نقدی بر ادعاهای عدنان فلاحی در مورد تاریخ جعل حدیث
الحمد لله الذي أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله، وكفى بالله شهيداً، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له إقراراً به وتوحيداً، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله صلى الله عليه وعلى آله وصحبه وسلم تسليماً مزيداً، أما بعد:
بعضی از مشککین – از جمله آنها جناب عدنان فلاحی- ادعا کردهاند وضع حدیث در عهد نبوی آغاز شده و به این حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوسلم استناد میکنند که بعد از کثرت کذب و دروغ و شیوع آن فرمودند: «من كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار» این افراد با این نوع گمانه زنیها و شبههها، شبهاتی حول سنت نبوی ایجاد میکنند و بیان میدارند که به سبب این کذب و دروغهای منتشـره در عهد نبوی؛ امکان دسترسی به احادیث صحیح و اقوال پیامبر بسیار کم است و نباید به آنها اعتماد نمود، با این روش، اکثر روایات و احادیث صحیح را رفض کرده چرا که مخالف با سلایق و افکار آنان است!
چنانکه جناب فلاحی میگوید: "نگاهی به مقدمهی صحیح مسلم (متوفای 261هـ) نشان میدهد که مبارزه با جعل حدیث، شاید اصلیترین دغدغهی محدثان بوده است. مسلم نیشابوری در مقدمهی ذیقیمت خود از حجم بالای جعلیات و اکاذیب در دوران خود سخن میگوید: "مشابه اين گونه مطالبی كه از كلام اهل علم، دربارهی متهمان روايت حديث و اخبار مربوط به عيوب پرشمار آنها آورديم، بسيار زياد بوده و اگر بخواهيم در بيان همه آنها بكوشيم موجب اطاله كلام میشود"
این سخن از این جهت که مبارزه علمای اهل سنّت با وضاعان و جاعلان حدیث شدید بوده و سعی در تنقیح احادیث داشتهاند؛ سخن صحیحی است اما نتیجهگیری ایشان از این سخن اشتباه و ناصحیح میباشد چنانکه در ادامه خواهد آمد.
ایشان و همه همفکرانشان هنگامی که به سخن یکی از ائمه برای احتجاج نیاز داشته باشند آن را "ذی قیمت" و مهم جلوه میدهند اما زمانی که از سخن آنان علیه منهجشان نقل شود در جواب میگویند: "تراث عصر عباسی" حجت نیست! آنان با این جمله میخواهند این را القاء کنند که این کتب حدیث چند صد سال بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوسلم مکتوب شده و همچنین؛ سلطه حُکام در این کتابت بیاثر نبودهاست!
قبل از ورود به بحث اصلی؛ مختصر توضیحی در مورد کتابت سنّت نبوی را از کتاب نفیس "الجنایة علی البخاري" نقل میکنیم:
تدوین و جمع سنت؛ در سه مرحله انجام شد (که ما در اینجا فقط به ذکر مرحله اول اکتفا میکنیم چرا که همین مقدار در نقض شبهات منکرین کافیست):
مرحله اول: این مرحله از سال اول هجری (1ه) تا یازدهم (11ه) یعنی سال وفات پیامبر صلیاللهعلیهوسلم ادامه داشت که خود به دو نوع کتابت تقسیم میشود:
اول: آنچه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم خود دستور به نوشتن آن دادند مانند عهد و پیمان و قراردادها و همچنین نامههایی که به سوی امرا و پادشاهان ارسال شدند. نیز؛ وثیقهای که هنگام داخل شدن به مدینه آن را نوشتند که شامل امور و قضایایی مهم در سیاست، عقوبات، جنایات، حدود و احوال شخصی میباشد. آن را ابن اسحاق در "سیره" و ابوعبید در "الأموال" نزدیک به سه صفحه بحث کردهاند (السِّيرةُ النبويةُ لابنِ هِشَامٍ (1/505-504)، الأَمْوَالُ لأبِي عُبَيْدٍ: (215) رقم:(518)، سنن البيهقي (8/106)، وعيون الأثر لابن سيد الناس اليعمري (1/318)، ط:1، سنة 1992م، دار التراث، المدينة، والبداية والنهاية لابن كثير (3/223)).
این نوع مصحفها و وثائق بسیار زیاد بودهاند که مورخین و محدثین آنها را مشاهده کرده و در کتب خود با اسناد متصل به پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نقل کردهاند (ابنُ سعدٍ فِي (الطبقاتِ) ذَكَرَ كَثِيْراً مِنْهَا (1/198-221)، و أبُو عُبيدٍ فِي (الأموال) لا:(201-219) و ابن مَاجَهْ فِي صَحِيْحِهِ (14/491-510)).
بعضی از نوشتهها و رسائلی که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم امر به نوشتن آنها کرده بودند در آنها تفاصیل احکام با دقّت یافت میشود از جمله آنها موارد زیر است:
کتاب "الصدقات" که مقادیر زکات، اموالی که باید زکاتشان پرداخت شود و حد نصاب آنها را بیان کردهاست. این مطالب قبل از وفات ایشان نوشته شده که بعد از وفات، نزد ابوبکر نگهداری شد و ایشان نیز چند نسخه از آن نوشتند و به کسانی دادند که وظیفه اخذ زکات و جمعآوری آن را داشتند که بر آن مُهر پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نیز وجود داشت (صَحِيحُ البُخَارِيِّ رقم: (1453-1455)، وَفتحِ البَارِيِّ (3/318)).
بعد از وفات ابوبکر رضیاللهعنه، نسخه اصلی نزد عمر بن خطاب بود (سننُ أبي دَاودَ: (1568) والترمذيُّ: (6219)، وابنُ مَاجَهْ: (1798)) و سپس نزد فرزندان او ماند تا اینکه امام زُهری رحمه الله از آن نسخه برداری کرد (سننُ أبي داود: (1570)).
خلیفه عادل عمر بن عبدالعزیز رحمهالله زمانی که امیر مدینه بود از دایی خود سالم آن را گرفت و همچنین؛ خلیفه اموی هشام بن عبدالملک از روی آن نسخههایی نوشت و آنها را برای والیان خود در شهرها فرستاد تا بر اساس آن عمل نمایند (مستدركُ الحاكِمِ (1/392-395)).
نامه عمرو بن حزم:
زمانی که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم عمرو بن حزم را به یمن فرستاد، دستور داد که مطالبی برای او بنویسند که در آن احادیث زیادی در مبحث اقتصاد، سیاست، خونبها، و قضایای احوال شخصی، عقوبات، جنایات و غیره آمده است که مسلمانان نیازمند آن بودند. مورخین و محدثین آن نامه را دیده و در کتب خود نقل کردهاند (صَحِيْحُ ابنِ حِبَّانَ، برقم: (6559)، والحاكمُ في الْمُسْتَدْرَكِ (1/359-397)، وَالبَيْهَقِيُّ في السُّنَنِ الكُبْرَى: (4/89-90)، رَوَىَ مِنْهَا كَثِيْرًا عَبْدُالرَّزاقُ فِي "الْمُصَنَّف" (4/4)، وَمَالِكٌ فِي المُوَطَّإِ: (2/849)، وابنُ خُزَيمةَ (2/849)).
