بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمدلله الرب العالمین و الصلاه و السلام علی محمدأمین و علی آله و صحبه وسلم أجمعین ، ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب.
السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته
ان شالله در این سخنرانی به بحثی کوتاه در خصوص مرجعیت دین و دولت در تاریخ امت اسلامی خواهم پرداخت.
اداره ی حکومت و مرجعیت دین و دولت در زمان پیامبر، در اختیار خودشان بود .پس از وجود مبارک ایشان، این مرجعیت در اختیار حضرت ابوبکر و خلفای راشده قرارگرفت.
سیدنا ابوبکر ، حکم ارتداد مانعان زکات را در شورای صحابه صادرکرد وبا آنان جنگید و فتنه شان را سرکوب کرد.
سال ها بعد و در عصر حاضر، این مرجعیت به شکل مرجعیت دینی و مرجعیت دولت ، می شناسند.بخش دوم مرجعیت که مرکزیت تسلط و قدرت جامعه است، به سه بخش تقسیم می شود.
۱- قانون گذاری( قوه مقننه)
۲-اجرای قانون و فرمانروایی( قوه مجریه)
۳- قضاوت کردن( قوه قضاییه)
در زمان ابوبکر صدیق این سه بخش نیز همگام با مرجعیت دینی ، در اختیار ایشان بود و طبیعتا پس از او نیز در اختیار دیگر خلفا و حاکمان اسلامی پس از آنان بوده است.
پس از علی بن ابی طالب (رضیاللهعنه) حاکمیت اسلامی به معاویه (رضی الله عنه)رسید .هر چند او به اندازه خلفای راشدین علم کافی در مورد دین و شریعت نداشت، ولی در اطراف خود کسانی داشت که در اداره حکومت او را یاری میکردند.به مرور و پس از کنار رفتن معاویه و پسرش یزید وهمچنین حکام بعد از آن ها، کم کم، دین و دولت از هم جدا شدند.
همان گونه که پیامبر نیز در حدیثی میفرمایند:" زمانی میرسد که قدرت و قرآن از هم جدا میشوند ، اما شما با قرآن همراه و همگام باشید، هرگونه که پیش میرود."
همچنین عمربن عبدالعزیز رحمه الله (سال 99 هجری) نیز شیوهی ادارهی حکومت و امت را به شیوهی خلفای راشدین بازگرداند و اجازه نداد که دین و قدرت از هم جدا شوند.
این روند در دوران خلافت اموی ، عباسی و ممالک وحتی تا زمان دولت عثمانی نیز ادامه یافت. هرچند به مرور، این دو از هم دور میشدند، ولی هنوز به شکل کامل از هم جدا نشده بودند؛ تااین که استعمار انگلیس و اروپا ، بر دولت عثمانی دامن زد .
پس از شکست عثمانیها در جنگ با آنان، مسئلهی مرجعیت دین با خطر مواجه شد.
قبل از شکست و فروپاشی دولت عثمانی، امت اسلامی شامل چهار دولت بود:
1.دولت عثمانی، که دایرهی حکومت آنان در اروپا و تونس و الجزایر و مغرب و نیز مناطقی از روسیه بوده است.
2. دولت فارس ، که به دست صفویان افتاده بود و پس از آنان نیز به دست قاجاریان افتاد.
3. دولت مغول ، که حدود 600 سال بر هندوستان کنونی حکومت -اسلامی-کرد.
4. دولت اندونزیا ، که بیش تر شامل منطقه آسیای شرقی بود و اکثر کشورهای کنونی آن جا را در بر میگرفت. (هندوستان شرقی)
پس از وقوع جنگ جهانی اول در (سال 1919) تمامی کشورهای اسلامی به کشورهای کوچک تر تقسیم شده و چهار دولت اسلامی، تبدیل به پنجاه و شش دولت غیر اسلامی شدند و اکثر کشورهای غاصب که به ممالک اسلامی مورد نظر خود حمله کرده بودند، پس از چیره شدن بر آن ، سیستم حکومتی خود را در آن سرزمین ها پیاده کردند.
