دسته گُلی عِطرآگین و برگزیده
از داستان سیّدنا موسی
ماموستا کریکار
ترجمه:
بنیاد حفظ و نشر آثار ماموستا کریکار
درس دوّم
از ابتدای آیه هفتم، حالت و مرحلهای مورد برّرسی، قرار میگیرد که موسی به دنیا آمده است. روش قرآنی در به تصویر کشیدن داستانها بدین نحو است که گاه میبینیم دو آیه از یک سوره، وضعیّتی را مورد برّرسی، قرار میدهد سپس فاصلهای در داستان، ایجاد کرده و در مورد مقطعی از آن صحبت نمیکند و آن را مسکوت میگذارد و در ادامه آیات، از مرحله بعد از آن صحبت میشود؛ این فاصله و مقطع مسکوت، جهت آن است که متلقّی –یعنی شخصی که قرآن را دریافت میکند- خود این مقطع و وضعیت موجود در آن را تخمین بزند. وقتی ما این داستان را مورد مطالعه و برّرسی، قرار میدهیم در مورد مقطعی که سوره قصص به آن نپرداخته، این نکته برای ما روشن میشود که مقطع و حالتی است آکنده از خوف و ترس؛ مقطعی است که طی آن این طاغوت افرادی را در حول زنان باردار گماشته تا به محض وضع حمل و پسر بودن نوزاد او را سر ببرند! این حالت، جوی وحشتناک و مالامال از خوف را در مصر ایجاد کرده بود. سپس این نوزاد (موسی) نیز دقیقا در همین مقطع به دنیا میآید؛ در وضعیتی که کشتنش حتمی و قطعی مینمایاند.امّا چون خداوند بزرگ از همان ابتدا فرمود: « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا»، این اراده وخواست خدایی که میخواهد جزء به جزء این ماجرا را استثنا قرار دهد هرگز اجازه نخواهد داد که این نوزاد در چنگال جلّادان قرار بگیرد. سپس خداوند به صورت ویژه، سفر و رحلتی برای این نوزاد فراهم میکند، او را میبرد و دقیقا در قصر فرعون، قرار میدهد تا در آنجا بزرگ شود و تخت و تاج فرعون هم توسط او از بین برود!
در داستان سیدنا موسی، تأمّل کنید! پس از آنکه بزرگ میشود و آن مرد را به قتل میرساند و از طریق صحرا به مدین میرود و سالها به چوپانی میپردازد، در راه بازگشت خداوند خطاب به او چه نکتهای را بیان میکند؟ میفرماید: « ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى» [طه:40]؛ « در موعدی كه مقدّر بود ( از مَدْيَن به مصر ) بازگشتی»! بر اساس قدَر خداوند اکنون اینجایی! سبحان اللّه هرکدام از ما در زندگیمان چنین قدرهایی را میبینیم، پروردگار ما را برای یک هدف و مقصد، زنده نگه داشته است ما را مرحله به مرحله، پیش میبرد برای چیزی که نمیدانیم چیست و کَی اتّفاق میافتد امّا قدر خداوند متعال، تمامی این مسائل را تعیین فرموده است. پس از آن حالت و مقطع ذلالت و زبونی، خداوند متعال مقطعی دیگر را به تصویر میکشد که پس از مقطع پیشین، رخ میدهد؛ در مورد مادر سیّدنا موسی – علی نبیّنا وعلیه الصّلاة والسّلام- نكاتی را بیان میدارد:
معنا و مفهوم کلّی آیات (7-9):
« وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛ « ما به مادر موسی الهام كرديم كه موسی را شير بده ، و هنگامی كه بر او ترسيدی ، وی را به دريا بينداز ، و مترس و غمگين مباش كه ما او را به تو باز میگردانيم و از زمره پيغمبرانش مینمائيم».
« فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ»؛ « ( كار به جائی رسيد كه مادر موسی ناچار شد ، او را به دريا بيندازد ) خاندان فرعون ، موسی را ( از روی امواج نيل ) بر گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد ! مسلّماً فرعون و هامان و لشكريانشان خطاكار بودند».
« وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»؛ « زن فرعون گفت : او را نكشيد ، نور چشم من و تو است . شايد براي ما مفيد باشد ، و يا اصلاً او را پسر خود كنيم . آنان نميفهميدند ( كه دست تقدير در پس پرده غيب چه بازی میكند) ».
معنای تفصیلی آیات
آیه ٧:
«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»
« وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى »: به سوی مادر موسی، وحی فرو فرستادیم. مهم نیست که اسم مادر موسی چه بوده است چه آنکه اسلوب قرآنی بدین شیوه است که به مسائلی اهمیّت نمیدهد که اثر و اهمیتی در زندگی آینده امّت ندارد.ما اگر به اسم ایشان واقف هم باشیم، اثری بر حوادث و رویدادهای موجود نخواهد داشت. روشن است كه اين شخص پیامبر هم نبوده زیرا در میان پیامبران هرگز زن وجود ندارد.
میفرماید: «به سوی او وحی فرستادیم»؛ لازم است بدانيم كه مطلقِ وحی بر چند نوع و گونه متفاوت است که ما برخی از آن را ذکر میکنیم ( گفتیم مطلق وحی؛ چه آنکه منظور از وحی در اینجا معنای کلّی آن است نه وحی مختص به نبی گرامی اسلام –صلّی اللّه علیه وسلّم-):
يكی از انواع وحی، وحیای است که خداوند از طریق جبرئیل –علیهالسلام- به سوی پیامبر گرامی ما و سایر پیامبران –علیهم الصلاة والسلام- فرستاده است و خود بر انواع مختلفی است.