امامِ سرشناس و مشهور، مورخ اسلام، خلیفه بن خیاط از آن اینگونه سخن گفته است:
«بعثَ رَسُوْلُ اللهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلّمَ عَمْرَو بْنَ حَزْمٍ ليُفَقِّهَهُم فِي الدِّينِ ويُعلِّمَهُمُ السُّنةَ وَيأخُذَ صَدَقَاتِهِم» (تاريخ خَلِيْفَةَ بْنِ خَيَّاطٍ، ص: (94))
ترجمه: پیامبر صلیاللهعلیهوسلم عمرو بن حزم را فرستاد تا آن مردم را نسبت به مسائل دین آگاه کند و همچنین؛ سنت را به آنان آموزش داده و زکات اموالشان را بگیرد.
این خود برترین شاهدی است که بیان داشته: پیامبر صلیاللهعلیهوسلم او را ارسال کرد تا "سنّت" را به آنان آموزش دهد. بدین ترتیب سنّت تشـریع احکام و قضایای حلال و حرام است که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم آنچه را که نیاز بود برای او نوشت.
این نامه نزد خاندان عمرو ماند و به آن عمل میکردند و افراد زیادی آن را به حافظه سپردند تا اینکه سینه به سینه به "ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم" رسید. او در آن زمان والی مدینه بود و همان کسی است که خلیفه عمر بن عبدالعزیز رحمهالله از او خواست تا سنن پیامبر را جمعآوری کند (تَهْذِيْبُ الكَمَالِ لِلمِزِّيِّ (33/140)).
همچنین؛ بسیاری از مکتوبات و نامهها که به دستور خود پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نوشته شدهاند موجود میباشند که در کُتب تاریخ و حدیث با سند متصل به پیامبر صلیاللهعلیهوسلم از آنها نام برده شده گرچه مستشرقین خائن خلاف آن را ادعا کنند!
این کُتب و دست نوشته ها نزد تابعین مشهور بود و آنها را میشناختند چنانکه امام ابن سیرین میفرماید: «لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذاً كِتَاباً لاتَّخَذْتُ رَسَائلَ النَّبِـيِّ» (طبقاتُ ابْنِ سَعْدٍ (7/145)، نَصْبُ الرَّايَةِ لِلزَّيْلَعِيِّ (4/420))
ترجمه: اگر کتابی میگرفتم؛ قطعاً رسائل و نامههای مکتوب پیامبر صلیاللهعلیهوسلم را میگرفتم (و نزد خود حفظ میکردم).
دوم: نوشتارهایی که در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و با کسب اجازه از ایشان نوشته شدهاند:
عَبْدُاللهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ العَاص:
ایشان ملازم پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و کاتب وحی بود. روزی از پیامبر درخواست کرد تا اجازه دهد هر آنچه را از ایشان سماع کرده بنویسد و پیامبر نیز به ایشان اجازه میدهد (روَاهُ أَحْمَدُ فِي الْمُسْنَدِ (11/57) برقم: (6510) وَأَبُو دَاودَ (3/318) برقم: (3646)، وَكَذَا جَاءَ فِي الاصَابَةِ (2/351)، والاسْتِيْعَابِ بِحَاشِيةِ الاصَابَةِ (2/347)).
صحابی جلیل القدر ابوهریره رضیالله عنه شهادت میدهد، احادیثی که نزد عبدالله میباشد، بیشتر از احادیثی است که نزد اوست چرا که او آنها را مکتوب میکرد اما ابوهریره فقط به ذهن میسپرد و حفظ مینمود (أبو داودَ بِرَقَمِ: (3646)، ابْنُ أَبي شَيْبَةَ فِي الْمُصَنَّفِ: (5/313)، أَحْمَدُ (2/162،192،207،215) وغيرهم).
ذهبی رحمهالله در این مورد میگوید: «كَتَبَ عنِ النَّبِيِّ صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسلَّم عِلماً كَثِيْراً» (تَذْكِرَةُ الْحُفّاظِ (1/42)، سِيَرُ أَعْلامِ النُّبَلاءِ (3/80))
ترجمه: از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم علم زیادی مکتوب کرد.
احادیث مکتوب نزد ایشان به حدی رسید که آنها را در صندوقی بزرگ گذاشته بود و هنگامی که برای نقل حدیث مینشست؛ صندوق را طلب میکرد تا از احادیثش نقل کند، چنانکه در مصادر متعددی وارد شده و جای هیچ شک و تردیدی نیست (مُسندُ أحمدَ (2/176)، الدَّارِمِي في السُّننِ برقم: (492)، مُسْتَدْرَكُ الحاكِمِ: (3/422)، و (4/508)، تَقِييدُ العِلْمِ للبغداديِّ، ص:(84-85)).
تعداد کسانی که از ایشان حدیث شنیدهاند به بیشتر از 100 شیخ از بلاد مختلف میرسد (سِيَرُ أَعْلامِ النُّبلاءِ (3/81)، تَهْذِيْبُ الكَمَالِ (15/359)).
سپس این مکتوبات نزد فرزندانش به جای ماند تا اینکه به "عمرو" رسید، او پسر شعیب بن محمد بن عبدالله بن عمرو بن عاص است.
عمرو نیز تا سال وفاتش (116ه) از آن احادیث برای مردم روایت میکرد (حاشيةُ أحمدَ شاكر على سُننِ الترمذي (2/141-144)).
علامه مورخ ابن اثیر بیان میدارد که تعداد احادیث مکتوب نزد این صحابی بزرگوار هزار حدیث بوده است (أُسْدُ الغَابةِ (3/233)، طبعة 1286ه- القاهرة).
این تعداد حدیث برای از بین بردن شبهات مستشرقین و همفکرانشان کافی است!
أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ:
ایشان رضیالله عنه خادم پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و در منزل او بود. به مدت 10 سال در سفر و حضـر با ایشان بودند و تعداد تابعینی که از ایشان علم اخذ کردهاند بیشتر از 100 نفر از شهرها و بلاد مختلف است (الاصَابة (1/71)، سِيرُ أعلامِ النُّبلاءِ (3/395)).
ایشان دارای نوشتاری بود که از آن احادیث نبوی را نقل مینمود (تَقييدُ العلمِ، ص: (94)).
او همیشه پسـرانش را به کتابت احادیث و علمی که از او اخذ میکنند؛ تشویق میکرد (الدَّارِمِي برقم: (497)، وابنُ سَعْدٍ في الطبقاتِ (7/16)).
چنانکه در صحیح مسلم و سایر کُتب آمده؛ ایشان تا سر حد مرگ به کتابت حدیث مداومت داشت و زمانی که حدیثی از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم میشنید و نزد او نبود؛ فرزندانش را امر میکرد که آن را بنویسند (رَوَاهُ مُسلمٌ بِرَقَمِ: (33)، وَالخطيبُ في تَقِييدِ العِلْمِ، ص: (94)).
صفحهای که احادیث او در آن بود نزد نوهاش «ثُمَامَةَ» باقی ماند که عالم ربانی " أَيُّوبُ السَّخْتِيَانِيُّ" آن نامه را مشاهده و از آن احادیث استفاده نمود و به بقیه مردم نیز ابلاغ کرد (عِلَلُ الدَّارَقُطْنِي (1/230)).
جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الأَنْصَارِيُّ:
او (رضیاللهعنه) احادیث زیادی از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم شنید و هر آنچه را که از او سماع میکرد را یادداشت مینمود، تا برای طلّاب خود نقل نماید. طلّاب او نیز نسخههایی از احادیث این صحابی جلیل القدر نوشته بودند. چنانکه "سُلَيْمَانُ بْنُ قَيْسٍ اليَشْكرِيُّ" نسخهای از آن داشت. جابر رضیاللهعنه در مسجد نبوی مجلس نقل حدیث داشت و تعداد افرادی که از او حدیث اخذ کردند به بیش از 100 نفر از انحای عالم اسلامی میرسد (تَذْكِرَةُ الحفّاظِ للذَّهَبي (1/43)، تَهْذِيْبُ الكَمَالِ (4/444-448)، سِيرُ أعْلامِ النُّبلاءِ (3/189-194)، تَهْذِيْبُ التهذيبِ (2/42)، الاصَابَة (1/213)).
مشهورترین افرادی که از احادیث مکتوب او روایت کردهاند؛ "سُلَيْمَانُ اليَشكرِيُّ" (تَهْذِيْبُ التهذيبِ (4/215)، الْجَرْحُ وَالتَّعدِيْلُ (4/136).، العِلَلُ –أحمدُ بْنُ حنبلٍ (2/248)، تقييدُ العلم، ص: (108)) ، "حَسَنُ البَصْرِيُّ" (سنن التِّرْمِذِيِّ (3/604) برقم: (1312)) ، "قَتَادَةُ بْنُ دَعَامَةَ" (التِّرْمِذِيُّ (3/604) برقم: (1312)، التاريخ الكَبِيْرُ (4/182)) ، "مُجَاهِدُ بْنُ جَبْرٍ" (طَبَقَاتُ ابْنِ سَعْدٍ (6/20)) و افراد زیاد دیگری که جزو بزرگان روایت و درایت بودهاند که هر یک از آنها در کُتب رجال نامهایشان میدرخشد.
سَعْدُ بْنُ عُبَّادَةَ الأَنْصَاريُّ:
او (رضیاللهعنه) بعد از خود نامهای به جا گذاشت که در آن احادیث زیادی از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم وجود داشت، بعد از وفاتش نزد اولاد او باقی ماند و از آن استفاده میکرده و نقل مینمودند (سُنَنُ التِّرْمِذِيِّ بِرَقَمِ: (1343)، مُسْنَدُ أَحْمَدَ: (5/285)، الدَّارَقُطنيِّ (4/214)، مُعْجَمُ الطّبَرَانِيِّ (6/17)، الطّبَقَاتُ(7/273)، تَهِذِيْبُ التَّهْذِيْبِ (3/457)).
همچنین؛ کُتب و نامه های زیادی وجود دارد که از ذکر آنها خودداری کردیم و این بر خلاف آن چیزی است که گمراهان ادعا میکنند.
این را نیز نباید فراموش کرد که آنچه از سنت مطهر نبوی کتابت شده به 5000 (پنج هزار) حدیث یا بیشتر میرسد.
این تعداد مکتوب شده برای احکام و تشـریع حلال و حرام و آداب و اخلاق کافی بوده گرچه هر ضال و گمراهی دست به طعنه بزند! تا اینجا هیچ دلیل و حجتی نزد منکرین سنت باقی نخواهد ماند. وَللهِ الحَمْدُ وَالمِنَّةُ.
نهی از کتابت سنت
اما نسبت به آنچه از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم روایت شده که ایشان از کتابت سنت نهی کردهاند؛ چنانکه آمده است: «لا تَكْتُبوا عَنِّي غيرَ القرَءانِ»
میگوییم:
علماء در این مورد اقوال مختلفی دارد که به هریک از این اقوال تمسک جوییم راه درست را خواهیم یافت، اقوال آنان به صورت مختصر چنین است:
1- بسیاری از علماء معتقد به عدم مرفوع بودن حدیث مذکور هستند و آن را موقوف به ابوسعید خدری میدانند چنانکه امام محدثین بخاری رحمهالله اینگونه بیان کرده است.
2- این حدیث در اول اسلام بوده و سپس با اذن پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به کتابت؛ منسوخ شد.
3- حدیث نهی از کتابت به قوت احادیثی که از صحابه نقل کردیم مبنی بر کتابت سنت نمیرسد چنانکه علی، عبدالله بن عمرو انس و سایرین احادیث را مکتوب کردهاند.
اگر فرض را بر این بگذاریم که نهی از کتابت سنت نسخ نشده و همچنین حدیث مذکور؛ موقوف به ابوسعید نیز نباشد، باز حجتی برای منکرین نخواهد بود چرا که با احادیث متواتر از جمع صحابه و افعال آنان مخالف بوده که نمیتوان آن را انکار کرد.
4- نهی از کتابت سنت، مخصوص کسانی بود که ترس اختلاط احادیث و آیات قرآن از آنها میرفت و توانایی تدقیق در آن را نداشتند اما کبار صحابه و فقهای آنان احادیث زیادی را مکتوب کردند و کسی نیز این کار آنان را منکر نشد چنانکه ادله دال بر این امر را قبلاً ذکر کردیم.
و اقوال دیگر محققین و ائمه در این زمینه وجود دارد که همه آنها را ذکر نکردیم (تَقْيِيْدُ العِلْمِ، ص: (64)، فَتْحُ البَارِيِّ (1/208)، فَتَاوَى ابْنِ تَيْمِيَةَ (20/322)).
جناب فلاحی سخن امام مسلم رحمهالله را ذکر کرده تا نشان دهد تعداد احادیث مکذوب و جعلی بسیار زیاد است و بنابراین؛ کسی نمیتواند صحیح را از سقیم تمییز دهد!
در حالی که اگر جناب فلاحی به اسم بابی که در صحیح مسلم آمده اشاره میکرد به این نتیجهگیری بیاساس نمیرسید.
امام مسلم رحمهالله در باب "الْكَشْفِ عَنْ مَعَايِبِ رُوَاةِ الْحَدِيثِ وَنَقَلَةِ الْأَخْبَارِ وَقَوْلُ الْأَئِمَّةِ فِي ذَلِكَ" بعد از ذکر اقوال اهل علم و تضعیف بعضی از رجال حدیث؛ بیان میدارد که این علماء و جهابذه هرگز اجازه نمیدهند سلسله سند احادیث مغفول بماند بلکه با تیز هوشی و جهد فراوان همه رجال را بررسی میکنند تا روایات صحیح را از ضعیف جدا نمایند. امام رحمهالله میفرماید: حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ: ذُكِرَ فَرْقَدٌ عِنْدَ أَيُّوبَ، فَقَالَ: «إِنَّ فَرْقَدًا لَيْسَ صَاحِبَ حَدِيثٍ»
وحَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ بِشْرٍ الْعَبْدِيُّ، قَالَ: سَمِعْتُ يَحْيَى بْنَ سَعِيدٍ الْقَطَّانَ، ذُكِرَ عِنْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُبَيْدِ بْنِ عُمَيْرٍ اللَّيْثِيُّ فَضَعَّفَهُ جِدًّا، فَقِيلَ لِيَحْيَى: أَضْعَفُ مِنْ يَعْقُوبَ بْنِ عَطَاءٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، ثُمَّ قَالَ: «مَا كُنْتُ أَرَى أَنَّ أَحَدًا يَرْوِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُبَيْدِ بْنِ عُمَيْرٍ»
حَدَّثَنِي بِشْرُ بْنُ الْحَكَمِ، قَالَ: سَمِعْتُ يَحْيَى بْنَ سَعِيدٍ الْقَطَّانَ، ضَعَّفَ حَكِيمَ بْنَ جُبَيْرٍ، وَعَبْدَ الْأَعْلَى، وَضَعَّفَ يَحْيَى بْنَ مُوسَى بْنَ دِينَارٍ قَالَ: «حَدِيثُهُ رِيحٌ». وَضَعَّفَ مُوسَى بْنَ دِهْقَانَ، وَعِيسَى بْنَ أَبِي عِيسَى الْمَدَنِيَّ قَالَ: وَسَمِعْتُ الْحَسَنَ بْنَ عِيسَى، يَقُولُ: قَالَ لِي ابْنُ الْمُبَارَكِ: «إِذَا قَدِمْتَ عَلَى جَرِيرٍ فَاكْتُبْ عِلْمَهُ كُلَّهُ إِلَّا حَدِيثَ ثَلَاثَةٍ، لَا تَكْتُبْ حَدِيثَ عُبَيْدَةَ بْنِ مُعَتِّبٍ، وَالسَّرِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، وَمُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ»
چنانکه میبینیم ایشان به رجالی اشاره نموده که علمای جرح و تعدیل حال آنان را بیان کرده و از زمره رجال صحیح خارج کردهاند.
