بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین؛ اما بعد:
بحث و پژوهش در خصوص شیوه های تخریج حدیث و تدریس این موضوع، زمان زیادی میطلبد و نیازمند تطبیق و نیز ابزاری برای توضیح و روشن نمودن مطلب است، تا اینکه مطالب، از غالب تئوری به تطبیق و اجرای عملی درآید، اما نباید بخاطر عدم درک و دریافت تمام آن، آن را کلا کنار گذاشت. امید است مطالعه و بررسی این کتاب که به بیان مختصر شیوه های تخریج حدیث میپردازد، برای طالب علم سودمند باشد و به او کمک کند تا مطابق ضوابط و شیوه هایی که در ادامه بیان خواهد شد، به تطبیق عملی این موضوع بپردازد.
تخریج چیست؟
تخریج عبارت است از: انتساب حدیث به امامانی که آن را اخراج نموده اند؛ به عنوان مثال گفته میشود: أخرجه البخاری، أخرجه المسلم (بخاری یا مسلم آن را تخریج نموده اند) و غیره.
برای رسیدن به مقصود، ابتدا تعریف لغوی تخریج و سپس تعریف اصطلاحی آن را ذکر میکنیم، سپس به بیان پیوند و رابط این دو و توضیحات مربوط به تعریف اصطلاحی میپردازیم.
تخریج در لغت:
ماده تخریج، خرج است؛ این ماده در معانی مختلفی استعمال میشود؛ از جمله در معنای «استنباط» اطلاق میگردد؛ به عنوان مثال گفته میشود: استخرج المسألة الفلانیة: یعنی آن را استنباط نمود. همچنین در معنای «توجیه» اطلاق میگردد؛ گفته میشود: خرج المسألة الفلانیة: یعنی برای آن وجه درستی را بیان نمود. همچنین به معنی تمرین و یاد دادن نیز به کار میرود؛ به عنوان مثال میگویند: خرجه في الحدیث فهو خریج؛ یعنی: به او تمرین و آموزش داد.
کلمه تخریج در معنای ظهور و بروز نیز بکار میرود؛ آنگاه که نجابت و حیای فرد ظاهر و آشکار گردد گفته میشود: خرجت خوارج فلان؛ همچنین وقتی آسمان پس از ابری بودن، برای مردم بارز و آشکار گردد، میگویند: خرجت السماء بعد الغیم.
شاید همین معنای آخر متناسبترین معنی با معنای اصطلاحیای باشد که در مورد آن سخن خواهیم گفت.
تخریج در اصطلاح:
برای معنای اصطلاحی تخریج سه تعریف ذکر شده است:
- اخراج و عرضه ی حدیث و نمایاندن آن برای مردم با ذکر سند و متنش. به عنوان مثال گفته میشود: هذا حدیث أخرجه البخاري؛ یعنی: این حدیث را بخاری با ذکر سند و متن کامل آن برای مردم آشکار و ابراز نموده است.
- تخریج احادیث کتابی معین، به همراه ذکر سند فرد تخریج کننده برای احادیثی که صاحب کتاب ذکر کرده است؛ مثال این حالت، کتاب «الأذکار»، نوشته امام نووی است؛ حافظ ابن حجر احادیث این کتاب را تخریج نموده است؛ در حالی که امام نووی در این کتاب احادیث را با ذکر سند نیاورده، بلکه شیوه و روش ایشان در تالیف این کتاب تقریبا همچون شیوه تالیف «ریاض الصالحین» است. حافظ ابن حجر برای تک تک احادیثی که امام نووی در این کتاب ذکر کرده، سند طولانی خویش را آورده است؛ یعنی سندی از ابن حجر تا رسول الله . به این خاطر گفتم سند طولانی، زیرا حافظ ابن حجر متوفای سال 852هـ است و پس از امام نووی میباشد؛ و اسنادی که شروعش از قرن 9 هـ باشد و به رسول الله منتهی شود، مسلما اسنادی طولانی است. از آنجا که احادیث کتاب امام نووی، قبلا و با ذکر سند در سایر کتابها آمده بود، ایشان برای احادیث این کتاب سند خویش را نیاورد. کاری که حافظ ابن حجر با کتاب «الأذکار» امام نووی انجام داد، تخریج نام دارد؛ ابن حجر پس از تخریج آن احادیث، کتاب را چنین نام نهاد: «نتائج الأفکار في تخریج أحادیث الأذکار للنووي».