نوعی دیگر آن است که جبرئیل در قالب شخصی اَعرابی، خدمت پیامبر –علیهالصلاة والسلام- آمده است؛ مانند حدیث ایمان، اسلام و احسان.
شیوهای دیگر آنکه در چهره شخصی عادّی و همچون سایر انسانها حضور مییابد و شخصی که وحی برای او آمده را نصیحتی میکند که نمونههای فراوانی در احادیث دارد.
نوعی دیگر از وحی عبارتست از الهامی غریزی؛ همچنانکه خداوند متعال میفرماید: « وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً» [النحل:68]؛ « پروردگارت به زنبوران عسل الهام كرد كه از كوهها..خانههائي برگزينيد ».
نوعی دیگر آن است که خداوند الهامی در دل و سینه شخص، قرار میدهد که چنین کن! مشخص است که وحی مادر سیدنا موسی نیز از این نوع بوده است؛ الهامی است که دلش با آن آسوده و فراخ میشود. این خبر به نحوی بر دل و اندیشهاش خطور میکند که او با خود میگوید: بله اگر اینگونه کنم خوب است! آری این کار را بکن! این شرایط برای بسیاری از ما هم در زندگیمان، اتفاق میافتد؛ بعدا میگوییم خداوند به دلم انداخت که چنین کنم.
در شرایط و حال این بانوی بزرگوار بیاندیشید؛ نوزادش در آغوش مهربانی و گرمش قرار دارد، هر لحظه خوف آن را درد که به قتلش برسانند، خود نگهبان و مراقب اوست؛ نمیتواند بخوابد تا او راحت و آسوده باشد!
« أَنْ أَرْضِعِيهِ»: نوزاد را شیر بده! پس از شیر دادن او را به سوی مرحلهای دیگر رهنمون میسازد. امّا آیا میفرماید چند روز به او شیر بده یا یکبار که مراد همان بار آخر است و آنگاه او را در نیل بیانداز؟ هر دو معنا، محتمل و ممکن است. این نکته هم روشن و آشکار است که در مدّت شیر دادنِ نوزاد –چه این مدّت زیاد بوده باشد و چه کم- او را مخفی و پنهان کرده است. طبیعتا مفسّران دیدگاه ها و نظریات متفاوتی در این مورد دارند و نقلهای مختلفی را بیان داشته اند؛ اینکه ماجرا چگونه بوده و جزئیاتش چه بوده است؟ گروهی میگویند صندوقی را آماده کرده، موسی را در آن انداخته و طنابی محکم به آن بسته و در نیل افکنده است و سر دیگر طناب را نزد خود نگه داشته؛ هرگاه خواسته به او شیر بدهد طناب را کشیده و پس از آن دوباره او را به آب انداخته تا اینکه آخرین بار، بنابه فرمان آن هاتف غیبی و الهام درونی، طناب را رها کرده است. سپس خداوند بزرگ اینگونه بحث را ادامه میدهد:
« فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ »: مادر موسی خود در حالتی آکنده از خوف و بیم است؛ امّا مراد آیه چیست که میفرماید: هرگاه خوف داشتی؟ مراد آن است که هرگاه ترس و خوفت از کشتن او به اوج رسید و احتمالِ یافتنش را بسیار بالا دیدی، آنگاه:
« فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ»: سبحان اللّه! بیایید بیاندیشیم! طبیعتا مردان نمیتوانند این حالت را به خوبی و روشنی، تصوّر کنند؛ این مسأله را زنان به خوبی میفهمند. زنی است که فرزند تازه به دنیا آمدهی خود را در آعوش دارد، او را شیر میدهد، آغوش او مأمن و آسایشگاه اوست، مادر نگهبان و پاسدار اوست، هرگاه صدایی میشنود یا امر مشکوکی میبیند سریعا جهت تحقیق و تفحّص بیرون میرود تا ببیند چیست؟ او را پنهان میکند و خود به تحقیق میپردازد، استراحت و خواب را کنار گذاشته تنها به سبب حفظ و نگاهداری فرزندش! از سوی دیگر ندای غیبی و الهام درونی به او چنین میگوید؛ خداوند در دلش انداخته که: « فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ»؛ آن زمان که ترس و غمت به اوج رسید، تمام! او را در آب بیانداز! ای مادرانی که اکنون نوزاد و کودک خردسال دارید تصوّر کنید! به تو گفته شود – نه اینکه شخصی حیّ و حاضر تو را خطاب کند – بلکه تنها الهامی درونی باشد و احساسی قلبی نزد تو ایجاد شود و به تو بگوید: نوزادت را در مقابل تابش آفتاب رها کن! سریع در دلت میگویی: چگونه او را آنجا بیاندازم؛ بدنش خواهد سوخت! امّا هاتف درونی مادر موسی به او میگوید: او را در آب بیانداز! آن لحظه که ترست به اوج رسید این کار را بکن! این مسأله و مسائل مشابه، این امر را برای ما روشن و مبیَّن میکند که خداوند بزرگ هرگاه چیزی را مقرَّر و مقدَّر کند قطعا در جهت سود و منفعت ماست. یقین داشته باش آنچه برایت مقدّر شده، سود و منفعتت را در پی خواهد داشت! در ادامه دروس خواهیم دید که اتفاقات چگونه برای سیدنا موسی، رقم خواهد خورد و قدر خداوند چقدر او را بزرگ و عزیز میکند؛ برای پرورش او جهت ابلاغ پیام خدایی؛ آن هم به چه کسی؟ به فرعون! فرعونی که مردم حتّی جرأتِ نگاه کردن به یکی از سربازانش را هم ندارند!
«وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي»: نترس و غم و اندوه نیز به دلت راه مده! در زبان عربی هرکدام از واژگان «خَوف» و «حُزن» و « هَمّ» و «غَمّ» معنای مختصّ خود را دارد؛ خوف عبارتست از «توقّعُ ما تکرَهُهُ» انتظار وقوع چیزی که از آن بدت میآید؛ میترسی که این شرایط برایت واقع شود. شبهنگام و در اوج تاریکی، کسی بیرون میرود و احتمال میدهد که مورد حمله، قرار بگیرد، خانمی تنها بیرون میرود و میترسد که مورد تعدّی، واقع شود، بچهای است که مقداری پول در دست دارد و میترسد که آن را از او بگیرند ؛ هرکس توقّع و انتظار یک پیشامد منفی را داشته باشد خوف است؛ این معنای «وَلَا تَخَافِي ». اما « وَلَا تَحْزَنِي» چیست و چرا ذکر شده است؟ اين عبارت، ناظر به گذشته است؛ یعنی غم و اندوه به دل راه مده که فرزندت را در صندوقی انداخته و آن را در نیل افکندهای! چگونه غم نخورد؟ به کدام امید و با تکیه بر کدام تکیهگاه؟! با تکیه بر اَمانی که خداوند به او داده است! سرتاسر داستان سیدنا موسی –علیهالسلام – مبتنی بر این ترس و امان است. سبحان الله! برادران بزرگوار و خواهران عزیزم؛ دقّت کنید! ترس و خوفی که شما اکنون در آن واقع شدهاید (چیز تازهای نیست)، وضعیت سیدنا موسی نیز مالامال از این ترس و خوف بود؛ امّا –همچنانکه در تمامی دروس آینده خواهید دید- در هر کجا ترس و خوف، وجود داشته باشد بلافاصله پس از آن، اَمان میآید! بنابراین نترس! موسی و هارون گفتند: « رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى» [طه: 45]؛ « پروردگارا ! ما ( از اين ) میترسيم كه او ( قبل از آن كه به سخنان ما گوش فرا دهد ) بر ما پيش دستی كند ( و فرمان قتل ما را صادر كند و پيام تو به گوش او و اطرافيانش نرسد ) و يا ( بعد از شنيدن ) طغيانگری آغازد ( و اسائه ادب كند )» اما خداوند در پاسخشان فرمود: « لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى» [طه: 46]؛ « نترسيد ! من با شما هستم و ( حرفهايشان را ) میشنوم و ( اعمالشان را ) میبينم ( و ايشان را از كشتن و آزار شما باز میدارم ) ». در ادامه همین آیات سوره طه میفرماید: « فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى» [67]؛ « در اين هنگام موسی در درون خود ، احساس اندكی هراس كرد» ، « قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى» [68]؛ « گفتيم : مترس ! حتماً تو برتری ( و بر آنان چيره ميشوی و كارهای باطلشان را شكست خواهی داد )». بنابراین در هر مکان و زمانی که خوف و ترس، سایه میافکند قطعا اَمان و
آسایش از راه خواهد رسید؛ زیرا اساس و بنیاد این داستان قرآنیِ حقیقی همین نکته است.
این درس به ما یاد میدهد که چگونه ملّتی مستضعف و تحت فشار و شکنجه و تحقیر نزد فرعون میتوانند در مقابل این طاغوت، قد علَم کنند و او را از رأس قدرت، پایین بکشند! سپس به این جمله اسمیه بنگرید:
« إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»: اين جمله با فعل آغاز نمیشود و نمیفرماید: «إنّا نرُدّهُ إلیکِ»؛ بلکه جمله، اسمیه است و با « إِنَّا » آغاز میشود که عبارتست از «إنَّ» و «نَا». «إنَّ» حرف است و اثری بر تعیین اسمیه یا فعلیه بودنِ جمله ندارد از این رو بنابر وجود «نا» جمله، اسمیه است و در این مسأله، حکمتی بزرگ نهفته و آن اینکه جمله اسمیه، دلالت بر حتمیت و تأکید دارد؛ یعنی بدون شک و گمان ما بازگردانندهی او هستیم! جمله بعدی نیز اینگونه است: « وَجَاعِلُوهُ..»! هردو همانند هماند؛ هر دو قرار و قدَر قطعی خداوند متعال هستند. علاوه بر این اسم خود بر تثبوت و دوام، دلالت دارد بر خلاف فعل که دال بر حدوث و تکرار است؛ در اینجا تکراری وجود ندارد؛ چه آنکه خداوند یکبار بر این مسأله، فرمان و امر داده و قطعا این اراده خداوند به واقعیت، خواهد پیوست. در اینجا به تبیین و شرح تفصیلی برخی از واژگان بپردازیم:
خداوند بزرگ فرمود: « فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ »؛ « الْيَمِّ» يعنی دریا و بحر که در اینجا مراد، رودخانه نیل است که همچون دریا پرآب و خروشان است.در زبانهای دیگرهمچون کوردی و فارسی نیز برای آب، تعبیرات گوناگونی وجود دارد؛ (برای مثال در فارسی:)جویبار، رودخانه،دریا، اقیانوس و ... که به تدریج بزرگتر هستند. زبان عربی نیز به همین شیوه، زبانی است بسیار غنی و ثروتمند و دارای تعبیرات مختلف؛ « الْيَمّ » و «بحر» یعنی آنچه از رودخانه بزرگتر است و قایق و کشتی و ... به راحتی بر روی آن رفت و آمد میکند؛ خداوند بزرگ در جایی دیگر از کتابش میفرماید: « وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ» [الفاطر:12]؛ « دو دريا يكسان نيستند . اين يكي گوارا و شيرين و براي نوشيدن خوشگوار است ، و آن ديگر شور و تلخ ».
