سیره پیامبر

هجرت پیامبر

وقتی مشرکان مشاهده کردند که اصحاب رسول خدا خود را آماده کرده و بیرون می­شوند و با خانواده و فرزندان و اموال خویش به سمت اوس و خزرج می­روند، بسیار ناراحت و نگران شدند و یک خطر حقیقی و بزرگ در برابر ایشان نمودار شد، خطری که کیان بت پرستی و نظام اقتصادی آنان را تهدید می­کرد. وقتی در موعد معین در دارالندوه حاضر شدند، ابلیس در شکل پیرمردی حکیم نزد ایشان آمده و بر در دار الندوه ایستاد. گفتند: این پیرمرد کیست؟ گفت: کهن مردی از اهالی نجد که از میعاد شما با خبر شده و آمده تا سخنان­تان را بشنود و امید است که رای و خیرخواهی را از شما دریغ ندارد. گفتند: بسیار خوب وارد شود، او نیز وارد مجلس ایشان شد.

توافق بر قتل پیامبر اکرم

نقشه ابوجهل: اعضای دارالندوه پس از رایزنی و مشورت به اتفاق تصمیم گرفتند که پیامبر را به قتل برسانند. آنها پیشنهاد ابوجهل را در این رابطه پذیرفتند؛ ابوجهل گفت: به خدا من در این مورد نظری دارم که تا کنون به فکر آن نیفتاده­اید. گفتند: ای ابوالحکم! نظرت چیست؟ گفت: به نظر من باید از هر قبیله­ای جوانی چالاک و نیک نژاد و با منزلت انتخاب کرده و به هر یک شمشیری بران بدهیم. آنگاه آنان با یک یورش هماهنگ بر او ضربتی وارد آورند، چنانکه گویی یک نفر به او ضربه زده است، پس او را کشته و ما را از شر او آسوده کنند. با این کار، خونش میان تمامی قبایل تقسیم می­شود و بنی عبدمناف توان مبارزه و جنگ با تمام قوم خویش را ندارند. شیخ نجدی گفت: سخن درست همین است که این مرد گفت. این نظری است که بهتر از آن را نمی­توان عرضه کرد.

هجرت پیامبر اکرم ، سال چهارده بعثت

پیامبر اکرم در گرمای نیم روز نزد ابوبکر ا رفت تا مراحل هجرت را با او در میان نهاده و قطعی سازند. عایشه ل می­گوید: در آن اثنا که ما در خانه­ی ابوبکر به هنگام گرمای شديد ظهر نشسته بوديم، کسی به ابوبکر گفت: این رسول خدا است که صورتش را پوشانده و در وقت و ساعتی به دیدارمان آمده که معمولاً نمی­آمد! ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایش باد! به خدا سوگند جز امری مهم، ایشان را در این وقت به اینجا نیاورده است. عايشه می­گويد: رسول خدا آمدند و اجازه گرفتند. ابوبکر به ايشان اجازه ورود داد و ایشان وارد شدند. آنگاه به ابوبکر فرمودند: «أخرِج مَن عندَک» «اطرافيانت را بيرون کن»! ابوبکر گفت: اينان خانواده خود شما هستند، پدرم فدای شما باد ای رسول خدا. فرمودند: «فانّي أُذِن لي في الخروج» «به من اجازه خروج (و هجرت به مدینه) داده شده است». ابوبکر گفت: پدرم فدایت باد، آیا اجازه­ی همراهی دارم؟ رسول خدا فرمودند: آری.

آنگاه طرح هجرت را را با ایشان هماهنگ کردند و به منزل خودشان بازگشتند و منتظر شدند تا شب فرا رسيد. این در حالی بود که کافران قریش تمام روز را بطور پنهانی در حال آمادگی برای اجرای نقشه­ای که در دار الندوه گرفته بودند، بسر بردند. رسول خدا عادت داشت که در همان ابتدای شب، پس از ادای نماز عشاء بخوابد و پس از نیم شب به مسجد الحرام رفته و در آنجا نماز شب بگزارد. ایشان به علی  دستور داد تا آن شب در بسترش بخوابد و پارچه­ی حضرمی سبز رنگ ایشان را بر روی خویش بیندازد و به ایشان خبر داد که هیچ مشکلی برایش پیش نخواهد آمد.

