مقاله سوّم- معنای اصول فقه
الف-
اصول فقه، لفظی است که از دو بخش مفرد تشکیلشده است: اصول و فقه. اصول، جمع اصل است. علما اصل را بر چند معنا اطلاق میکنند:
1- دلیل
2- مخرَج مسئله؛ مثلاً در علم فرائض (ارث) که از اصطلاح «اصول مسائل»، استفاده میشود.
3- قاعدهی مستمرّه یا استصحاب.
در اصطلاح علم اصول فقه، اصل بر معنای اول اطلاق میگردد.
ب- تعریف فقه
1- در لغت- فقه در لغت به معنای فهم است. اما برخی از علماء گفتهاند: فقه، فهم اشیاء دقیق است، نه فهم هر چیزی. بر این اساس، فقه، فهم اشیاء واضح و غیر پوشیده را در بر نمیگیرد.
2- در اصطلاح- فقه، معرفت آن دسته از احکام شرعی است که اجتهادی میباشند.
تبیین قیود این تعریف:
برخی از علما در تعریف فقه، از واژهی «معرفت» استفاده کردهاند و لفظ «علم» را نیاوردهاند؛ علت، این است که معرفت به معنی علم کسب شده است، یعنی علمی که جهل، مسبوق به آن است و این امر را جهت اختصار انجام دادهاند؛ زیرا اگر واژهی علم در تعریف، ذکر شود باید آن را به وصف مکتسب (کسبشده)، مقید نمود.
همچنین ذکر «معرفت»، علم خداوند، پیامبر صلی الله علیه و سلم و ملائکه را خارج میکند؛ زیرا علم آنها مسبوق به جهل نیست.
قید «شرعی»، احکام غیرشرعی (عقلی، لغوی و..) را خارج میسازد.
قید «اجتهادی» دو دسته از احکام شرعی را از تعریف خارج میکند:
1- احکام اعتقادی که متعلق است به صفات خداوند، بعث، جزا، قیامت و ...؛ زیرا همهی این احکام غیر اجتهادی است.
2- احکام عملی منصوص که هر شخصی بهصرف آشنایی با دین اسلام، از آنها شناخت دارد و حکم آنها را میداند؛ مثل وجوب نماز و تعداد رکعات آن، تحریم زنا، قتل و ... .
امام رازی، فقه را اینگونه تعریف میکند: «العلم بالأحكام الشرعية العملية والمستدل على أعيانها بحيث لا يعلم كونها من الدين ضرورة»[1]. نتیجهی تعریفِ رازی، این است که درک و فهم آن قسم از احکام را فقه میگویند که از معلومات ضروری و بدیهی دین نیست، بلکه فقط مجتهدان و فقهیان قادر به درک آن هستند.
برخی از علما، تعریف وسیعتری از فقه، ارائه دادهاند؛ برای مثال، امام ابوحنیفه در تعریف فقه گفته است «الفقهُ معرفة النفسِ ما لها و ما علیها» ؛ «فقه این است که هر انسانی، حقوق و وظایف خود را بشناسد».
کسانی که در تعریف فقه، واژهی «علم» را آوردهاند، آن را اینگونه تعریف کردهاند: «علم به احکام شرعی عملیای که مکتسب از ادلهی تفصلیه ی آن است».این تعریف، مشهورترین تعریف ارائهشده از فقه است و در بسیاری از کتب اصول و فقه جدید و قدیم وارد شده است.
ذکر قید «علم» در تعریف فقه، مورد اشکال برخی از علما واقع گردیده است. آنها گفتهاند: بیشتر مسائل فقه، ظنی است و آوردنِ واژهی علم در تعریف آن، صحیح نیست. علما در رد این اشکال، پاسخهایی را ذکر کردهاند:
گروهی گفتهاند: مراد از علم در این تعریف، فن است؛ یعنی تحصیل ملکهی علمی.[2] بر این اساس، مقصود از علم فقه، این نیست که همهی آنچه در کتب فقه وارد شده است، قطعی است.
گروهی دیگر از اصولیان، به شیوهای دیگر پاسخ دادهاند؛ فخر رازی میگوید: در عمل به مسائل فقهی، ظن وجود ندارد، بلکه تنها در طریق معرفت آن است که ظن، وجود دارد؛ بنابراین مسائل فقه، از حیث عمل به آن، قطعی است.[3]
دو قاعدهی مهم دربارهی احکام وجود دارد، که مثبِت قطعی بودنی است که رازی و امثال او آن را ذکر کردهاند:
1-«هر آنچه مسلمانان بر آن اجماع کنند، عمل به آن واجب است»[4] و مسلمانان اجماع دارند بر اینکه هر کس بر ظنش غلبه کند که حکم خدا در یک مسئله، فلان است، واجب است که به آن عمل کند.[5]
2- قاعدهی دوم، که یک قاعدهی وجدانی بهحساب میآید، این است که مجتهد باید در نفسش غلبهی ظن بیابد.[6]
هرگاه این دو قاعده محقق گردند، حکم قطعی است.
[1]. المحصول فی اصول الفقه، 1/ 78.
[3]. المحصول فی اصول الفقه، 1/ 79.
[4]. التلخیص فی اصول الفقه، 2/271.
[5]. انوار البروق، 7/ 427
[6]. شرح التلویح علی التوضیح، 1/ 31.