در مورد این آیه، داستانی دلنشین از اصمعی، روایت شده است؛ اصمعی که نامش عبدالملِک بن قُرَیب است یکی از غوّاصان دریای لغت عربی محسوب میشود؛ او رئیس مدرسه بصره است و در مقابل، کسائی رئیس مدرسه کوفه به حساب میآید که این دو مدرسه، مدارس اصلی لغت عربی هستند؛ همانگونه که ما در فقه، مدارس مختلف داریم و مثلا میگوییم: مدرسه رأی و مدرسه حدیث، در زبان عربی نیز دو مدرسه لغوی اصلی وجود دارد که مسائل مختلفی چون واژه، زبان، فرهنگ، صرف، نحو، بلاغت، دستورات دیگر، تعبیر، فونوتیک و ... را شامل میشود که همگی از خلیل بن احمد فراهیدی –رحمه اللّه- دریافت شده است که در سال 175 هجری قمری، فوت کرده است. اصمعی میگوید یکبار شنیدم دختری اعرابی، شعر میخواند و این دو بیت را سرود:
أستغفرُ اللهَ لِأمري کلِّه قَتلتُ إنساناً بغیرِ حِلِّه
مثلَ غزالٍ ناعِمٍ في دَلِّه انتصف الّیلُ و لم أصَلِّه
وقتی اصمعی این بیتها را شنید خطاب به او گفت: «قاتلکِ اللهُ ما أفصحَکِ» يعنی « ما قوَّةُ بلاغتِکِ»؛ «تو چقدر فصیح و بلیغی خدا مرگت دهد!». معادلِ این « قاتلکِ اللهُ» در زبانهای دیگر هم وجود دارد و مراد از آن دعای شرّ نیست بلکه به هنگام اِعجاب و حیرت به کار برده میشود. سپس آن خانم در پاسخ میگوید: این کلام من چه بلاغتی دارد در قیاس با این فرموده خداوند متعال: «وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ »؟ خداوند در این آیه دو خبر، دو انشا دو امر و دو نهی را جمع کرده است! سبحان الله، چه بلاغتی است! این زن چقدر بلیغ است که اصمعی را به اعجاب و حیرت میاندازد! همان اصمعی که یکبار هارون الرشید از او میپرسد: فلان واژه چه معنایی دارد؟ میگوید: نوعی سنگ است. میگوید: چگونه و وجه این معنا چیست؟ سپس شروع به توضیح و تبیین میکند و میگوید: یعنی فلان نوع سنگ، و فلان نوع دیگر، اسمش فلان است و ...! پس از این هارون الرشید میگوید: « تاکنون ندیدهام که هیچ واژهای نزد تو غریب باشد»! اصمعی در پاسخ گفت: « چگونه واژه غریب نزد من وجود دارد درحالی که تنها برای سنگ، پنجاه اسم را میشناسم»! تصوّر کن این انسان اعجوبه بر اساس حجم و رنگ و زبری و صافی و .. پنجاه اسم برای سنگ شناخته است!
گفتیم این آیه در مورد ترس، صحبت میکند؛ بدین نحو که ترسی از عاقبت امر نداشته باش، یعنی پس از وقوع حادثه به سرانجام آن میاندیش چه آنکه تو کارت را به پروردگار سپردهای. سبحان الله مقایسه کنید: ایمان ضعیف ما و ایمان استوار این بانو! ما کلام پروردگار و قرآنش را میخوانیم، ما مسلمانان هیچ گمان و تردیدی نداریم که این، کلام خداوند بزرگ است. همین آیات خداوند بزرگ، خطاب به من و شما میفرماید: فلان کار و فلان کار را انجام ده! پس علّت این ترس و خوف چیست؟ این زن پاکدامن الهامی در دلش قرار گرفته که هرگاه ترسیدی، آنگاه که در آغوشت قرار دارد و غمش را در دل داری و نگهبان و حافظشی او را درون آب بیانداز! این واقعه، این سؤال حق و صواب را تأیید و اثبات میکند که من و شما چرا در مقابل این اوامر، تمرّد میکنیم؟ اوامری که خداوند بر ما فرض کرده و بر ماست که مطیع آن باشیم!
« إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ »: بنگرید سبحان اللّه! پس از اینکه او را به تو باز گرداندیم، مقام رسالت و پیامبری نیز به او میبخشیم! این همه مژده و وعده شیرین در چه زمانی؟! در اوج جوش و خروش درون و قلب این زن به نحوی که آرامشی در درونش وجود ندارد امّا این وعدههای خداوند در چنین مواقعی ظهور مییابند!