و سپس میفرماید: «وَأَشْبَاهُ مَا ذَكَرْنَا مِنْ كَلَامِ أَهْلِ الْعِلْمِ فِي مُتَّهَمِي رُوَاةِ الْحَدِيثِ، وَإِخْبَارِهِمْ عَنْ مَعَايِبِهِمْ كَثِيرٌ، يَطُولُ الْكِتَابُ بِذِكْرِهِ عَلَى اسْتِقْصَائِهِ»
جناب فلاحی تا این قسمت از سخن ایشان را ذکر کرده اما ادامه سخن امام را ذکر نکرده است!
در ادامه میفرماید: « وَفِيمَا ذَكَرْنَا كِفَايَةٌ لِمَنْ تَفَهَّمَ وَعَقَلَ مَذْهَبَ الْقَوْمِ فِيمَا قَالُوا مِنْ ذَلِكَ وَبَيَّنُوا، وَإِنَّمَا أَلْزَمُوا أَنْفُسَهُمُ الْكَشْفَ عَنْ مَعَايِبِ رُوَاةِ الْحَدِيثِ، وَنَاقِلِي الْأَخْبَارِ، وَأَفْتَوْا بِذَلِكَ حِينَ سُئِلُوا لِمَا فِيهِ مِنْ عَظِيمِ الْخَطَرِ»
در این جا بیان میدارد که آنچه تا کنون (از تجریح علمای جرح و تعدیل در مورد رجال) بیان شد؛ برای کسی که فهم و تعقل نماید کفایت است تا بداند مذهب و منهج علماء در بیان حال راویان چگونه است. آری! آنان بر خود واجب کردهاند معایب راویان حدیث و ناقلان اخبار را کشف و ذکر نمایند و هنگامی که از آنان (در مورد یکی از این راویان حدیث) سوال شود؛ جواب میدهند و حالشان را بیان میدارند چرا که در مغفول ماندن حال این افراد خطری عظیم نهفته است.
اضافه بر سخن امام، حافظ ذهبی رحمهالله در طبقات الحفاظ نقل میکند:" هارون الرشید زندیقی را گرفته بود تا گردنش را بزند؛ در این حال گفت: کجا بودی آن زمان که هزار حدیث را به زبان پیامبرتان جعل کردم؟ هارون گفت: ای دشمن خدا! پس بدان که اشخاصی مانند أبى إسحاق الفزاري و عبد الله بن المبارك وجود دارند تا حرف حرف آن احادیث را بررسی میکنند و اجازه نمیدهند این احادیث رواج یابد. (طبقات الحفاظ (1/201))
سخن امام مسلم نیز این است که علمای اهل سنت اجازه جعل حدیث و انتشار آن را نخواهند داد و به راستی که چنین نیز شد چنانکه این علماء کتابهای به خصوصی در زمینه گردآوری احادیث مجعول به رشته تحریر در آوردند تا مردم را از انتشار آنها بر حذر دارند. از جمله این کتابها: "الأباطیل" ابو عبد الله الحسين بن إبراهيم الهمداني الجوزي متوفی 543 هجری- "الموضوعات" ابن جوزی متوفی 597 هجری-"اللآلي المصنوعة في الأحاديث الموضوعة" از امام سیوطی متوفي 911 هجري-"الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة" از امام شوکانی متوفی 1250 هجری و کتابی باز به همین اسم از محمد بن يوسف الدمشقي متوفی 942 هجری- " تنزيه الشـريعة المرفوعة عن الأخبار الشنيعة الموضوعة " از ابن عراق متوفی 963 هجری و " الأسرار المرفوعة في الأخبار الموضوعة" از ملا علی قاری متوفي 1014 و "الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة" از محمد ناصر الدین آلبانی رحمهماللّه تعالی میباشد.
جناب فلاحی میگوید: حال که به گفتهی امام مسلم نیشابوری، سخن گفتن از فرآیند جعل حدیث، مثنوی هفتاد مَن خواهد شد ما در این نوشتار مختصر فقط و فقط متوجه تاریخ آغاز جعل حدیث شده و احتمال آن را در زمان حیات خود پیامبر علیهالسلام بررسی میکنیم. اما آیا شواهدی در کار است که نشان دهد نخستین جاعلان حدیث، معاصران پیامبر علیهالسلام بودند؟
جواب: امر مسلّم و قطعی این است که وضع و جعل حدیث، در اواخر عـصر امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضیاللهعنه اتفاق افتاد و سبب آن فتنهای بود که سبب شهادت امیر المؤمنین شد. در این زمان، فرقههای مبتدعی مانند خوارج ظهور کردند. بعضی از اهل علم سال چهلم هجری را آغاز جعل حدیث دانستهاند چرا که در این زمان روایات وسیلهای برای اغراض سیاسی و اهداف حزبی شد. (عدالة الصحابة ـ رضـي اللهعنهم ـ في ضوء القرآن الكريم والسنة النبوية ودفع الشبهات، د. عماد السيد الشربيني، مكتبة الإيمان، القاهرة، 1427هـ/ 2006م، ص44، 45 بتصرف)
بعضی دیگر، معتقدند وضع حدیث قبل از وقوع فتنه زمان عثمان رضیالله عنه روی داد و دلیل آنان این سخن ابن سیرین است که در صحیح مسلم آمده است. ایشان میفرماید: «لَمْ يَكُونُوا يَسْأَلُونَ عَنِ الْإِسْنَادِ، فَلَمَّا وَقَعَتِ الْفِتْنَةُ، قَالُوا: سَمُّوا لَنَا رِجَالَكُمْ، فَيُنْظَرُ إِلَى أَهْلِ السُّنَّةِ فَيُؤْخَذُ حَدِيثُهُمْ، وَيُنْظَرُ إِلَى أَهْلِ الْبِدَعِ فَلَا يُؤْخَذُ حَدِيثُهُمْ» (صحيح مسلم (بشرح النووي)، المقدمة، باب: بيان أن الإسناد من الدين، (1/ 173))
ترجمه: آنها، نخست از اسناد سؤال نمیكردند؛ اما با پيدايش فتنه، گفتند: رجال حديث را برايمان نام ببريد. بدين ترتيب دقت میشد اگر رجال حديث، از اهل سنت بودند، حديثشان پذيرفته میشد و اگر از اهل بدعت بودند، حديثشان مورد قبول قرار نمیگرفت.
