محمد رسول الله
این درس حاوی پنج مبحث است:
مبحث اول: نسب پیامبر
مبحث دوم: ولادت پیامبر
مبحث سوم: دایههای پیامبر
مبحث چهارم: رشد و پرورش پیامبر
مبحث پنجم: معجزه شق الصدر پیامبر
مبحث اول: نسب پیامبر
ایشان محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبدمناف فرزند قُصی فرزند کلاب فرزند مُرة فرزند کعب فرزند لُؤَیّ فرزند غالب فرزند فِهر فرزند مالک فرزند نَضر فرزند کِنانة فرزند خُزیمة فرزند مُدرکة فرزند إلیاس فرزند مُضر فرزند نزار فرزند معد فرزند عدنان است. [به روایت بخاری].
و عدنان از نسل اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام است.
پس رسول الله پیامبری است برگزیده فرزند پیامبری برگزیده (اسماعیل) فرزند پیامبری برگزیده (ابراهیم).
از واثله بن اسقع روایت است که میگوید: رسول الله فرمود:
(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ، وَاصْطَفَى قُرَيْشًا مِنْ كِنَانَةَ، وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ، وَاصْطَفَانِى مِنْ بَنِي هَاشِمٍ)
ترجمه: «الله متعال از ميان فرزندان اسماعيل ÷ کنانه را برگزيد و از ميان فرزندان کنانه، قريش را برگزيد و از ميان قريش، بنی هاشم را برگزيد و مرا از ميان بنی هاشم مرا انتخاب نمود» [به روایت مسلم].
پدرش: عبدالله بن عبدالمطلب بود؛ وی زیباترین جوان قریش بود.
مادرش: آمنه بنت وهب بود؛ پدر آمنه از نظر شرف و حسب و نسب، سردار بنی زهره بود.
پدر بزرگش: عبدالمطلب بن هشام بود؛ وی سردار قبیلهی قریش بود و خصلتها و ویژگیهای نیکویی داشت. او بخاطر حفر چاه زمزم مشهور بود.
مبحث دوم: ولادت پیامبر
رسول خدا دوشنبه، دوزادهم ربیع الأول سال اول عام الفیل چشم به جهان گشود؛ البته در برخی اخبار زمان تولد ایشان نهم ربیع الأول، هشتم ربیع الأول و غیره نیز ذکر شده است. داستان اصحاب فیل داستانی مشهور و معروف است و خداوند متعال آن را در قرآن کریم ذکر کرده است؛ داستان از این قرار است که ابرهه پادشاه یمن تصمیم گرفت کعبه را ویران کند؛ از این رو سپاه بزرگی را بسوی مکه گسیل داشت. آنها همراه با خود فیل نیز داشتند. اما خداوند متعال نیرنگ آنها را به خودشان بازگرداند و کعبه را از شر آنان مصون داشت. در آن زمان رسول الله جنینی بود در شکم مادرش. آمنه هنگام تولد پیامبر اکرم نوری را مشاهده کرد که از او خارج شده و قصرهای بصری، واقع در سرزمین شام را روشن کرد.
-بنا بر قول راجح- در حالی که محمد در شکم مادرش بود، پدرش عبدالله از دنیا رفت و چون رسول الله به دنیا آمد در خانهی پدربزرگش عبدالمطلب و تحت نظارت او بود و عبدالمطلب و مادرش در آن زمان نیازهایش را تامین میکردند.
نکته: جشن گرفتنِ میلاد پیامبر اکرم در دوازده ربیع الاول یا هر تاریخ دیگری، بدعت بوده و در شریعت هیچ اصلی ندارد؛ این بدعت را فاطمیون که رافضی مسلک بودند، بنا نهادند. این در حالی است که هیچ یک از اصحاب رسول خدا برای ایشان جشن نگرفتند و نه در عصر صحابه، نه تابعین و نه تابع تابعین چنین جشنی برپا نشد و هیچ یک از امامان اهل اسلام راضی به چنین کاری نیستند.
مبحث سوم: دایههای پیامبر
- ثُوَیبة کنیز آزاد شدهی ابولهب
- حلیمه دختر ابوذؤیب
اولین زنی که به پیامبر شیر داد، ثویبه کنیز آزاد شدهی ابولهب بود. وی پیش از پیامبر ، حمزه بن عبدالمطلب ا را نیز شیر داده بود.
حلیمه سعدیه: چند تن از زنان بنی سعد بن بکر به مکه آمدند و درخواست بر عهده گرفتن وظیفهی شیردهی برخی از کودکان را نمودند؛ کودک مبارکی که نصیب حلیمه دختر ابوذؤیب سعدیه شد، محمد بود. همسر حلیمه ابوکبشه نام داشت. در مدت حضور پیامبر اکرم در میان آن خانواده، برکتها بر آنها سرازیر شده بود.
