﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً﴾
بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط ماديگرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیت باخته، و بر افراط تاركان دنیا و ترک لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جادهي اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بر شما گواه باشد (تا چنان که دستهای از شما راه او گیرد و یا گروهی از شما از جادهي سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجت و گواه باشد).
(بقره: ١٤٣)
در خدمت شما برادران و خواهران گرامى هستيم با تفسير آيه مذكور در "فى ظلال القرآن"، اثر گرانقدر استاد شهير سيد قطب رحمه الله:
❶ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت مسلمان، ملت میانهروی است که بر همه مـردم گواهی میدهد، و میانشان عدالت و دادگری پا برجا میدارد، و میزانها و ارزشها را برایشان وضع میکند و میگذارد، و رای خود را درباره آنان خواهد گفت و رای معتمـد و سخن مقبول همان است که او میگوید. ارزشها و اندیشهها و آداب و رسوم و شعارهایشان را میسنجد و درباره آنها قضاوت مـینماید و خواهد گفت: از میان آنها ایـن حق است و آن باطل. ملت مسلمان ملتی نیست که جهانبینی و تفکرات و ارزشها و موازین خود را از مردم دریـافت دارد. او گواه بر مردم است، و در میانشان مقام داور دادگری را دارد... و در همان حال که او اين گونه بر مردم گواهی میدهد، کسی که بر او گواهی میدهد شخص پیامبر است. پیامبر برای چنین ملتی میزانها و ارزشها معین میکند، و درباره اعمال و عادات آنان داوری مینماید، و آنچه را از ایشان سر میزند میسنجد، و راجع بدان سخن پایانی قاطعانه را صادر مینماید... بدین نحو حقیقت این ملت و وظیفه آن مشخص و روشن میشود... تا خود را بشناسد، و به اهمیت خویش پی ببرد و اندازه نقش خویشتن را چنانکه باید درک کند، و به نحو شایسته برای آن آمادگى به هم رساند.
ملت مسلمان ملت وسطی است با تمام معانیی که وسط دارد، چه از وساطت به معنی حسن و فضل باشد، یا به معنـی اعتدال و میانهروی، یا به معنی وسط مادی حسی...
❷ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت وسط و میانهروی است در جهانبینی و اعتقاد... نه در روحانیت صرف غلو و افراط میکند، و نه در مادیت تنها فرو میرود و ماندگار میشود. بلکه از فطرت پیروی میکند که در روحى مجسم و نمودار است که جامه جسد به تن کرده است، یا جسدی است که لباس روح به تن دارد. چنین ملتی میکوشد تا به این وجود دو قلو و پرداخته انرژیهای دو بعدی مادی و معنوی، حق کاملی از هر نوع توشهای که لازم دارد عطاء کند، و به تکـاپو میایستد تا زندگی را بالا برد و بدان رفعت بخشد، همزمان با چنینکاری سعی میکند زندگی را حفظ نماید و آن را امتداد دهد، و بدون هیچ گونه تفریط و افراطی، بلکه برعکس، با میانهروی و هماهنگی و اعتدال، همه توان خويش را در جهان علائق و اشواق، و در جهان کششها و جذبهها، به کار میگیرد.
❸ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت میانهروی است در اندیشه و احساس... بر دانستههای خویش راکد و ایستاده نمیماند. منافذ و ابواب تجربه و معرفت و آزمایش و دانش را بر روی خود نمیبندد. به دنبال هر صدائی روان نمیگردد. همسان میمـونها، مـضحکانه دست به تقلید نمییازد... بلکه به اندیشهها و برنامهها و اصولی که خودش دارد چنگ میزند، سپس به محصول و فرآوردههای فکر و تجربه مینگرد و از روی ثبوت و یقين به گلچینی و استفاده بخردانه میپردازد، و شعـار همیشگي او اين است که: حقیقت گمشده مومن است، هرکجا بیابدش، آن را برمیدارد.
➍ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت ميانهروی است در سر و سامان بخشیدن و هماهنگ و همنوا کردن... زندگی را تنها به دست احساسات و نفسانیات نمیسپارد، و آن را هم فقط در دست قانونگذاری و تنبیهسازی رها نمیسازد. بلکه قلوب و ضمائر را به وسیله رهنمود کردن و پاکیزه داشتن بالا میبرد، و نظام اجتماع را با قانون و تنبیه سرپرستی میکند، و میان این و آن آمیزش و اختلاط میدهد. پس نه مردم را به دست تازیانه سلطان میسپارد، و نه ایشان را به الهام وجدان وا میگذارد... بلکه با آمیزهای از این و از آن، بر آنان فرمان میراند.