آیه ٨:
« فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ»
« فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ»: سبحان اللّه! مادر موسی تمام پنهان کاری و همّ و غم و نگهبانیش با این هدف بوده که او در چنگال فرعون نیافتد امّا اکنون صندوق دقیقا به سمت کاخ فرعون رفته و در آنجا متوقف شده است! چقدر بزرگ است این ماجرا!
« لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً»: لامِ « لِيَكُونَ» یعنی به سبب آن؛ یعنی تا اینگونه شود و عاقبت امر چنین گردد؛ تا دشمن و مایه غم و اندوهشان گردد.
پروردگار در سوره طه به شیوهای دیگر این داستان را برای ما بازگو میکند؛ اسلوب قرآنی بدین شیوه است که گاه تفصیلِ یک بحث را در جایی میآورد که مختصر آن را در جایی دیگر بیان داشته است؛ این مختصر با محور سورهای دیگر یا داستانی که در جایی دیگر، مورد بحث قرار گرفته در ارتباط است. در سوره طه، خداوند تفصیلی دیگر از داستان سیدنا موسی را بیان میکند. فعلا بحث از آیات سوره قصص را متوقّف کرده و به این آیات سوره طه میپردازیم:
« وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَّهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى» [طه: 37-40]
در اینجا سیّدنا موسی دست به دعا برداشته و از خداوند، چیزی را میطلبد، پروردگار دعایش را میپذیرد سپس خطاب به او میگوید: ما باری دیگر نیز منّت و تفضّلمان را بر تو ارزانی داشتیم! اکنون تکرار این تفضّل است که به صورت ویژه به تو اعطا میگردد. سپس میفرماید: آنگاه که به سوی مادرت وحی فردستادیم؛ وحیای که برای او روشن و قابل فهم باشد؛ که فرزندت را در صندوقی بیانداز! قذف در « اقْذِفِيهِ » عبارتست از پرت کردن؛ به شیوهای که فرد با بی توجّهی و بیخیالیِ کامل آن را انجام دهد! مثلا مدادی در دست داری و آن را روی میزت یا میان برگهای کتابت میاندازی.
پس از آن، صندوق را در دریا بیانداز تا دریا آن را به سوی ساحلی مشخص ببرد. صندوق حاوی کودک در کناره آب و نزدیکی ساحل، آرام آرام حرکت میکند و خوف رفتن به سوی قسمتهای عمیق آب را نداشته باش چه آنکه هرگز چنین نخواهد شد تا اینگونه به او این اطمینان را ببخشد که تو میتوانی از ساحل و کنار آب، صندوق را تعقیب کنی و بدانی که بالاخره به کجا خواهد رسید؟ چنین امیدی در وی ایجاد میکند. هرچند او خود به تعقیب صندوق نمیپردازد. با وجود بخشیدن این امان، خطاب به او میفرماید: امّا بدان کسی او را از آب میگیرد که دشمن من و دشمن اوست! واویلا به چنین حال و وضعیتی! این زن بینوا و بیچاره چگونه فریاد سر ندهد و چگونه آرامش داشته باشد؟ خداوتد بزرگ در جایی دیگر میفرماید: « وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً» [القصص:10]؛ « دل مادر موسی تهی ( از صبر و قرار ) شد ». بهراستی حق دارد که در چنین شرایطی قرار بگیرد امّا نهایتا چون مؤمن است و یقین دارد که وعدههای خداوند، محقّق خواهد شد آرام میگیرد. سبحان اللّه چه شرایط سخت و دشوار و پُراندوهی است. سپس خداوند خطاب به سیّدنا موسی میفرماید: من محبّتی از جانب خود بر تو افکندهام! رابعه عدویه -رحمهااللّه- که بانویی اهل عرفان و خداشناس و از تبع تابعین بود در وصف محبّت خداوند میفرماید: « و قطرةٌ مِن حبّک تجعلُ الکافرَ وَلیَّا»؛ «پروردگارا! قطرهای از محبّت تو کافرِ ملحد را ولیِّ خداشناس میکند»! باید این شرایط برای سیّدنا موسی چگونه باشد؟! یک قطره محبّت خداوند، یک قطره از لطف او، از رحمت و شفقت او قدرت و تخت و تاج تمامی ستمگران و طاغوتان را از میان بر میدارد؛ تنها یک قطره! البته خداوند خطاب به سیّدنا موسی نمیفرماید: یک قطره، بلکه میفرماید: محبّتی! سپس میفرماید: تا تحت مراقبت و نظر من پرورده و بزرگ شوی! سبحان اللّه! ما همگی تحت حفظ و نظارت خداوند هستیم امّا این مسأله اختصاصیافته به سیّدنا موسی، متفاوت است. این ایمان محکم و یقین استوار از اینجا نشأت میگیرد. این گفتگوی موسی با خداوند پس از بازگشت او ازمدیَن و زمانی است که چهل سال سن دارد. به میانه صحرا رسیده است و خداوند از کوه طور چنین با او صحبت میکند و او را مورد خطاب، قرار میدهد. موسی تو میدانی من چگونه تو را پرورش دادهام؟!