(دو جزء از آن، با تحقیق شیخ حمدی عبدالمجید السلفی توسط مکتبة ابن تیمیه به چاپ رسیده است.)
- تعریف سوم، تعریف متداول و رایج در میان هم عصران ما است. برخی (نگا: اصول التخریج، دکتر محمود طحان.)تعریف را اینگونه ذکر کرده اند: تخریج عبارت است از: ارجاع حدیث به منابع اصلیای که آن را با سندش ذکرکرده اند و در صورت نیاز بیان رتبه ی حدیث.
این تعریف در بر دارنده دو مطلب است:
- 1-دلالت و انتساب؛ 2- بیان رتبه و جایگاه
آیا هنگام تخریج حدیث باید رتبه آن را نیز ذکر کرد یا نه؟ در پاسخ میگوییم: این شرط را تنها برخی ذکر کردهاند و هر تخریجگری ملزم به رعایت این شرط نیست.
در ذیل ابتدا در مورد جزئیات این تعریف و سپس در مورد مسئله مذکور صحبت میکنیم.
وقتی میگوییم: ارجاع حدیث به منابع و مصادر اصلی آن؛ منظورمان انتساب حدیث به منابع اصلی آن است؛ یعنی وقتی میگوییم: این حدیث را فلانی تخریج نموده است، در واقع این حدیث را به کسی که تخریجش نموده نسبت داده ایم؛ به عبارت دیگر: میخواهیم کسی را که خواستار شناخت تخریج کننده این حدیث است، به منبعی که این حدیث در آن تخریج شده، راهنمایی کنیم؛ و هر دویِ اینها یک معنی دارند.
وقتی میگوییم: «منابع اصلی»، ادامه و تکمله این عبارت، منظور ما را روشن میکند: «منابع اصلی ای که حدیث را با ذکر سند خویش آورده اند»؛ اگر منابع ذکر شده، حدیث مورد نظر را با سند ذکر نکرده باشند، جزو منابع اصلی به شمار نخواهند آمد؛ از این رو ما باید این منابع اصلی، انواع و اقسام آن را بشناسیم. و این شناخت حاصل نخواهد شد مگر با شناخت کتابهای اهل علم، شیوه های نویسندگان این کتابها، موضوعات این کتابها و چگونگی استفاده از آنها.
انسانی که بدون آگاهی قبلی از این کتابها به سراغ آنها میرود، چیزهای اساسی و مهمی را که برای تخریج احادیث ضروری است، از دست میدهد؛ از این رو پیش از شروع تخریج، باید این کتابها را بشناسد و زمانی را به شناخت کتابهای اهل علم اختصاص دهد، تا به محض دریافت و مشاهده یک حدیث بتواند منابعی را که ممکن است حدیث مورد نظر در آنها باشد، تعیین کند.
انواع منابع حدیثی:
منابع حدیثی عبارت از کتابهایی هستند که یا روایات را با ذکر سند نقل کرده اند و یا بدون ذکر سند.
اگر صاحب کتاب حدیث، یا اثر، یا حکایت، یا خبری را ذکر نماید و کسی را که خبر را برایش نقل کرده ذکر کند و آن فرد نیز نام کسی را که خبر را برایش گفته ذکر نماید و به همین صورت تا پایان سند ادامه داشته باشد، این سلسله را «سند» میگویند و گفته میشود: صاحب این کتاب، روایات را به همراه سندش ذکر میکند و این کتاب، مصدر و منبعی اصلی تلقی میشود.
از این رو در تعریف منابع اصلی گفتیم: ارجاع به حدیث در منابع اصلی آن که روایت را با ذکر سند تخریج نموده است.
ولی در صورتی که کتابهای تخریج حدیث، سند احادیث را ذکر نکرده باشند، منابع اصلی تلقی نمیشوند؛ بطور مثال کتاب ریاض الصالحین منبع اصلی نیست، زیرا احادیث را با ذکر سند تخریج نکرده است، اما مسند امام احمد یک منبع اصلی است.
انواع منابع اصلی
منابع اصلی به دو قسم تقسیم میشوند:
اول: کتابهای حدیثی که مؤلفان آن، آنها را تالیف کرده اند و احادیث و آثار را با ذکر سندهای آن بی واسطه از شیوخ خویش و آنها نیز از شیوخ و اساتید خود روایت کردهاند و همین سلسله تا رسول الله یا پس از ایشان ادامه داشته است؛ همانند کتابهای ششگانه: صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابوداود، جامع ترمذی، سنن نسائی، سنن ابن ماجه. و نیز مانند مسند امام احمد، مؤطأ امام مالک و همانند اینها.