برای مثال: انگلیس در سال 1918 عراق را اشغال وبی دینی را در آن اشاعه داد .
در سال 1924 ،مصطفی کمال ( آتا تورک) سیستم خلافت اسلامی را در دولت عثمانی ملغی و دشمنی علنی خود را با اسلامیها ابراز کرد و مردم زیادی را به قتل رساند .از جمله: کشتار چهل هزار شیخ و ملا و تخریب ده ها مسجد .
پس از آن ،سه دولت اصلی دیگر در دست سکولارها و غربیها افتاد.در همان سال ،ملک فاروق در مصر ازهَر را به این امر تشویق میکرد تا خلیفهای را برای امت تعیین کند .و از این راه میخواست تا خودش خلافت را برعهده بگیرد؛ اما انگلیس که آن زمان در مصر بود و اجازهی چنین کاری را نداد.
سپس در سال 1925، کتاب علی عبدالرّزاق به نام "الاسلام و اصول الحکم" منتشر شد که در شهرهای اسلامی پر آوازه گردید. کتاب ، به بیان این مسئله پرداخته شده بود که در اسلام ، سیستم حکمی جداگانه ای وجود ندارد و پیامبر اکرم (ص) هرگز دولتی را تشکیل نداده است.
در همان زمان نیز ،اشراف مکه که بر مکه و مدینه تسلط داشتند و آن جا را اداره میکردند، تلاش میکردند که خود خلیفه شوند و از تبارک و بزرگی آن مکانهای زیارتی برای بزرگ کردن خودشان سوء استفاده کنند؛ اما این اتفاق رخ نداد، چراکه آن ها مشغول جروبحث و جدال با آل سعود شدند.
سپس عبدالعزیز ،مؤسس سعودی در سال 1932 همراه با پدرش عبدالرحمن، هفت سال پیاپی با اشراف مکه مشغول جنگ و جدال شد و طی این هفت سال، ارتشی را در کویت ایجاد کرده و از آن جا به مکه حمله و بر آن جا تسلط یافتند.
مدخلیها این جنگ یا به اصطلاح ، انقلاب دریک حرکت دینی میدانند؛ در حالی که هیچ وابستگی و ارتباطی به دین و اسلام نداشته و تنها برای منافع خود بوده است. پس از آن، آل سعود مکه و مدینه را در دست گرفتند و قوانین اسلامی را تغییر داده و قوانین غیر اسلامی را در آنجا وضع کردند.
آن زمان ، به راحتی مشاهده میشد که سه قدرت قصد داشتندتا به واسطه ی دین اسلام به حکومت خود شرعیت دهند.
اولین قدرت ،حکومت کمونیستی مصر بود .پس از انقلاب و روی کار آمدن جمال عبدالناصر به جای ملک فاروق، جمال عبدالناصر به این دلیل که هم از سوی اروپا و کمونیستها حمایت و هم از لحاظ مادی و قوانین تأمین میشد، دیگر نیازی به وجود الازهر نمی دید.
دقیقاً به همان شیوه ، مصطفی کمال هم با روی کار آمدنش نیازی به شیخ الاسلام مصطفی صبری نداشت؛ چراکه آن ها لزومی نمی دیدند که دولتشان به واسطه دین مشروعیت یابد ؛چون قدرت و سلطه آن ها مدرن شده بود و همه چیز را در اختیار داشتند و این مورد در عربستان و آل سعود (عبدالعزیز) هم وجود داشت.
این سه قدرت، سه سلطهی غیر اسلامی را تشکیل دادند؛ سپس علمای اسلامی را زیر سلطه گرفتند و برای پیشبرد اهداف خود از آن ها استفاده میکردند .مانند مدخلیها که در خدمت عربستان هستند.در حال حاضر نیز چنین حرکتهایی انجام و دیده میشود.