باور بفرمایید این مسأله در مورد تمامی ما صدق میکند؛ لازم است هریک از ما در درون خود بیاندیشد و خطاب به خود بگوید: میدانی قدَر خداوند بزرگ چگونه تو را محفوظ، نگه داشته است؟! به یاد داری آن دفعه نزدیک بود در تصادف، جان بسپاری امّا سالم ماندی؟ باری دیگر مریض شدی و در اوج خطر، قرار گرفتی امّا خداوند شفایت داد؟ مطّلعی که تمامی دوستان و اطرافیانت زندانی و کشته شدند و در فلان حادثه و جریان، همگی رفتند امّا تو هنوز پابرجایی؟ چرا ماندهای؟ چزا زنده هستی؟! تنها برای قدَری که خداوند بنابر آن تو را زنده نگه داشته است؛ از این روست که جدّمان صلاح الدّین –رحمهاللّه- میگفت: « لقد أوشکنا علی الهلاک أکثر من مرة و ما أنجانا إلّا الله لأمرٍ هو یرید»؛ « دفعات متعدّدی در شرایطی قرار گرفتیم که در آستانه تلف و هلاک بودیم امّا خداوند ما را محفوظ داشت تنها برای امری که خود، قدر و اراده کرده بود». امّا ما حقیقت امر را نمیدانیم (که آن قدر چیست و کی به وقوع میپیوندد). همگی اینگونه هستیم؛ خداوند تمامی ما را برای امری به این دنیا آورده و اکنون حفظمان کرده که ما نمیدانیم چیست و خِردمان، توانایی درک آن را ندارد. خداوند اکنون بر تو منّت گذاشته، هدایتت داده، به مسجد میآیی و در این رمضان، روزه میگیری؛ خداوند تمامی طاعات و عبادات را از تو بپذیرد امّا تو همواره باید به یاد بیاوری که زمانی جاهل بودی، از دین فاصله گرفته بودی، امّا اکنون خداوند هدایتت داده و بر تو لازم است که به آن پایبند باشی. فرصتی است که او نصیبت کرده است.
خداوند فرمود: « من محبّتی از جانب خود بر تو افکندهام تا زیر نظارت و حفظ خودم، پرورده شوی»؛
سبحان اللّه از بزرگیِ این نعمت! آنگاه میفرماید: « إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ»بعدا در مورد این مسأله، صحبت خواهیم کرد که چگونه مادر موسی، خواهرش را فرستاد و فرمود: « قُصِّيهِ» [القصص:11] دنبال او برو و بنگر که چه بر سرش میآید! صحبت خواهیم کرد که چگونه خداوند بزرگ، ارادهی خود در بازگرداندن موسی را عملی میکند . به آیات سوره قصص بازگردیم؛ میفرماید:
آنان صندوق را از آب گرفتند. طبیعتا کسانی صندوق را یافتند که از خدمتکاران و اطرافیان فرعون بودند و در کنار آب، حضور داشتند. خانه فرعون در کنار آب قرار داشت. نیل، شهر را به دو قسمت، تقسیم میکرد که یک طرف آن مختص خانه مسئولین و افراد حکومتی بود در آن سو هم قصر خود فرعون وجود داشت. مشخّص است که تمامی این اطراف و اکناف هم به وسیله نگهبانان و نیروهای امنی، پاسداری میشد. برخی از مفسّرین با مطالعه تورات به این نکته رسیدهاند که این قسمت ساحل، محلّ استحمام و آبتنی زنان بوده است. بر اساس این تفسیر زنان صندوق را گرفته و نزد این خانواده بردهاند، یعنی فرعون و همسرش.
« إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ»: فرعون و هامان و سربازانشان همگی گنهکار بودند.
« خَاطِئِينَ»: «خاطئ» اسم فاعل است. امیدوارم بزرگواران به خوبی در مورد معنای این واژه، دقّت کنند؛ گاه برخی از مردم دچار اشتباه شده و گمان میکنند که «خاطئ» یعنی شخصی که دچار خطا و اشتباه شده و تمام! اما چنانکه گفتیم این واژه، اسم فاعل است و از «خَطِئَ»، مشتق شده و بر وزن «فَرِحَ» است و عبارتست از انجام «خطیئة» و خطیئه خود به معنی گناه است نه اشتباه! « خِطْء» نیز به همین معناست؛ خداوند میفرماید:« إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءاً كَبِيراً» [الإسراء:31] « کشتن فرزندانشان گناهی بسیار بزرگ است»؛ معنای خطای فرعون و هامان نیز از همین معناست. این خطیئه، سرپیچی و عصیان و گناه است؛ قرآن کریم در جایی دیگر میفرماید: « نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ» [العلق:16]؛ «پيشانی دروغگوی بزهكار». این آیه خود یگی از معجزات قرآن است؛ زیرا آن قسمت از مغز که در پشت مرکز پیشانی قرار گرفته است، مسئول توجیه و رهنمون انسان است به اینکه در رفتار و کردار و گفتارش راستگو باشد یا دروغگو! تمامی رفتارها را او جهتدهی میکند؛ و در اینجا این قسمت پیشانی، دروغگو نامیده شده است!! اما معنای «خطأ» فرق میکند و به معنی خطا و اشتباه است که در اینجا ابدا این معنا مدّ نظر نیست. خطا در مقابل عمد، قرار دارد؛ برای مثال میگوییم: من میخواستم عمدا اینکار را انجام دهم امّا اشتباها و به خطا دیگری را انجام دادم. میخواستم فلان کتاب را بردارم اما اشتباها آن یکی را برداشتم؛ پس خطا، مورد قصد نیست برخلاف عمد که مقصود است؛ از این روست که خداوند میفرماید: « وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ» [الأحزاب:5]؛ «هر گاه اشتباه و خطا كرديد ( و به لغزش افتاديد) گناهی بر شما نيست. ولی آنچه را كه دلتان میخواهد ( يعنی از روی عمد و اختيار میگوئيد، گناه است و كيفر دارد )». همچنانکه پیامبر –علیه الصلاة والسلام- میفرماید: « خداوند، امّتم را مورد عفو قرار داده است به سبب اشتباه، فراموشی و اکراه». در این آیه، « خَاطِئِينَ » به صورت جمع آمده یعنی اینان همگی و دسته جمعی، گنهکار و فاسدند.