دوم: کتابهای سایر فنون، یعنی غیر از کتابهای حدیث، که مؤلفان آنها نیز احادیث و آثار و حکایتها را با سندهای خود از اساتید خویش تا پایان سند که یا به پیامبر منتهی میشود، یا پایینتر از ایشان، روایت میکنند.
علوم مذکور بسیار متعدد و گوناگون هستند و علوم اسلام و علوم خدمتگذار کتاب و سنت بسیار زیاد میباشند؛ برخی از این علوم عبارتند از: کتابهای تفسیر، فقه، اصول، لغت، ادب، سیرت، تاریخ، تاریخ سرزمینها، شرح حال رجال و غیره.
تمام این کتابها در زمره علوم و فنون غیر حدیثی به شمار میآیند؛ به عنوان مثال با بررسی کتابهای تفسیر در خواهیم یافت که برخی از آنها از منابع اصلی به شمار میروند و برخی دیگر چنین نیستند.
با بررسی تفسیر عبدالرزاق، یا تفسیر ابن جریر طبری و یا تفسیر ابن ابی حاتم در خواهیم یافت که تمام روایات مذکور در این کتابها، با ذکر سند نقل شدهاند؛ به عنوان مثال: عبدالرزاق تفسیر آیات را با ذکر احادیث و آثاری از اساتید خود و آنها نیز از اساتیدشان و به همین صورت تا پایان سند، شروع میکند؛ ابن جریر طبری و ابن ابی حاتم نیز همین رویه را دارند. پس این کتابها از منابع اصلی بشمار میروند، زیرا احادیث و آثار موجود در این سه کتاب با ذکر سند روایت شدهاند.
ولی چنانچه بطور مثال زاد المسیر ابن جوزی، تفسیر قرطبی، تفسیر ابن کثیر و غیره را باز کنیم، در خواهیم یافت که این کتابها نمیتوانند منابع اصلی باشند، زیرا صاحبان آنها، احادیث و آثار مذکور در این کتابها را با ذکر سند روایت نمیکنند.
کتابهای فقه نیز به همین صورتاند، یعنی: در برخی از این کتابها، روایات با ذکر سند نقل شده اند و در برخی دیگر اینگونه نیست؛ به عنوان مثال کتاب «الأم» امام شافعی، یک مصدر اصلی محسوب میشود، زیرا امام شافعی احادیث و آثار را با ذکر سندش روایت میکند، همچنین کتاب «المحلی» ابن حزم نیز یک مصدر و منبع اصلی است.
اما کتابهایی چون «المغنی» (نام کامل آن: المغني في الفقه، اثر ابن قدامه است. این کتاب در چندین نوبت چاپ شده است.)، یا «المجموع»( این کتاب یکی از مهمترین کتابها در شرح کلمات سخت در زبان عربی است؛ علمایی چون زمخشری، فیومی و در اخیر ابن منظور در کتاب «لسان العرب» همین شیوه را در پیش گرفتهاند. کتاب «تهذیب اللغة» با تحقیق علامهی فقید، شیخ عبدالسلام محمد هارون، به زیور چاپ آراسته شده است.) و سایر کتابهای فقهی ای که احادیث را با ذکر سند نقل نکرده اند، از جمله منابع اصلی تلقی نمیشوند.
اغلب کتابهای اصول نیز جزو منابع اصلی به شمار نمیآیند، اما «الرسالة» امام شافعی، یک منبع اصلی است، زیرا امام شافعی احادیث مذکور در این کتاب را با ذکر سند روایت کرده است.
با مراجعه به کتابهای لغت نیز درخواهیم یافت که برخی از این کتابها، از جمله منابع اصلی تلقی میشوند، مانند کتاب «تهذیب اللغة»، نوشته ازهری؛ زیرا ازهری احادیث و آثار منقول در این کتاب را با ذکر سندش روایت کرده است؛ اما چنانچه به کتاب «لسان المیزان»، نوشته ابن منظور مراجعه نماییم، در مییابیم که این کتاب جزو منابع اصلی نیست، زیرا ابن منظور برای احادیث و آثاری که در کتاب خویش نقل کرده، سند نیاورده است.
کتابهای ادبیات نیز اینگونه اند؛ مثلا کتاب «الأخبار الموفقیات» نوشته زبیر بن بکار کتابی است در حوزه ادب و جزو منابع اصلی است، زیرا زبیر بن بکار احادیث و آثار موجود در این کتاب را با سند خویش ذکر کرده است، اما سایر کتابهای ادب که احادیث و آثار را با سند روایت نکردهاند، جزو منابع اصلی نیستند.