رسول خدا مدت چهار سال را در میان آنان بسر برد.
برخی از سیره نگاران نوشتهاند: حلیمه حمزه بن عبدالمطلب را نیز شیر داده است و با این تفاسیر رسول خدا از دو جهت با حمزه شیر خورده و از دو جهت برادر شیری حمزه است.
مبحث چهارم: رشد و پرورش پیامبر:
رسول خدا در در حالی رشد و پرورش یافت که کودکی یتیم بود:
- پدرش در حالی که ایشان در شکم مادرش بود، از دنیا رفت.
- گفته شده: وقتی پیامبر دو ماهه بود و طبق خبری وقتی هفت ماهه بود، پدرش از دنیا رفت.
- در حالی که چهار سال داشت؛ و طبق خبری در حالی که فقط شش سال داشت، مادرش وفات یافت.
- و پدر بزرگش عبدالمطلب سرپرستی محمد را بر عهده گرفت، اما چون پیامبر به هشت سالگی رسید، پدر بزرگش را نیز از دست داد و عمویش ابوطالب سرپرست ایشان شد.
مبحث پنجم: حادثه شق الصدر پیامبر
معجزهی شق الصدر، یا همان شکافته شدن سینهی پیامبر اکرم دو مرتبه در طول زندگی مبارکشان رخ داد:
اول: در صحرای بنی سعد؛ آنگاه که پیامبر اکرم نزد حلیمه بود. ایشان در آن هنگام تنها چهار سال داشت.
دوم: در شب إسراء (شبی که جبرئیل پیامبر را از مکه به بیت المقدس و از آنجا به آسمان برد). این مطلب را بخاری و مسلم ذکر کردهاند.
امام مسلم بن حجاج نیشابوری / در کتاب صحیح خود حادثه شق الصدر اول را از زبان انس بن مالک چنین روایت میکند: «در حالی که رسول خدا مشغول بازی کردن با سایر کودکان بود، جبرئیل نزدش آمده، او را گرفته و بر زمین خواباند، آنگاه سینهاش را شکافت و قلبش را درآورد و از آن لخته خون سیاه رنگ را بیرون کشید و گفت: «این است بهره و نصیب شیطان از تو». سپس قلب پیامبر را در طشتی طلایی با آب زمزم شستشو داد، آنگاه آن را سر هم کرده و در جایش قرار داد. کودکان –که از دیدن این صحنه به وحشت آمده بودند- بسوی دایهی پیامبر –یعنی حلیمه- دویدند و گفتند: محمد کشته شد. آنان به سوی محمد شتافتند و او را در حالی یافتند که رنگ چهرهاش پریده بود. انس میگوید: «من اثر پارگی را در سینهی رسول خدا میدیدم».»
- بازگشت پیامبر نزد مادرش
حلیمه پس از این رویداد نسبت به جان پیامبر احساس خطر کرد، به همین خاطر ایشان را به خانوادهاش بازگرداند. رسول خدا تا سن شش سالگی نزد مادرش آمنه بود.
روزی آمنه برای دیدار با داییهای پیامبر که از بنی عدی بن نجار بودند مکه را ترک گفته و همراه با کودک یتیمش رنج این سفر سخت را تحمل نمود و مدت یک ماه را در آنجا ماند.
- وفات مادر
در مسیر بازگشت و در ابتدای راه آمنه دچار بیماری شد و این بیماری شدت یافت تا اینکه در أبواء –مکانی میان مکه و مدینه- چشم از جهان فروبست.
- همراه با پدر بزرگ مهربان
عبدالمطلب محمد را به مکه بازگرداند، او نوهاش محمد را خیلی دوست داشت، حتی بیشتر از فرزندان خویش. عبدالمطلب نه تنها پیامبر را رها نمیکرد، بلکه او را بر سایر فرزندانش مقدم داشته و ترجیح میداد.
- وفات پدر بزرگ
در حالی که محمد تنها هشت سال سن داشت، پدر بزرگش عبدالمطلب در مکه دار فانی را وداع گفت. وی پیش از وفات، ابوطالب را که عموی پیامبر بود کفیل و سرپرست ایشان نمود. پیامبر اکرم مدت زمان زیادی را نزد ابوطالب ماند؛ ابو طالب از پیامبر حمایت و مراقبت میکرد و نسبت به ایشان بسیار دلسوز و مهربان بود.