آیه ٩:
« وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»:
در اینجا نیز، فاصلهای دیگر و مقطع مسکوت دیگری وجود دارد؛ وقتی کودک به دست خانواده فرعون میرسد، مادر موسی در وضعیّتی بسیار ناگوار و وحشتناک، قرار میگیرد! ای داد! خودم با دست خودم او را به دستشان رساندم! خودم باعث و بانی این کارم! چرا باید این رودخانه فرزندم را دقیقا به آنجا برساند؟ چرا از مسیر دیگری نگذشت؟ چرا باید راست و درست سمت خانه آنان برود؟! این حال مادر موسی در این مقطع مسکوت است امّا فعلا این بحث را ناتمام میگذاریم و در ادامه دوباره به آن میپردازیم.
آنچه در این آیه، ذکر شده است مقطع و مرحلهای دیگر است که طیّ آن صندوقی را یافتهاند که نوزادی زیبا در آن است و از سیما و ظاهرش هم معلوم نیست که از چه خانوادهای است؟! چه آنکه هنوز سنّ زیادی از او نگذشته است. اما قطعا با خود این اندیشه را داشتهاند که این نوزاد مربوط به قبطیها نیست بلکه از طائفه بنی اسرائیل است امّا چرا او را در این صندوق انداختهاند؟ وقتی به ظاهر صندوق دقّت میکنند مشاهده مینمایند که اصلا شکسته نشده و آب، آن را این سو و آن سو نبرده و اثر کهنگی و شکستگی بر آن وجود ندارد و قیری که مادر موسی به وسیله آن، صندوق را چسبانده بود باز نشده و
صندوق، کاملا سالم است. بر اساس تمامی اين علايم، این صندوق تازه در آب افکنده شده است. بنابراین کسی که نوزاد را در آب انداخته در همین اطراف و نزدیکی قرار دارد امّا از طرفی بدون شک از خانواده و گروه آنان دور است. به هرحال آنان صندوق را نزد همسر فرعون میبرند. این بانو، آسیه دختر مزاحم است که پیامبر خدا –علیهالصلاة والسلام- او را مدح کرده و میفرماید: در میان مردان، افراد زیادی کامل و بالغ بودهاند امّا این تعداد در میان زنان، کمتر است؛ سپس چند شخصیت را نام میبرد ازجمله مریم دختر عمران و خدیجه دختر خُوَیلِد و آسیه دختر عمران –سلام پروردگار بر آنان باد-. آسیه وقتی صندوق را باز میکند و چشمش به کودک میافتد بلافاصله میفرماید: « قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ»؛ «نور چشم من و توست»! بدون شک برای من مایه روشنی دل و چشم است؛ چه آنکه فرزندی ندارم و اکنون این نوزاد در اختیارم قرار گرفته و با مهر و محبّتی که در چهره دارد مرا مجذوب خود کرده است؛ به راستی میطلبد که با او مهربان باشیم و دوستش بداریم. سبحان اللّه به واژه انتخاب شده در اینجا دقّت کنید: «قُرَّةُ»؛ این لفظ از «قَرّ» مشتقّ شده که به معنی سرماست و در مقابلِ «حَرّ» قرار دارد که گرماست. اگر از نظر معنوی درون چشم، بخلات و حسادت وجود داشته باشد و فرد همواره به دارایی و سامان دیگران، چشم دوخته باشد و بنگرد که فلان شخص چه اموالی دارد و ... گرمای داخل چشم به سایر بدن، سرایت میکند! بر اساس دانش و علم روز، دمای چشم در کلّ بدن، ثابت و نامتغیّر است؛ دمای چشم 9 درجه است اما دمای بدن 37 و دمای قلب 40! آنچه باعث تغییر دمای کلّ بدن شود نمیتواند دمای چشم را تغییر دهد.
گفتیم «قَرّ» به معنای خنک و سرد شدن است؛ یعنی وقتی این بانو که خود فرزندی ندارد اما آرزوی مادر شدن به دل دارد، احساسی میشود، وقتی بچهای را میبیند به او خیره میشود و شاد میگردد اما افسوس میخورد که خود فرزندی ندارد؛ وقتی در این شرایط، خداوند این نوزاد را به سوی او فرستاده بلافاصله میگوید: « قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي»؛ مایه خنک شدن چشم من! سبحان اللّه کسانی که بخیل هستند و همواره به اموال و دارایی و فرزندان دیگران چشم دوختهاند، چشمشان همیشه داغ و انفعالات درونشان بسیار فراوان است! هیچ آرامشی در درون ندارند! درست برعکسِ انسانهای چشم و دل سیر؛ انسان مسلمان واقعی وقتی به دور و بر خود مینگرد و مردمانی را میبیند که خداوند به آنان نعمت بخشیده میگوید: خداوند آن را به او بخشیده است؛ ماشاء الله فلان شخص چهقدر زیباست و چه قیافهای دارد؛ خداوند او را حفظ کند، به این بچه بنگر ماشاء الله همچون گُل زیباست؛ خداوند سایه پدر و مادر را از سر او بر ندارد! مسلمان اینگونه رفتار میکند و اینگونه حرف میزند؛ چرا؟ چون چشم و دلش سیر و از حرص و آز دور است. او چشمش را با نور محبّت خداوند روشن میکند؛ هرگز بر دارایی مردم چشم نمیدوزد و از بخالت و حسادت میپرهیزد؛ او چشمانش را نگاه داشته است.