در رابطه با کتابهای تاریخ نیز وضع بر همین منوال است، به عنوان مثال کتاب «البدایة والنهایة» منبعی اصلی به شمار نمیرود، اما کتاب «تاریخ الأمم والملوک» ابن جریر طبری، جزو منابع اصلی است، زیرا ابن جریر طبری اگر چیزی نقل کرده، سندش را نیز آورده است.
تاریخ سرزمینها نیز اینگونه اند، مثلا «تاریخ بغداد»، نوشته خطیب بغدادی و یا «تاریخ دمشق»، نوشته ابن عساکر، از منابع اصلی محسوب میشوند، زیرا روایات موجود در کتابهای آنها با ذکر سند نقل شده اند؛ اما سایر کتابهای تاریخی را که در آنها روایات با ذکر سند نقل نشده اند، جزو منابع اصلی به شمار نمیآوریم.
کتابهای رجال نیز به همین صورت اند؛ مثلا «التاریخ الکبیر» نوشته بخاری؛ یا «الطبقات الکبری» نوشته ابن سعد، از منابع اصلی تلقی میشوند، زیرا مؤلفان این دو کتاب، روایات را با ذکر سند آورده اند، اما کتابی چون «تهذیب التهذیب» (این کتاب «تهذیب تهذیب الکمال في أسماء الرجال»، اثر ابن حجر عسقلانی است که در میان طالبان علم به «تهذیب التهذیب» مشهور است؛ این کتاب چندین مرتبه چاپ شده است و 12 جلد دارد. کتاب مذکور مطابق حروف ابجدی به نگارش درآمده است و جستجو در خصوص راویان کتابهای ششگانه در این کتاب کار آسانی است. این کتاب یکی از مهمترین کتابها در علم جرح و تعدیل است.) را نمیتوان منبعی اصلی به شمار آورد، زیرا روایاتش را با ذکر سند نیاورده است.
کتابهایی که پیرامون غزوه های پیامبر به نگارش درآمده اند نیز همین وضعیت را دارند، مثلا «مغازی» ابن اسحاق یک منبع اصلی تلقی میشود، اما سایر کتابهایی که در همین موضوع به نگارش درآمده اند، اما برای روایات سند ذکر نکرده اند، منبع اصلی نیستند.
از این رو در بحث تخریج میتوان کتابهای سایر علوم و فنون را نیز مورد استفاده قرار داد و فرد ناگزیر نیست که تلاشش در این خصوص را تنها به کتابهای حدیثی منحصر نماید، بلکه درمییابد که ممکن است این اثر در فلان کتاب نیز ذکر شده باشد و این را با شناخت موضوع آن کتاب و شیوه مؤلف در تالیف آن کتاب درمییابد.
در صورت عدم دسترسی به منابع اصلی چه باید کرد؟
گاه ناگزیر میشویم میان خویش و میان کتاب یا منبع اصلی واسطه ای قرار دهیم، این ناچاری میتواند بخاطر عدم وجود منبع یا عدم دسترسی به آن و یا اسباب و عوامل دیگر باشد. در حال حاضر ما برخی از کتابهای حدیث و نیز برخی از کتابهای سایر علوم را در اختیار نداریم؛ به عنوان مثال کتاب سنن سعید بن منصور از کتابهای حدیث بشمار میرود، اما بخش بزرگی از آن از میان رفته است، همچنین برخی از تفاسیر همچون تفسیر ابن مردویه، یا تفسیر ابن منذر، یا تفسیر عبد بن حمید نیز مفقود شدهاند.
دلایل دیگری نیز برای عدم دسترسی به کتاب وجود دارد، مانند: در تنگنا قرار گرفتن علما توسط شرایط سیاسی حاکم و ممانعت از انتشار کتابها؛ همچنین فقر علمی موجود در برخی از مناطق.
در چنین شرایطی، راه حل مناسب، استفاده از جایگزینها و واسطه ها است؛ به عنوان مثال برای تخریج حدیث یا اثری از تفسیر ابن منذر یا تفسیر ابن مردویه، میتوانیم به آن دسته از کتابهای تفسیر مراجعه نماییم که حدیث و یا اثر مورد نظر ما را به آن کتاب نسبت داده اند؛ به عنوان مثال میتوان کتاب «الدر المنثور» نوشته سیوطی را ذکر نمود؛ در این کتاب، احادیث و آثار مربوط به تفسیر تخریج شده است؛ به عنوان مثال وی در تخریج حدیث میگوید: فلانی و فلانی و ابن منذر و ابن مردویه و عبد بن حمید از ابن عباس روایت کرده اند که ایشان در تفسیر این قول پروردگار متعال چنین و چنان گفت.