به عنوان مثال : تنظیم دوله در عراق و سوریه ادامه راه حرکت وهابیهاست که در زمان خود کشتارهای زیادی به راه انداختند و غیر خود را مسلمان نمیدانستند.
حرکت دیگر ،مدخلیها هستند که ادامهی راه عبدالله بن عبدالعزیز منقری است.از سویی دیگر، مدخلیها تنها به علمایی همچون بن باز و بن فوزان و بن عثیمین که به آل سعود مشروعیت میبخشند، اتکا میکنند و تنها آن ها را قبول دارند. برای مثال : چرا نباید شیوخی همچون: بکر ابو زید ،عبدالله بن جبرین ، صالح اللحیدان ، سلمان العودة و... که منزوی شدهاند،نماد سلفیت شمرده شوند؟
در ایران نیز در سال 1925 ،رضاشاه روی کار آمد و سیستمی غیر اسلامی را وضع کرد ؛اما در سال 1979، با انقلاب مردم در ایران امام خمینی زمام حکومت را دوباره به دست مرجعیت داد و از آن زمان تاکنون آن ها همه چیز را در دست گرفتهاند.به طوری که سی و هفت سال در جمهوری اسلامی ، روحانیون وزارت کشور و اطلاعات را در دست دارند.
اما سوال این جاست:چرا یک عالم شیعه میتواند شیوه حکومت و نزاع و رقابت بین دستگاههای اطلاعاتی را مدیریت کند ، اما علمای اهل سنت چنین توانایی را ندارند؟ چرا در مورد اهل سنت و جماعت این قضیه وجود ندارد؟ چرا ملاهای کردستان تا این اندازه نزد مردم بی اهمیت شدهاند؟ و جالب این که : آنها خودشان خود را بی اهمیت و کم ارزش کردهاند. در کردستان و مصر و عربستان ،تمامی عالمان دینی فتواهای خود را بر اساس خواستههای حاکم و پادشاه دولت میدهند.
اخوان المسلمین در سال 1928 تشکیل شد، اما امام حسن البناء در سال 1949 کشته شد و پس از او نیز عالمان دیگری این راه را ادامه دادند. اخوان المسلمین نماینده و محوریت مرکز دایره اهل سنت و جماعت است که همه را دور هم جمع کرده و تمامی فرقههای اطراف خود را شامل و دربر میگیرد .مانند: اشعری، سلفی، معتزله و ... . اخوان المسلمین ،حرکتی بود که در کنار تشیع تشکیل و نماینده اسلام سیاسی اهل سنت شده بود.
اخوان تلاش سیاسی بسیاری کرد تا مجدداً سلطهی حکومتی اسلامی ساخته شود. مثلاً در زمان روی کار آمدن محمد مُرسی، قصد بر این بود که به مصر مشروعیتی اسلامی داده شود و اگر پیوسته راهش ادامه مییافت ، شاید میتوانست در این راه موفق شود، مثل : تغییر و انقلاب زبان عمربن عبدالعزیز.... اما مشکل این جا بود که آل سعود و مدخلیها ، این روند را به ضرر خود دیدند .به همین خاطر تا جایی که توانستند از این رویداد جلوگیری کردند.
این جا بود که عبدالفتاح سیسی طاغوت بر یک حافظ قرآن ملتزم پیش انداخته شد و ازهر و هیئت کبار علماء نتوانستند نقش خود را ایفا کنند.
در حال حاضر سه مرجعیت دینی وجود دارد که هر سه آنها از سیستم و حاکمیت به حاشیه رانده شدهاند. مصر که همراه خود ازهریها را میبیند، عربستان سعودی که مدخلیها -تمام علمایی که همراه دولتند- را همراهش میبیند و همچنین ترکیه که همراه خود ،اخوانها را میبیند.