چنانکه گفته شد؛ وضع حدیث بعد از فتنه علی و معاویه رضیاللهعنهما روی داد. دکتر محمد عجاج الخطیب میگوید: "بقي الحديث النبوي صافيا لا يعتريه الكذب، ولا يتناوله التحريف والتلفيق طوال اجتماع كلمة الأمة على الخلفاء الراشدين قبل أن تنقسم إلى شيع وأحزاب، وقبل أن يندس في صفوفها أهل المصالح والأهواء" (السنة قبل التدوين، د. محمد عجاج الخطيب، د. محمد عجاج الخطيب، مكتبة وهبة، القاهرة، ط4، 1425هـ/ 2004م، ص187)
ترجمه: حدیث نبوی به صورت صاف و بدون خدشه باقی ماند و هیچ کذبی به آن روی نکرد، تحریف و تلفیق در طول اجتماع امت اسلامی بر امامت خلفای راشده وجود نداشت تا اینکه امت به چندین دسته و حزب تقسیم شد و صفوف واحده آن با اهل هوا و بدعت در آمیخت.
همچنین؛ دکتر عمر فلاته وضع حدیث را به ثلث اخیر قرن اول هجری محدود میکند و چنین معتقد است که اختلافات به وجود آمده در آن دوران، سبب چنین توطئههایی علیه سنّت نبوی و کاستن حرمت پیامبر صلیاللهعلیهوسلم با نسبت دادن اقوال و افعالی به ایشان روی داد. (الوضع في الحديث، د. عمر بن حسن عثمان فلاته، مؤسسة مناهل العرفان، بيروت، د. ت، (1/ 208: 214))
بنابراین؛ میتوان بدایت جعل حدیث را حدوث فتنه و قتل خلیفه سوم رضیاللهعنه بدانیم چنانکه اصحاب اهواء و مبتدعین برای تأیید آراء و هوای نفس خود دست به چنین امور شنیعی زدند. (الوضع في الحديث النبوي، د. عمر سليمان الأشقر، دار النفائس، الأردن، ط1، 1424هـ/ 2004م، ص19، 20)
نکتهای که این نظریه را تأیید میکند این است که اولین احادیثی که جعل شده در فضائل اشخاص و رؤسای احزاب میباشد و گفته شده اولین کسانی که دست به جعل حدیث زدند شیعهها بودهاند. (السنة ومكانتها في التـشريع الإسلامي، د. مصطفى السباعي، دار السلام، القاهرة، ط3، 1427هـ/ 2006م، ص79)
نتیجه این امر نیز ظهور احادیث موضوع و مجعول بسیاری در عراق میباشد. چنانکه اکثر فتنهها در عراق سر برآورد و این خود تأییدی دیگر بر این نظریه میباشد. حد به جایی رسید که امام مالک فرمود: احادیث اهل عراق را مانند احادیث اهل کتاب فرض کنید یعنی نه آنها را تصدیق کنید و نه تكذیب (چنانکه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم در مورد احادیث بنی اسرائیل فرمودهاند). (قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث، محمد جمال الدين القاسمي، دار العقيدة، مصر، ط1، 1424هـ/ 2004م، ص387)
چنانکه میبینیم؛ وضع حدیث بعد از شهادت عثمان رضیاللهعنه و تفرق مسلمین به احزاب و گروههای مختلف روی داد تا حدیث وسیلهای برای نصـرت مذهب و فکرشان شود. اما اصحاب حدیث و علمای جرح و تعدیل، این احادیث را شناسایی کرده و با صرف کردن عمر ورزندگی خود در این مسیر، صحیح را از ضعیف برای امت اسلام جدا نمودند.
جناب فلاحی با اشاره به حدیث متواتر "من كذب علي متعمدا" میگوید: طبق این حدیث، وضع و جعل روایات در عصـر نبوی روی داده است. در حالی که حدیث مذکور این مطلب را نمیرساند که وضع حدیث در عصر نبوی بوده است.
بلکه کتب روایی که سنت صحیح را نقل نمودهاند، بر این امر متفقاند که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم این سخن را آن زمان که یارانش را به تبلیغ سخنانش ارشاد کرد فرمودند. چنانکه امام بخاری رحمهالله از عبدالله بن عمرو نقل میکند که پیامبر فرمود: «بلغوا عني ولو آية، وحدثوا عن بني إسرائيل ولا حرج، ومن كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار» (صحيح البخاري (بشرح فتح الباري)، كتاب: أحاديث الأنبياء، باب: ما ذكر عن بني إسرائيل، (6/ 572)، رقم (3461))
و مسلم نیشابوری رحمهالله از ابوسعید خدری نقل میکند که پیامبر فرمود: «حدثوا عني ولا حرج ومن كذب علي متعمدا فليتبوأ مقعده من النار» (صحيح مسلم (بشـرح النووي)، المقدمة، باب: تغليظ الكذب على رسول الله صلىاللهعليهوسلم، (1/ 169))
امام احمد رحمهالله نیز اینگونه آن را از ابو قتاده نقل کرده است: «من قال علي ما لم أقل فليتبوأ مقعده من النار» (حسن: أخرجه أحمد في مسنده، باقي مسند الأنصار، حديث أبي قتادة الأنصاري رضي الله عنه، رقم (22591). وحسن إسناده شعيب الأرنؤوط في تعليقه على المسند)
ظاهر این روایات این امر را میرساند که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم میدانست که دین اسلام انتشار مییابد و اقوامی از جنس مختلف وارد آن میشوند و از سخن گفتن و نسبت دادن به خود نهی میکند. مع العلم، مخاطبین اولیه این حدیث شریف، صحابه ایشاناند که مأمور به تبلیغ سخنان او هستند و چنانکه مشاهده نمودیم، کوچکترین اشارهای به اینکه در زمان خود پیامبر صلی الله علیه وسلم جعل و وضع روایات وجود داشته به چشم نمیخورد!
تاریخ اسلامی نیز خود شاهد و دلیلی قاطع بر اثبات این قول است چرا که در هیچ یک از کتب تاریخ یافت نمیشود یکی از کسانی که مسلمان شده و همراهی پیامبر نموده باشد، سخنی به ایشان نسبت دهد که از ایشان نباشد چرا که اگر چنین امر شنیعی روی میداد قطعاً صحابه آن را نقل میکردند و شناعت آن را بیان میداشتند چنانکه ریزترین مسائل را نقل کردهاند. (الحديث النبوي ومكانته في الفكر الإسلامي الحديث، د. محمد حمزة، المركز الثقافي العربي، الدار البيضاء، ط1، 2005م، ص134)
دکتر عدنان زرزور در تأیید این قول میگوید: پیامبر صلی الله علیه وسلم در حدیث صحیح به شدت از نسبت دادن حدیث دروغ به خود نهی میکند و این نهی شدید به دلیل وجود این امر در آن دوران نیست چرا که هیچ عاقلی بر شخص زنده که خود حضور دارد دروغ نمیبندد چون میداند که وحی نازل میشود و او را فضح میکند چنانکه برای منافقین بارها اتفاق افتاد.