رسول خدا خانه­اش را ترک می­گوید.

با اینکه قریش بسیار هوشیار و بیدار بودند، اما نقشه­ی آنها به شدت شکست خورد؛ به این توضیح که رسول خدا از خانه خارج شده و صفوف قریش را شکافت و از میان آنها خارج شد. ایشان یک مشت خاک برداشته و بر سر همگی آنها پاشید و خداوند متعال توان دیدن را از آنان گرفت و آنان در آن لحظه پیامبر را نمی­دیدند، پیامبر نیز این آیه را تلاوت می­کرد: (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ) [یس: 9] «و از پیش رویشان دیواری و از پشت سر‌شان نیز دیواری نهاده‌ایم و چشمانشان را با پرده‌ای پوشانده‌ایم؛ از این روست که [حقیقت را] نمی‌بینند». از این خاک بر سر همه­ی آنها ریخته شد. آنگاه پیامبر به خانه ابوبکر ا رفت و هر دو شبانگاه از دریچه­ای که در خانه­ی ابوبکر بود خارج شده و از مسیر یمن خود را به غار ثور رساندند.

پيامبراکرم می­دانستند که قريشيان با جديت هرچه تمام­تر در پی ايشان خواهند آمد و نخستین راهی که دیده­ها بدان دوخته خواهد شد راه اصلی مدینه است که به سوی شمال می­رود، از این رو ایشان راهی را که درست نقطه مقابل آن در سمت جنوب مکه بود در پيش گرفتند، که به سوی يمن می­رفت. آنها پس از طی حدود پنج مایل، خود را به کوهی موسوم به کوه ثور رساندند؛ کوه ثور کوهی بلند بود و راه ناهمواری داشت و صعب العبور و سنگلاخ بود و پاهای مبارک رسول خدا ج را مجروح ساخت. چون به کوه رسیدند، ابوبکر ايشان را بر دوش خود حمل کرد، و پيوسته ايشان را به خود می­چسبانيد، تا به غاری در قلّه کوه رسيدند که در تاريخ به «غار ثور» شهرت يافته است.

آنها مدت سه شب در غار ثور مخفی شدند: شب جمعه، شب شنبه و شب یکشنبه و عبدالله بن ابی بکر شب را نزد ایشان به سر می­برد.

در بامدادِ شب اجرای نقشه، آنگاه که قریش از نجات رسول خدا ج اطمینان یافتند، از شدت خشم نزدیک بود دیوانه شوند. آنها ابتدا و پیش از هر کاری، علی ا را زدند و تا کعبه کشیدند و ساعتی زندانی کردند تا شاید خبری از آن دو بدست آورند.

قریش تصمیم گرفتند برای دستگیری این دو از تمام امکانات خویش استفاده کنند، از این رو تمامی راه­های منتهی به مکه را تحت مراقبت شدید قرار دادند. همچنین به ازای مرده و یا زنده­ی هر یک از آن دو صد شتر جایزه تعیین کردند.

در راه مدینه

رسول خدا و ابوبکر به همراه عامر بن فهیره و با راهنمایی عبدالله بن اریقط از مسیر ساحلی، راه مدینه را در پیش گرفتند.

ورود به مدینه

عروه بن زبیر می­گوید: مسلمانان در مدینه خبر خروج پیامبر اکرم از مکه را شنیده بودند، به همین خاطر هر روز صبح به حره –مکانی در ورودی مدینه- رفته و تا نیم روز منتظر قدوم مبارک پیامبر اکرم می­ماندند، تا اینکه گرمای سوزان نیم روز آنان را به خانه باز می­گرداند. یک روز پس از انتظار بسیار زیاد به خانه باز گشتند و چون به خانه­های خود رسیدند، مردی یهودی برای کاری به پشت بام رفت. وی رسول خدا را مشاهده نمود و از آنجا که نتوانست خودش را نگه دارد، با صدای بلند فریاد کشید: ای گروه عرب! این است شرف و عزت شما که انتظارش را می­کشیدید. مسلمانان نیز از منازل خارج شده و در آن سوی حره با پیامبر دیدار کردند.