با این وجود هیچ یک از این سه قدرت ،نماینده و بیانگر مرجعیت اهل سنّت و جماعت نیستند. به همین خاطر، تنظیم دوله در زمان روی کار آمدن ،عنوان کرد که این سه سیستم حکومتی غیر اسلامیاند؛ بنابراین ما حکومت و خلافت اسلامی را تشکیل میدهیم. حرکتی که تنظیم دوله انجام داد ، یک حرکت اسلامی بود اما سیستمی خلافتی نیست که آن ها برای خودشان خلیفه تعیین کنند. چرا که خلافت اولاً حق تمام امت اسلامی است و چند نفر نمیتوانند سرخود خلیفه را تعیین کنند ، همچنین مهم سیستم خلافت است که تنظیم دوله نتوانسته آن را احیاء کند.
اما باید جستجو کرد که این اختلافات از کجا نشأت میگیرد؟ اولین دلیل اختلاف ،علماء هستند.
آنها از ریشه با هم اختلاف دارند؛ بدین گونه که هیأت کبار علماء ، وارث مدرسه امام مالک هستند که ظاهر حدیث را در نظر دارند . پیروان امام ابوحنیفه - که رأی و علل را از احدایث مد نظر دارند که مدرسه ازهر را تشکیل میدهند. از طرفی دیگر ،طرفداران سیاست شرعی که اخوانیها هستند. در آخر نیز جهادیها ..
جهادیهای غیر از تنظیم دوله براین باورند که با تشکیل امارت اسلامی میتوانند به اهدافشان برسند ؛ امادر واقع، تشکیل امارت اسلامی مرحلهای قبل از تشکیل خلافت اسلامی است وخود احیاء خلافت طرحی بسیار سخت است که در واقع امروز دسترسی به آن غیرممکن است.
برماست که تمامی این اختلافات را بپذیریم و بدانیم که افراد پروردهی مدخلیها، آل سعود را ولی امر خود میدانند و نباید این گونه تصور کرد که آن ها را به راحتی میتوان از این بند نجات داد. به همین شکل نیز نباید تصور کرد که اتحادالعلماء از احزاب پارتی و اتحادیه میهنی پیروی نکنند. فرد مدخلی باید قبول کند که فرد اخوانی در یک مدرسه فکری پرورده شده است و در این مدرسه نیز انواع باورها وجود دارد.
(معتزله، اشعری، ماتوریدی، صوفی، سلفی و...) ما هرگز نمیتوانیم سلفیها و مدخلیها را رد کنیم و بگوییم که آن ها از منهج اهل سنت و جماعت نیستند و کافر شدهاند و یا اخوان المسلمین از دایرهی اسلام خارج شدهاند.فرد اخوانی نیز نباید این گونه فکر کند که با عمل او و این روش که با اهل کفر درآمیخته است، اسلام و مرجعیت از دست رفتهمان باز میگردد
ما نباید به اشتباه، تصور کنیم که صوفیها همگی کافر شدهاند ؛چراکه آن ها در ذکر و ستایش خداوند بسیار والاتر و بهتر از ما هستند و از سویی صوفی، سلفی و مدخلی و اخوانیها نیز باید آگاه باشند که شایسته نیست فرد جهادی را رد کنند، چراکه او نیز برای دین در حال مبارزه است و در مقابل ، فرد جهادی هم نباید تصور کندکه با کشت و کشتار و تکفیر کردن دیگر مسلمانان، مرجعیت از دست رفته باز میگردد.
به همین دلیل بر تمامی اهل سنت و جماعت -با هر فکر و باوری که دارند- واجب است که اختلافات را کنار گذاشته و با یکدیگر برادر باشند تا تمامی این مشکلات به مرور زمان ریشه کن شده و دست کفار از سرزمین و امت اسلامی کوتاه و قطع شود و بار دیگر شاهد برپایی خلافت اسلامی در این سرزمین باشیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
7 دسامبر 2016