اسلوب بیان جملات و کلمات در قرآن واقعا دیدنی است؛ « قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي» من یک زنم و نیازمند بچهام؛ پس بدون شک این کودک برای من مایه دلخوشی و نور چشم است! زیرا محتاج بچه است از این روست اینگونه میگوید. « وَلَكَ »؛تو نیز بچه نداری؛ ما او را فرزند خود قرار دهیم. فرعون نیز در این ماجرا تفکر میکند؛ میگوید اگر این نوزاد از قبطیان –یعنی قوم خودش- باشد قطعا خوشحال هم خواهند شد که ما او را از آب گرفتهایم؛ در خانه فرعون است و پسر او میشود و تخت و تاج او را به ارث میبرد. اگر از بنی اسرائیل هم باشد طبیعی است وقتی در خانه ما بزرگ شود، اندک اندک ناز و نعمت اینجا را میبیند و قطعا آنقدر اهل احسان خواهد بود که بعدا این لطف ما را در نظر داشته باشد و علیه ما خیانتی مرتکب نشود! بنابراین اگرچه از بنی اسرائیل هم باشد امّا بر خلاف تمامی موارد دیگر، کشتن او لزومی ندراد؛ پس او را نمیکشیم؛ چه آنکه او در مقابل دیدگان و تحت حفاظت خودمان، قرار دارد و همین جا خواهد بود و جای دیگری نخواهد رفت. این خود یک آمادهسازی و یک مرحله دیگر از فراهم آوردن شرایط برای سیدنا موسی است که در این خانه بزرگ شود بدون آنکه بغضی نسبت به او داشته باشند! وقتی به سن بزرگسالی هم میرسد با همین دید به او مینگرند.
« لَا تَقْتُلُوهُ»: آسیه یا این جمله را خطاب به فرعون میگوید و او را بزرگ میشمارد و با صیغه جمع، لفظش را بیان میکند؛ انگار میگوید: عالیجناب اگر شما اجازه بفرمایید او را نکشند! او از راه پیش کشیدن بحث عظمت و تکبّر فرعون، وارد میشود تا دلش را نرم کند. اگر این فرض، صحیح باشد بنابراین جمله به صورت تعظیم و بزرگداشت، بیان شده است. احتمال دیگر آن است که او این جمله را خطاب به زیردستان و نیروهای سرکش و جیرهخوار فرعون گفته باشد؛ همان خدمتکاران و جیرهخوارانی که پیوسته فرعون را جهت تصمیمات شوم، تشویق میکنند و یاریش میدهند. او خطاب به آنان میگوید که این نوزاد را نکشید. فرعونهای دیگر هم همینگونه هستند؛ آنقدر حاشیه و خدَم جیرهخوار در اطرافشان تحت عنوان مشاور و مستشار وجود دارد! اینان پیوسته سبب غرور روزافزون فرعونشان میشوند و باعث و بانی و مشوّق تصمیمات ظالمانه او میگردند. همچون تصمیم و قراری که سالها پیش اتحادیه میهنی اتّخاذ کرد و بر اساس آن فرمان داد که در جبهه قرهداغ، شخصی به اسم «محمّد رشید» را بکشند! مام رستم، پنج شخص به اسم محمّد رشید را به قتل رساند اما به شخص اصلی نرسید!! شخصی را کشته بودند اسمش محمّد و اسم پدرش رشید بود، دیگری اسمش محمّد رشید بود و ... . سپس افرادی که مسئول تهیه گزارش بودند مشاهده کردند که «محمّد رشید» اصلی آزادانه داخل شهر، مشغول گشت و گذار است!
مفسّران درباره گفتگوی آسیه با فرعون، مطالب مختلفی را مطرح میکنند؛ گروهی میگویند: فرعون گفته است: من این نوزاد را نمیخواهم ، امّا تو او را برای خودت نگه دار! در هر حال برای این بانوی بزگوار، « قُرَّتُ عَيْنٍ » شد.
امّا این مسأله به ما نشان میدهد که خداوند بر اساس چه اسلوب بینظیری کلمات و جملات این قرآن را بیان فرموده است؛ انتخاب واژه، ترتیب کلمات، نظم جملات و سپس کلّ آیه و جمع آنها همگی تصویری به ما ارائه میدهد که هیچ کس نمیتواند کلمهای را پیشنهاد بدهد که از کلمه ذکر شده در قرآن، شایستگی بیشتری داشته باشد و باعث زیباتر شدن آن شود! از این روست که فصاحت قرآن، فصاحتی اعجازی است و داستانهای مذکور در آن نیز همگی درس و پرورش هستند، همگی مایه هدایت و بصیرت و یادگیری است از این رو برماست که اهتمام ویژهای به آن بورزیم.