بلکه پیامبر صلی الله علیه وسلم از وقوع این امر در آینده نهی میکند و بدینگونه از شریعت اسلام حمایت نموده تا مبادا تحریفی به آن روی آورد. (مدخل إلى القرآن والحديث، د. عدنان محمد زرزور، المكتب الإسلامي، بيروت، ط1، 1420هـ/ 1999م، ص325)
حقیقتی که هیچ شخص عاقلی در آن شک و گمان ندارد این است که صحابه مأمور به تبلیغ و بیان احادیث پیامبر صلی الله علیه وسلم در زمان نیاز بودهاند چنانکه این اذن به آنان داده شده بود، همچنین؛ شدت حرمت کذب را نیز میدانستند، به این معنی که آنان زمانی که حدیثی از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل میکردند؛ با این گمان که صادق هستند، بیان میکردند در حالی که عادتاً امکان دارد از هر شخصی خطایی (در نقل دقیق عبارات) روی دهد اما وقتی شخص با جهد با آن حافظه قوی به نقل قولی میپردازد؛ اگر دچار چنین خطاهایی نیز شود؛ معذور بوده و مانند دروغ بستن بر پیامبر بر او حکم نمیشود، چنانکه دلائل عقل و نقل صحیح؛ بر این امر دلالت دارد. حتی اگر فرض شود لفظ "متعمداً" در حدیث شریف نیامده باشد؛ دلائل قطعی ثابت میکنند که این لفظ در معنای حدیث نهفته است و مراد پیامبر نیز دقیقا همان "متعمداً" است.
امکان ندارد چنین گمان شود که قید متعمد سبب شود کسی که با قاطعیت حدیثی را نقل میکند اما شک دارد که این حدیث را راوی درست بیان کرده است را شامل نشود بلکه به اجماع چنین شخصی متعمد محسوب میشود (و وعید مذکور در حدیث وی را نیز شامل میشود).
وکسی از مردم حتی افراد گمراه را نمیشناسیم که گمان کند قید متعمد، این افراد را از مشمولین وعید مذکور در حدیث خارج نماید.
سپس جناب فلاحی با نقل از کتاب ابوریه (متشیع) به منابعی اشاره میکند که حدیث مذکور بدون لفظ "متعمداً" ذکر شده است.
میگوییم: مشهورترین طرق این روایت از "شعبه، از جامع بن شداد بن عامر، از عبدالله بن الزبیر، از پدرش که او نیز از زبیر" نقل کرده است؛ میباشد. جماعتی نیز از حدیث را از شعبه بدون ذکر کلمه "متعمداً" نقل کردهاند.
همچنین؛ حدیث را معاذ بن جبل ذکر کرده و اين لفظ در آن وجود دارد- معاذ کوهی از حفظ بود و کسی در این قدرت حفظ او شکی ندارد- زمانی که به روایت "غندر از شعبه" نظر میکنیم؛ میبینیم که امام احمد رحمه الله در مسند خود حدیث را از طریق "غندر عن شعبه" ذکر کرده که کلمه "متعمداً" در آن آمده است.
نکته مهم: غندر کتاب روایت خود را از شعبه حفظ نمود و به او عرضه کرد و از متقن ترین ملازمان او میباشد چنانکه امام ابن المبارک میفرماید: هر گاه مردم در حدیث شعبه دچار اختلاف شدند؛ کتاب غندر میانشان حَکَم خواهد بود.
همچنین؛ آن را ابوبکر بن شیبه ومحمد بن بشار بندار از غندر و ابن ماجه از هر دو آنها روایت کرده که در آنها لفظ "متعمداً" آمده است.
دارمی نیز بدون این عبارت آن را از طریق دیگری از ابن زبیر نقل کرده که در سند آن "عبدالله بن صالح" کاتب لیث وجود دارد که در تضعیف او اقوالی موجود است.
اما آن را ابوداود با سند صحیح از "عامر بن عبدالله بن زبیر" نقل کرده که کلمه "متعمداً" در آن وجود دارد. منذری رحمه الله در مختصر سنن ابوداود میگوید: در حدیث زبیر محفوظ آن است که لفظ "متعمداً" در آن نیست.
احمد شاکر رحمه الله در تعلیقش بر مسند احمد بیان میکند که ابن سعد این حدیث را در "طبقات" خود از "عفان"، "وهب بن جریر" و "ابوالولید" که هر سه از شعبه نقل کردهاند؛ ذکر کرده است.
سپس میگوید: "وهب بن جریر در پایان حدیث گفته است: والله ما قال «متعمداً» و أنتم تقولون «متعمداً». احمد شاکر میگوید این قولِ وهب بن جریر است که خطاب به سایر دوستانش که از شعبه روایت کردهاند گفته است یعنی: والله ما قال شعبة....و نسبت دادن آن به زبیر وَهم و خطاست.
میگوییم: ابن سعد گفته است: «قَالَ وَهْبُ بْنُ جَرِيرٍ فِي حَدِيثِهِ عَنِ الزُّبَيْرِ» چنانکه واضح است، سخن او اقتضا میکند که خود "وهب" این کلام را گفته باشد و در تأیید آن به روایت طحاوی در مشکل الآثار (1/166) اشاره میکنیم که آمده است: «حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ سِنَانٍ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، وَوَهْبُ بْنُ جَرِيرٍ، قَالَا: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ» و در انتها آمده است: «زَادَ وَهْبٌ فِي حَدِيثِهِ وَاللهِ مَا قَالَ: مُتَعَمِّدًا وَأَنْتُمْ تَقُولُونَ مُتَعَمِّدًا»
پس چنانکه مشخص شد این سخن را خود وهب اضافه کرده و سخن زبیر نمیباشد.
اما باید دانست که این حدیث از چندین طرق از شعبه و غیر او آمده است اما این قسمت اضافه «والله ما قال الخ» در آنها نیست چنانکه در روایت "غندر" نیز مشاهده نمیکنیم!
بنابراین؛ اینکه چنین کلامی از خود "وهب" صادر شده باشد، بسیار قویتر است اما چون به صورت متصل بیان کرده؛ سامع چنین گمان نموده که از زبیر میباشد.
اما سخن ابن قتیبه رحمه الله در کتاب معروفش " تأويل مختلف الحديث" (ص49) این چنین است: رُوِيَ عَنِ الزُّبَيْرِ أَنَّهُ رَوَاهُ وَقَالَ: أَرَاهُمْ يَزِيدُونَ فِيهِ "مُتَعَمِّدًا" وَاللَّهِ مَا سَمِعْتُهُ قَالَ: "مُتَعَمِّدًا".
چنانچه مشاهده میشود، ایشان نیز از ابن سعد آن را اخذ کرده منتها آن را با معنا روایت نموده است. حتی با فرض نمودن صحت این روایت از زبیر، باز هم تأییدی است بر آنچه گفته شد چرا که زبیر از سایر صحابه ذکر میکند که آنان این عبارت را بیان کردهاند و ظاهر امر چنانکه گذشت، چنین است که پیامبر صلی الله علیه وسلم این حدیث را با طرقی مختلف و در چندین موقعیت بیان فرموده است. نتیجه این میشود که: باری آن عبارت را ترک کرده که جماعتی از ایشان حدیث را ضبط کرده و نقل کردهاند، از جمله این جماعت؛ زبیر میباشد. بار دیگر و در موقعیتی دیگر آن را تکرار کرده که در آن عبارت مذکور آمده است و جماعتی دیگر آن را سماع کردهاند و نباید بر "غلط" یا خطأ راوی آن را حمل کرد.