حافظ ابن کثیر در تفسیرش میگوید: ابن مردویه گفت: «حدثنا سلیمان بن احمد، حدثنا فلان»، آنگاه سند و متن روایت را به نقل از کتاب تفسیر ابن مردویه بطور کامل ذکر میکند.
از آنجا که این کتاب مفقود است و در دسترس نیست، باید به واسطه هایی که میتوانند ما را به وجود حدیث مورد نظر در آن کتاب راهنمایی کنند، مراجعه کنیم؛ اما میان کتابهای واسطه نیز تفاوتهایی وجود دارد؛ به عنوان مثال: میان کتاب «الدر المنثور» و تفسیر ابن کثیر تفاوت وجود دارد و تفاوت آنها در این است که ابن کثیر سند را ذکر میکند، اما سیوطی سند را ذکر نمیکند.
کتابی که سند را ذکر میکند، به نسبت آن حدیث، نسخهای از کتاب مفقود محسوب میشود، اما کتابی که سند را ذکر نمیکند، تخریجی که به واسطه آن انجام میشود، ناقص خواهد بود؛ در نتیجه بطور مثال اگر بخواهیم حدیثی را تخریج کنیم که هم ابن کثیر و هم سیوطی ذکر کردهاند، بهترین و کاملترین حالت این است که روایت مورد نظر را از ابن کثیر اخذ کنیم، نه از سیوطی؛ و اگر از سیوطی بگیریم، آن را به تبعیت میگیریم، اما اصل را ابن کثیر قرار میدهیم، زیرا ما به مطالعه اسناد نیاز پیدا خواهیم کرد.
با مطالعه اسناد است که میتوانیم حکم حدیث را بدانیم و در صورت عدم ذکر اسناد، نمیتوانیم بدانیم که این حدیث صحیح است یا خیر؟
برخی از کتابهایی که در هنگام نیاز، به عنوان واسطه و جایگزین مورد استفاده قرار میگیرند، احادیث را با ذکر اسناد آنها نقل میکنند، مانند البدایة والنهایة و تفسیر ابن کثیر؛ یکی از ویژگیهای تفسیر ابن کثیر این است که هنگام نقل روایت از کتابی دیگر، در غالب موارد، سند و متن روایت را بطور کامل ذکر میکند؛ همین ویژگی است که در بخش حدیث، ارزش علمی کتابهای ابن کثیر را در میان کتابهای واسطه بالا برده است.
کتابهای اطراف(اطراف: جمع طرف است و «طرف الحديث»؛ يعنی: جزئی از متن حديث که دلالت بر باقی آن دارد، مثلا حديث: «بني الإسلام على خمس» يا «الأعمال بالنيات». و در اصطلاح محدثين، کتابی است که مؤلف آن فقط جزئی از متن احاديث را ذکر میکند که دلالت بر کل حديث دارد، سپس تمامی اسنادی را که متن حديث از طريق آنها آمدهاند (با مراجعه به منابعی که در آنها روايت شدهاند) ذکر میکند. (مترجم).)
نیز اینگونه اند، مانند کتاب تحفة الأشراف، نوشته علامه مزی. اگر چه در این کتاب اجزاء یا اطراف کتابهای شش گانهی معروف گرد آوری شده است، اما فایدهی بارز آن در کتاب سنن نسائی مشهور و متداول نمایان میشود، کتابی که به آن «السنن الصغری یا المجتبی» گفته میشود و خلاصه کتاب «السنن الکبری» است. کتاب «السنن الکبری» حجم بسیار زیادی دارد، احادیث آن زیاد و کتابهای آن گوناگون و متعدد است، تا جایی که برخی از این کتابها بصورت کتابی مستقل درآمده و چاپ شدهاند، مثلا کتاب التفسیر آن بصورت مستقل در دو مجلد چاپ شده است.
کتاب «السنن الکبری»، نوشته امام نسائی، در بردارنده روایات مختلف و متعددی است، روایت ابن احمر و روایت ابن زیاد و سایر روایات و میان این روایات تفاوتهایی وجود دارد، مثلا در یک روایت مطالبی ذکر شده که در روایت دیگر نیامده است، در بهمان روایت اضافاتی وارد شده که در روایت دیگر وجود ندارد و به همین صورت. مجموع این روایتهاست که «السنن الکبری» را شکل دادهاند.