ابن قیم می­گوید: مسلمانان از شادی قدوم مبارک رسول خدا فریاد تکبیر را سر دادند و بسویش شتافته تا با او دیدار کنند. آنها با رسول خدا دیدار نمودند و با تحیت نبوت به ایشان درود فرستادند و پیرامون ایشان گرد آمدند؛ پیامبر را آرامشی فرا گرفته بود و در همین هنگام وحی بر ایشان نازل می­شد: (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ) [تحریم: 4] «[بدانید] که الله دوست و یاورِ اوست و [نیز] جبرئیل و مردمان شایسته ـ از مؤمنان و فرشتگان‌ـ [نیز] بعد از آن، پشتیبان [و مددکار او] هستند».

سپس پیامبر وارد مدینه شد و از آن روز به بعد یثرب، مدینه نامیده شد. روز ورود پیامبر به مدینه روزی به یاد ماندنی و درخشان بود که آوای شکر و تسبیح حق از خانه­ها و کوچه­ها بلند بود. رسول خدا از کنار خانه­ی هر یک از انصار که می­گذشت، صاحب خانه لگام شتر ایشان را می­گرفت و او را به خانه خویش دعوت می­کرد. شتر همچنان می­رفت تا اینکه به مکان کنونی مسجد النبی رسید و زانو خم کرد، سپس بلند شد و اندکی دیگر راه رفت، سپس به همان جای نخست بازگشت و زانو زد. آنجا محل سکونت بنی نجار -دایی­های پیامبر- بود. پیامبر فرمودند: (أي بيوت أهلنا أقرب؟) «کدام­يک از خانه­های اطرافيان­مان نزديک است؟» ابو ايوب گفت: من، ای رسول خدا. پس پیامبر نزد ابوایوب انصاری ا ماند. [به روایت بخاری].

1087 جار خوێندراوه‌ته‌وه‌
16/02/2020
احزاب اسلامی کردستان عراق اخوان المسلمین انواع آبها اهمیت جایگاه امام جماعت اهمیت طهارت بابەتەکانی ماڵپەڕ بانگ بانگ و قامەت بانگەواز باوەڕ باوەڕ هێنان به‌ فریشته‌كان بنەما عەقائیدییەکان پارێزكاری په‌یوه‌ندی فریشته‌كان به‌ مرۆڤه‌وه‌ پیسی پێناسەی دوعا پەرستن تاریخ تاقیكردنه‌وه‌ تاقیکردنەوە تفسیر سوره الممتحنه ته‌سبیحات تۆبەکردن تەقوا جاهیلییه‌ت جۆر و یاساکانی ئاو جۆره‌كانی هاوبه‌ش دانان جۆرەکانی ئاو چەند توێژینەوەیەک حیكمه‌ت و سووده‌كانی دوعا حیكمه‌ته‌كانی ڕۆژوو حەج و عومرە خانواده خشتەی تاقیکردنەوەکان خودا خولع دموکراسی دنیاخواهی ده‌وڵه‌تی عوسمانی ره‌مه‌زان ڕۆژوو زادی زادی فارسی زانستی شه‌رعی زانكۆی زادی زیکر زەکات سلفیت سنتهای فطری سه‌یید قوتب سوره‌تی (المجادلة) سوننه‌ت سیفات و ئاکارەکانی فریشتە شارستانییه‌ت شەرمکردن شەوی قەدر طاغوت طهارت عبدالقادری ته‌وحیدی غه‌یب فریشته‌ فقه فکر اسلامی فورات قضای حاجت قورئان كتێبه‌كانی خوا کاتی دوعا گیرابوون کردەوەی چاک گومان لەسەر دوعا لە خۆپرسینەوە مامۆستا كرێكار محمد عبدالله دراز مقدسات اسلام مه‌بده‌ء مه‌تنی جه‌زه‌ری مه‌رجه‌كانی گیرا بوونی دوعا مەعازەی کچی عبدالله ناسین ناوه‌ جوانه‌كانی خوای گه‌وره‌ ناوەكانی خوای گەورە ناوەکانی خودا نجاست نووری ڕێ نوێژ هاوبه‌ش دانان هجرت وضو یاد ئادابی دوعا كردن ئادابی قورئان خوێندن یادی خوا ئاسمان ئامادەیی ئامەد ئامادەیی ئامەدی ئیسلامی ئامەد یه‌كتاپه‌رستی ئیسلام یەکتاپەرستی
نشر مطالب با ذکر منبع بلا مانع می‌ّباشد.