در مورد "کذب" هم باید گفت: راجح نزد جمهور علماء این است که کذب مخالفت خبر واقع است اما آنچه که متبادر است چنین است که وقتی گفته میشود: فلان شخص دروغ گفت یا فلانی دروغگوست؛ "تعمد" در آنها متصور است و نمیتوان گفت: آنان خطا کردهاند. چنانکه در صحیح بخاری زمانی که عایشه رضی الله عنها از عمر و پسـرش عبدالله "تعمد" و تقصیر را از آنان دفع میکند؛ بیان میدارد که آنان قطعا دروغ نمیگویند چنانکه میفرماید: «إِنَّكُمْ لَتُحَدِّثُونِّي عَنْ غَيْرِ كَاذِبَيْنِ، وَلَا مُكَذَّبَيْنِ»
امام طحاوی رحمه الله این داستان را در "مشکل الآثار" بیان داشته و در انتها میگوید: «مَنْ كَذَبَ فَقَدْ تَعَمَّدَ الْكَذِبَ» یعنی کسی که دروغ میگوید؛ قطعاً از روی عمد دروغ گفته است. ایشان سپس لفظ "متعمداً" را در بعضی از روایات ذکر میکند و بیان میدارد که این عبارت فقط برای تأکید بیشتر میباشد چنانکه وقتی گفته میشود: "فلان کار را انجام دادم" معلوم و واضح است که از روی عمد آن را انجام داده است و همچنین؛ در قرآن آمده است: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ» ، «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا» و...که در این آیات ذکری از "تعمد" نیامده است چرا که واضح است این افعال از روی عمد انجام میشود همچنانکه کذب نیز از روی عمد خواهد بود.
و در آخر نیز این تأکید را تکرار میکند: «وَكَذَلِكَ مَا رُوِيَ عَنْ رَسُولِ اللهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِيمَنْ كَذَبَ عَلَيْهِ مِنْ ذِكْرِهِ التَّعَمُّدَ فِي بَعْضِ ذَلِكَ وَمِنْ سُكُوتِهِ عَنْهُ فِي بَعْضِهِ وَإِنَّمَا ذِكْرُهُ التَّعَمُّدَ عَلَى التَّوْكِيدِ فِي الْكَلَامِ لَا عَلَى مَا سِوَاهُ» (شرح مشكل الآثار (1/369))
برای توضیح بیشتر بنگرید به کتاب نفیس "الأنوار الكاشفة" شیخ معلمی رحمه الله که در نقد کتاب ابو ریة نوشته است ( جناب فلاحی نیز از کتاب این شخص نقل نموده است.)
جناب فلاحی در ادامه میگوید: "گفتنی است که وجود یا عدم واژهی "متعمداً" تغییرات اساسی در معنا و فحوای این حدیث ایجاد خواهد کرد چراکه فقدان این واژه، ممکن است جواز سهلانگاری در نقل حدیث و ناخودآگاه جواز دروغگویی غیرعمدی را صادر کند. چنانکه به گزارش امام مسلم نیشابوری، این دروغگوییِ "غیرعمدی" در نقل حدیث و روایت، گریبانگیر علمای این فن بوده است"
میگوییم: چنانکه مشخص شد، وجود این لفظ در احادیث زیادی ثابت است و عدم آن نیز چنانکه ایشان زعم نموده هیچ تغییری اساسی در معنا و فحوای حدیث شریف ایجاد نخواهد کرد. ایشان میگوید: عدم وجود این لفظ ممکن است جواز سهلانگاری در نقل حدیث و جواز "دروغگویی" غیر عمدی را صادر کند!
در حالی که این برداشت تنها سوءفهم از مفهوم حدیث است و ذکر شد که دروغگویی غیر عمدی اگر از جهت خطا و سهو از شخصی صادر شد؛ او را به دروغگویی متهم نخواهند کرد چنانکه عایشه رضی الله عنه ابن عمر را دروغگو معرفی نکرد و حدیث او را حمل بر خطا نمود و هرگز حدیث مذکور جوازی بر دروغگویی سهلی نیست چرا که مفهوم آن خلاف آن را میرساند.
امام نووی رحمه الله در مورد افراد صالح و زُهادی که احادیث موضوع نقل میکردند؛ میفرماید:
«يَجْرِي الْكَذِبُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ مِنْ غَيْرِ تَعَمُّدٍ وَذَلِكَ لِأَنَّهُمْ لَا يَعْرِفُونَ صِنَاعَةَ هَذَا الْفَنِّ فَيُخْبِرُونَ بِكُلِّ مَا سَمِعُوهُ» (المنهاج شرح صحيح مسلم بن الحجاج، دار إحياء التراث العربي – بيروت (1/111))
ترجمه: دروغ به صورت غیرعمدی بر زبان آنان جاری میشد چرا که آنان صناعت و روش اهل این فن را نمیشناختند (تا ضعیف را از صحیح جدا کنند) و هر آنچه را که میشنیدند نقل میکردند.
پس چنانکه مشخص است آنان از اهل این فن نبودهاند تا بر آنان اعتماد شود بلکه افرادی صالح بودهاند که از روی جهل و خطا و عدم شناخت کافی از این علم شریف؛ به نقل اخبار میپرداختند.
سپس میگوید: "ابن سعد (متوفای 230هـ) در کهنترین کتب تاریخ و تراجم از صحابی برجسته زبیر بن العوام نقل میکند: "والله ما قال متعمدا وأنتم تقولون متعمدا: والله که پیامبر (ص) لفظ متعمدا را نگفته بلکه شما آن را میگویید"
میگوییم: ایشان تنها کاری که کرده است؛ توانسته از کتاب اشخاصی مانند "أبوریة" نقل کند و چون خود اهل تحقیق در سایر کتب نیست؛ نتوانسته نص دقیق این روایت را مشاهده کند و تنها به نقل چنین اشخاص غیر عادل و ضابطی اکتفا نموده است!
ما جواب این قسمت را نیز قبلتر بیان نمودیم و مشخص کردیم که این سخن از "وهب" بوده و کلام زبیر نیست.
در ادامه میگوید: "با این تفاصیل و به استناد همین روایت، به نظر میرسد که دروغ بستن بر پیامبر اسلام (ص) پدیده ای بوده که از زمان خود ایشان آغاز شده باشد وگرنه تحذیر و نهی موکّد ایشان دربارهی عواقب جعل حدیث خطاب به معاصران، بی معنا خواهد بود"
میگوییم: همه تفاصیلی که از کتب همفکرانتان نقل نمودید؛ به هیچ وجه علمی و مقنع نبود و بلکه با دقت نظر و تحقیق در کتب مورد اعتماد؛ میتوان ضعف این استدلالها را مشاهده نمود. او میگوید وجود دروغگویی در عـصر نبوی وجود داشته و در غیر این صورت بیان این حدیث و تحذیر ایشان مفهومی نخواهد داشت!