➎ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت میانهروی است در رابطهها و پیوستگیها... نه شخصیت فرد و ارکان او را نادیده میگیرد، و نه شخصیت او را در شخصیت جامعه یا دولت محو مىگرداند، همچنین او را رها نمیسازد تا به فرد خودخواه و حریصی تبدیل شود که به فکر کسی و چیزی جز خود نباشد... تنها آن اندازه از انگیزهها و نیروها را به کار میگیرد که وسیله حرکت و رشد گردد. و از کششها و ويژگیها تنها آن اندازه سر راه او به وجود میآورد و چوب لای چرخ و دهنه به دهان اسب نفس میاندازد که جلو غلو و سرکشی او را بگیرد، و از رغائب و علائق آن مقدار در اختیارش میگذارد که رغبت فرد را در راه خدمت به جامعه برانگیزد، و از تکالیف و واجبات آن اندازه برای فرد مقرر میدارد که او را خدمتگزار جامعه نماید، و جامعه را هم ضامن و مسئول فرد کند، و در نتیجه فرد و جامعه را هماهنگ و همـگام گرداند.
➏ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت میانهای است در مکان... در ناف كره زمین، و در میانهترین سرزمینهای آن، و هنوز هم که هنوز است این ملتی که اسلام سرزمین او را تا این لحظه فراگرفته است، همان ملتی است که در میانه اقطار و نواحي کره زمین بین شرق و غرب و جنوب و شمال قرار گرفته است. و پیوسته با این مـوقعیتی کـه دارد همهي مردم را میبیند و بر همه مردم گواهی میدهد، و آنچه دارد به همه مردم زمین عطاء میکند، و از راه او میوههای طبیعت و میوههای روح و اندیشه، از اینجا به آنجا میرود، و او است که درباره این حرکت مادی و معنوی به طور یکسان فرمان میراند و به قضاوت مينشیند.
➐ ﴿أُمَّةً وَسَطاً﴾
ملت میانهای است در زمان... روزگار کودکی بشریت را پشت سر مینهد، و دوره رشد عقلانی انسانیت را مییابد. در وسط گذشته و آینده میایستد و از انسان گرد و غبار اوهام و خرافات دوران کودکی بشریت را که بر او نشسته باشد میتکاند و پاکیزهاش میدارد، و او را از گرفتار آمدن به آشوب و گمراهی و کفر و ضلالت به سبب پیروی از آرزو پرستی ها و استمداد از خرد تنها، باز میدارد. و میراث روحی بشریت را که از دوران پیامبران بر جای مانده است، با پشتوانه عقلانی او که پیوسته در حال رشد و فزونی است، آمیزش ميدهد، و کاروان بشریت را بر جاده راست و درستی که میان این و آن قرار دارد، راه میبرد.
امروزه چیزی این ملت اسلامی را از رسیدن بدین مقامی که خدا بدو داده است، باز نمیدارد مگر یک چيز و آن اینکه او از برنامه خدا که برایش انتخاب فرموده است، دوری کرده است، و برنامههای مختلفی را برای خود برگزیده است که چیزهائی نیست که خدا برایش برگزیده است، و با دینهای گوناگون و با رنگهای جوراجوری خود را آراسته و رنگانده است که هیچ یک از آنها دین و رنگ خدائی نیست، در حالی که خدا از او میخواهد که تنها خویشتن را با رنگ او بیاراید و هیچ دینی را جز دین او پیشه خود نسازد.
ملتی که چنین چیزی وظیفه او بوده و آن گونه نقشی بر عهده او باشد، شایسته است که رنج را با دل و جان بپذیرد و فداکاری نماید و قربانی دهد؛ زیرا پیشوائی تکالیف و رنجهائی دارد، و سرپرستی با اذیت و آزارهائی همراه است. پس به ناچار باید چنین ملتی پیش از گرفتار آمدن بدانها، آزموده شود و در کوره زمان گداخته گردد تا خلوص و یک رنگی او نسبت به خدا، و خودباختگی او در برابر فرمان الله، و آمادگى او برای اطاعت مطلق از پیشوائی رشد یافته و هویدا شود و مُهر تاکید بخورد.