از آنجا که این کتاب حجم بسیار زیادی دارد و نیز بخاطر اختلافات موجود میان روایات آن، بسیاری از علما از آن صرف نظر نموده و به «السنن الصغری» اکتفا نمودهاند؛ از این رو این کتاب مشهور شده است.
کتاب «السنن الکبری» کمتر ذکر شده و کمتر بدان مراجعه میشود، تا جایی که ممکن است عالمی حدیثی را به سنن نسائی نسبت دهد، اما خوانندگان که به سنن صغری مراجعه کردهاند نه کبری، ممکن است اشتباه نموده و بگویند: این حدیث در سنن نسائی وجود ندارد؛ زیرا این افراد یا سنن کبری را نمیشناسند یا بدان دسترسی ندارند.
به عنوان مثال امام خطابی در کتاب معالم السنن –شرح سنن ابوداود- احادیث این کتاب را به کتابهای دیگری که آن را تخریج نمودهاند، نسبت میدهد و گاها میگوید: «أخرجه النسائي»، اما کسی که «السنن الکبری» را نمیشناسد با مراجعه به سنن نسائی و جستجو در مورد حدیث مورد نظر، آن را پیدا نمیکند، دلیلش نیز این است که وی به «السنن الصغری» مراجعه نموده و کتاب «السنن الکبری» را ندیده است، در حالی که منظور امام خطابی «السنن الکبری» است.
حافظ ابن عساکر سنن چهارگانه را در کتابی تحت عنوان «أطراف السنن الأربع» گرد آورده است، اما امام مزی از ایشان انتقاد نموده است، زیرا بسیاری از احادیث این کتابها بخاطر اختلاف در روایات در کتاب حافظ ابن عساکر ذکر نشده است؛ پس روایاتی که ابن عساکر آورده است، سنن نسائی را بطور کامل در بر ندارد، از این رو مزی در کتابش موسوم به «تحفة الأشراف» احادیثی را که از دید ایشان مغفول مانده ذکر کرده است. اما از آنجا که برخی از روایات از دید امام مزی نیز مغفول مانده، شخصی چون «مغلطای» آمده و روایاتی را که امام مزی ذکر نکرده بود، بیان داشت.
ما نیازمند کتاب تحفة الاشراف هستیم، زیرا وقتی میخواهیم حدیثی را از کتاب «السنن الکبری» تخریج نماییم و کتاب مذکور در دسترس نیست، تنها به واسطه کتاب «تحفة الأشراف» میتوانیم آن را تخریج کنیم، زیرا ایشان سند را بطور کامل ذکر میکند و این خواسته یک محدث و طالب علم حدیث است.
محدث یا طالب علم حدیث میتواند بگوید: چنانکه در «تحفة الأشراف» آمده است، این حدیث را نسائی در کتاب الزینة در «السنن الکبری» تخریج نموده است؛ آنگاه شماره جزء و نیز صفحه کتاب «تحفة الأشراف» را ذکر نماید؛ اینجاست که این فرد کتاب «تحفة الأشراف» را واسطه میان خود و کتاب سنن نسائی قرار داده است، به معنی صحیحتر این کتاب را جایگزین سنن امام نسائی در زمان عدم دسترسی به آن قرار داده است. و از آنجا که «السنن الکبری» در دسترس نیست، نیاز به کتاب تحفة الأشراف و انتساب حدیث به آن بیشتر و بیشتر میشود.
با اینکه در این اواخر کتاب «السنن الکبری» با کمی تحقیق به چاپ رسیده است، اما همچنان به کتاب «تحفةالأشراف» نیاز داریم، زیرا کتاب «السنن الکبری» بطور کامل چاپ نشده است و گاه کتاب مذکور به عنوان منبع و مصدر یک حدیث ذکر میشود، اما وقتی به نسخه چاپی این کتاب رجوع میکنیم، نمیتوانیم حدیث مورد نظر را در آن پیدا کنیم و چون به کتاب «تحفة الأشراف» مراجعه نماییم میتوانیم حدیث را در آن پیدا کنیم، زیرا برخی از کتابهای نسخه چاپی«السنن الکبری» ناقص بوده و ما همچنان به کتاب تحفة الأشراف به عنوان واسطه و یا جایگزین نیاز داریم.