این نوع برداشت و فهم احادیث و نصوص؛ جای تأسف دارد. گرچه قبلتر مفصل این موضوع را بیان کردیم و ثابت نمودیم که جعل حدیث در عصـر نبوی روی نداده است، اما برای وضوح بیشتر و بیان سوء فهم ایشان از این نصوص، به مفهوم احادیثی اشاره میکنیم.
پیامبر صلی الله علیه وسلم در احادیث متعددی از فتنه دجال تحذیر میکند و مسلمانان را خبر میدهد که از او پیروی نکنند اما این تحذیر به معنی وجود دجال و فتنه او در عصر نبوی نیست!
همچنین؛ در احادیثی ایشان از فتنههای بعد از خود خبر میدهد و مردم را بر حذر میدارد اما این تحذیر دلیل بر وجود چنین اختلافات و فتنههایی در عـصر نبوی ندارد. چنانکه میفرماید: «سَيَكُونُ بَعْدِي أُمَرَاءُ فَمَنْ دَخَلَ عَلَيْهِمْ وصدَّقهم بِكَذِبِهِمْ وَأَعَانَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ فَلَيْسَ مِنِّي وَلَسْتُ مِنْهُ»
حال می توان گفت: چون این امراء در زمان پیامبر نبودهاند پس تحذیر ایشان هیچ مفهومی ندارد؟!
در حدیث دیگری میفرماید: «سَيَكُونُ بَعْدِي هَنَاتٌ وَهَنَاتٌ فَمَنْ رَأَيْتُمُوهُ فَارَقَ الْجَمَاعَةِ أَوْ يُرِيدُ أَنْ يُفَرِّقَ بَيْنَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَمْرُهُمْ جَمِيعٌ فَاقْتُلُوهُ كَائِنًا مَنْ كَانَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَ مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ يَرْتَكِضُ»
آیا میتوان گفت چون این افراد که خواهان تفرق بودهاند در زمان خود پیامبر وجود نداشتهاند پس تحذیر و هشدار ایشان مفهومی ندارد؟!
جواب هر شخص فهیمی، منفی خواهد بود. پس لازم است ایشان و همفکرانشان بیشتر در نصوص شرع تدّبر نمایند تا اینگونه دچار سرگردانی و پریشانگویی نشوند!
ایشان در نهایت چون دلیلی نیافته که این برداشت نا صواب را تأیید کند به این آیه متمسک شده که میفرماید: وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا [النساء:81]
یعنی: و میگويند: فرمانبرداريم و چون از پيش تو بيرون روند گرویي از آنان در شب و در پنهانی غير از آن چيزي که تو میگويی تدبير میکنند، و خداوند آنچه را آنها در خفا تدبی مي کنند، مینويسد. بنابراين از آنها روی بگردان و بر خدا توکل کن و کافی است که خدا سرپرست و حافظ تو باشد.
میگوید: مصدر "تبییت" در اینجا بر مزورانه بودن و در خفا انجام دادن عمل دلالت میکند.
در جواب میگوییم: آیه مذکور در مورد منافقینی است که هر گاه نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند سخن ایشان را تأیید میکردند تا خون و مالشان در امان باشد و زمانی که به خفای خود میرفتند؛ سخنان او را قبول نداشتند و تغییر میدادند. چنانکه ابن ابی حاتم در تفسیرش از ابن عباس نقل کرده است: «وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَهُمْ أُنَاسٌ كَانُوا يَقُولُونَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، لِيَأْمَنُوا عَلَى دِمَائِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ»
از سُدی نیز که یکی از مفـسرین تابعین میباشد نقل میکند که منافقین نزد پیامبر اذعان به ایمان میکردند. «وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ قَالَ: هَؤُلاءِ الْمُنَافِقُونَ الَّذِينَ يَقُولُونَ إِذَا حَضَرُوا النِّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَمَرَهُمْ بِأَمْرٍ قَالُوا: طَاعَةٌ»
و از ابن عباس نقل میکند که در مورد "بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ" فرموده است: «خَالِفُوهُمْ إِلَى غَيْرِ مَا قَالُوا عِنْدَهُ، فَعَابَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ»
یعنی: این تغییر قول پیامبر این بوده که آنان با سخنان او مخالفت میکردند و این آیه هیچ اشاره ای به مکتوب کردن و تغییر احادیث پیامبر صلی الله علیه وسلم توسط آنان نیست تا کسی چنین گمان کند آنان اولین افرادی بودهاند که دست به جعل حدیث بردهاند!
بلکه در آیات زیادی از قرآن آمده است که منافقین هنگامی که نزد پیامبر هستند سخنی میگویند و زمانی که از او دور میشوند و به خفای خود میروند؛ بر عکس آن خواهند گفت و عمل میکنند. اما این آیات هرگز به جعل حدیثی که جناب فلاحی خواهان اثبات آن است؛ کمترین اشارهای ندارد و حتی نمیتوان چنین مفهومی را از آن برداشت کرد.
از طرفی ایشان مدعی هستند احادیث در زمان خود پیامبر نوشته نشده و بلکه در سالها بعد از ایشان مکتوب شدهاند اما اینجا با استناد به این آیات در پیاثبات مکتوب کردن احادیث مجعول از طرف منافقین زمان پیامبر است!
سبحان الله از این تدلیس و پریشانگویی! چگونه مکتوب کردن و جعل حدیث پیامبر رواج داشت اما صحابه احادیث پیامبرشان را مکتوب نمیکردند؟!
در تفسیر ماوردی میخوانیم : «{بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ} قولان: أحدهما: أنها غيّرت ما أضمرت من الخلاف فيما أمرتهم به أو نهيتهم عنه , وهذا قول ابن عباس , وقتادة , والسدي. والثاني: معناه فدبَّرت غير الذي تقول على جهة التكذيب , وهذا قول الحسن. {وَاللهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ} فيه قولان: أحدهما: يكتبه في اللوح المحفوظ ليجازيهم عليه. والثاني: يكتبه بأن ينزله إليك في الكتاب , وهذا قول الزجاج» (تفسير الماوردي = النكت والعيون، دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان (1/510))
پس چنانکه مشاهده میکنیم؛ در تفسیر این آیه و قسمتی که مدنظر جناب فلاحی است دو وجه آمده است که ایشان تنها به یکی از آنها توجه کرده و عقیده خود را بر آن بنا کرده است که جواب آن را از تفاسیر بیان کردیم اما بر اساس وجه دوم عقیده او باطل خواهد شد چرا که بیان کردهاند منافقین در تکذیب آنچه تو گفتی ( ای محمد) تدبیر میکنند. اگر به سایر تفاسیر بنگریم اقوال زیادی از سلف در خلاف عقیده و برداشت جناب فلاحی خواهیم یافت که ما برای طولانی نشدن مطلب، از ذکر آنان خود داری کردیم.
پس در هر صورت؛ نتیجه مطلوبی برای جناب فلاحی نخواهد داشت و هرگز به مقصود و هدفش نخواهد رسید.
الحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات، ونسأل الله سبحانه وتعالى أن يرزقنا وإياكم العلم النافع والعمل الصالح، ونسأله سبحانه وتعالى أن يثبتنا على دين الإسلام حتى الممات، إنه ولي ذلك والقادر عليه، وصل الله وسلم وبارك على عبد الله ورسوله نبينا محمد وعلى آله وأصحابه والتابعين.