- دیدار با بحیرای راهب
وقتی رسول خدا ج به سن دوازده سالگی رسید، ابوطالب در یک سفر تجاری ایشان را با خود به شام برد. آنها به بصری رسیدند. در بصری راهبی بود به نام بحیرا. کاروان در کنار صومعهی بحیرا توقف کرد. بحیرا از صومعهی خود خارج شده و نزد آنان رفت، این در حالی بود که قبلا چنین کاری نکرده و بسوی هیچ کاروانی بیرون نمیآمد. راهب در میان آنها راه میرفت تا اینکه رسول خدا را دید، نزد ایشان رفته، دستش را گرفت و گفت:
«این سرور جهانیان و فرستادهی خداوند است؛ خداوند او را به عنوان رحمتی برای تمامی جهانیان برخواهد انگیخت»
ابوطالب و بزرگان قریش به او گفتند: تو از کجا میدانی؟ گفت: وقتی شما بر تپهی ورودی شهر قرار گرفتید، هیچ سنگ و هیچ درختی نماند، مگر اینکه به سجده افتادند و سنگها و درختان در پیشگاه پیامبران خدا سجده به جای میآورند. من از روی مهر نبوت که به اندازه یک دانه سیب در قسمت پایین شانه راست او قرار دارد او را میشناسم. و نام و خبر او در کتابهای ما آمده است. سپس بحیرا آنها را مهمان کرد و از ابوطالب درخواست کرد که او را بازگردانده و به شام نبرد، زیرا از کید و نیرنگ رومیها و یهودیها علیه ایشان میترسید. در نتیجه ابوطالب او را به همراه تعدادی از خدمتکارانش به مکه بازگرداند.
- حلف الفضول
در ماه ذوالقعده که یکی از ماههای حرام است، پیمانی تحت عنوان «حلف الفضول» منعقد شد. قبایلی از قریش شامل: بنی هاشم، بنی المطلب، اسد بن عبدالعزی، زهره به کلاب و تَیم بن مُرّه برای بستن این پیمان گرد آمدند؛ آنها در خانه عبدالله بن جُدعان تیمی جمع شدند، زیرا وی هم سالخورده بود و هم شرف و جایگاه والایی داشت؛ آنها با یکدیگر پیمان بستند که در مکه هر مظلومی را چه از اهالی مکه باشد چه سایر مردم، کمک نمایند و علیه کسی که به مظلوم ظلم کرده، قیام کنند تا اینکه حق مظلوم گرفته شود. رسول خدا نیز شاهد این پیمان بود.
از طلحه بن عبدالله بن عَوف روایت است که میگوید: رسول خدا فرمود:
(لَقَدْ شَهِدْت فِي دَارِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُدْعَانَ حِلْفًا مَا أُحِبّ أَنّ لِي بِهِ حُمْرَ النّعَمِ وَلَوْ دُعِيت إلَيْهِ فِي الْإِسْلَامِ لَأَجَبْت)
ترجمه: «در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که دوست ندارم این پیمان را با شتران سرخ موی فراوان عوض کنم و اگر در اسلام نیز به آن فراخوانده شوم، اجابت خواهم کرد». [بیهقی آن را روایت کرده و آلبانی صحیح دانسته است].
- حفاظت الله متعال از پیامبر از کودکی تا زمان بعثت
رسول خدا بر مبنای اخلاق والا و نیکو رشد و پرورش یافت و خداوند متعال او را از تمامی چیزهایی که مخالف اخلاق والاست، حفظ کرد؛ به همین خاطر بود که ایشان هیچ گاه شراب ننوشید، از گوشتی که در برابر بتها ذبح میشد نخورد، در هنگام عیدها و جشنها نزد بتها نرفت، بلکه از همان ابتدای رشد و نمو از این معبودان باطل گریزان بود، تا جایی که هیچ چیزی مبغوضتر و پستتر از بتها برایش نبود، تا جایی که گوشهایش سوگند خوردن به لات و عزی را نیز تحمل نمیکردند.
از جابر بن عبدالله روایت است که میگوید: هنگام تعمیر کعبه (توسط قریش) رسول خدا و عباس سنگها را بر دوش خود حمل میكردند. عباس (عموی رسول الله) به ایشان گفت: جامهات را بر گردنت بینداز تا از سنگهایی که بر شانه میگذاری آسیب نبینی. ناگهان پیامبر بیهوش به زمین افتاد و چشمانش به آسمان خیره شد. سپس به هوش آمده و گفت: «جامهام، جامهام» و جامهاش به کمرش بسته بود. [به روایت بخاری و مسلم]. و در روایت دیگری از بخاری و مسلم چنین آمده است: «سپس بيهوش به زمين افتاد. و بعد از آن، هرگز برهنه ديده نشد».