این سمینار سه جلسهای توسط جناب ماموستا کریکار در پالتاک در خصوص تاریخ و عملکرد جماعتهای اسلامی کوردستان عراق تا سال 2002 میلادی است که بنیاد حفظ و نشر آثار ماموستا کریکار اقدام به بازنویسی آن به زبان فارسی کرده است.
قسمت اول: جنبش اسلامی کوردستان عراق
روی سخن با دو دسته از مسلمانان است، دستهی اول که نسل قدیم هستند باید بدانند که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شدهاند و یا اینکه چه مصیبت بزرگی به سر آنها آمده است و دستهی دوم نسل جدید هستند که باید بدانند چه اشتباه بزرگی روی داده است تا باری دیگر چنین اشتباهی را مرتکب نشود و خود را از آن بپرهیزد.
البته کسانی هستند که مدعیاند کاری که انجام شده است به سود مسلمانان بوده است؛ آنها باید برای اثبات ادعای خود مسلمانان را قانع کنند.
ابتدا در مورد جنبش اسلامی (بزوتنهوه) سخن میرانیم. قبلاً به نام رابطهی اسلامی شناخته میشد که ماموستا امیر برزنجی ریاست آنها را بر عهده داشت. در سال 1985 او به ایران آمد اما هنوز کسی آنچنان که باید او را همراهی نمیکرد (به غیر از پاسداران همراهش). سپس ماموستا علی بیارهای لشکر قرآن را بنا نهاد و در مقابله با نیروهای بعثی عراق به شهادت رسید.
در همان سالها جنبش رابطهی اسلامی را به عنوان دفتر بزرگ روحانیون کردستان معرفی کردند (در ایران) و اکثر روحانیونی که در آنجا بودند وابسته به ایران بودند. البته ریاست این دفتر بر عهدهی ماموستا محمد برزنجی بود که با دولت ایران بیعت کامل بسته بود. کسانی همچون ماموستا علی نورسی و ماموستا محمد رازی نیز در این دفتر حضور داشتند.
کم کم رابطهی اسلامی ضعیف شد تا اینکه در سال 1987 که نیرویهای بعثی عراق به شهرهای کردستان عراق حمله کردند و افراد زیادی را قتل و عام کردند. همین مسئله باعث شد تا بزرگان دینی شهرهای کردستان عراق جلسهای تشکیل دهند و به دنبال آن جنبش اسلامی کردستان تشکیل شد که ماموستا ملأ عثمان رهبری آن را عهده دار بود.
تشکیل جنبش اسلامی در عراق موجب شد تا رابطه اسلامی در ایران نیز به خود بیاید و فعالیتهای دینی خود را از سر بگیرد. در سال 1988 که جنگ ایران و عراق به پایان رسید، ایران در فکر این بود که چگونه میتوان از شر جنبش اسلامی خلاص شد؟ چراکه تشکیل این جنبش موجبات فعالیت اسلامی در بسیاری از نقاط جهان را فراهم کرده بود از جمله، پاکستان، انگلیس، عربستان و ... .
هر چند رابطهی جنبش اسلامی با ایران خوب بود اما ایران از این میترسید که دست عربستان بیشتر در میان آنها نفوذ کند و قدرت اهل سنت در منطقه از این هم بیشتر شود و کنترل منطقه کردستان را از دست بدهد. سپس اختلاف در میان سران جنبش اسلامی و رابطهی اسلامی و نیز بسیاری از افراد وابسته به این دو افتاد که در پی آن ایران به دنبال این بود تا جانشینی دیگر را برای جنبش اسلامی برگزیند اما موفق نشدند.
در آن زمان چون این مناطق جنگ زده بودند و سازمان ملل متحد هزینههای لازم برای تأمین نیازهای ابتدایی جنگ زدگان کردستان را به ایران پرداخت میکرد و ایران نیز مجبور بود این هزینهها را به کردستان پرداخت کند. اما از سویی ایران میخواست تا ریشهی جنبش اسلامی کردستان را قطع کند. بالاخره ایران توانست کمکهای لازمه به کردستان را قطع کند و از این طریق تواست فشار زیادی به جنبش اسلامی وارد کند اما جنبش اسلامی حامیان قویتری در جنوب عراق و پاکستان داشت که به لحاظ مالی به جنبش اسلامی کمک میکردند. مدتها بعد وقتی ایران متوجه شد که جنبش اسلامی به لحاظ مالی در تنگنا افتاده است، از ترس اینکه مبادا عربستان با آنها کمک کند و بعدها دست اتحاد آنها برای ایران دردسرساز شود، کمکهای مالی خود را به کردستان عراق از سر گرفت. در آن زمان اطلاعات ایران با ماموستا ملأ علی (برادر ماموستا ملأ عثمان) دائم در ارتباط بودند اما کاری از دستشان بر نمیآمد.
قرارگاه بخشی از سپاه پاسداران بود که توانایی برون مرزی زیاد در کسب اطلاعات داشت و در آن زمان برای اینکه کنترل بیشتری بر کردستان داشته باشند مجدداً با رابطهی اسلامی، ارتباط پیدا کردند. آنها از میان کسانی که در دایرهی اهل سنت و جماعت جنبش اسلامی کردستان مشغول به خدمت بودند، ماموستا علی باپیر را برگزیدند چراکه هنوز جوانی خام و کم تجربه بود و به لحاظ علم شرعی در حدی بسیار ضعیف بود و البته برای اهل سنت نیز چندان دلسوز نبود و بهتر میتوانستند بر او نفوذ داشته باشند. ماموستا علی باپیر در مدت زمانی که در نجف مشغول تحصیل بود با اهل تشیع بیشتر رابطه پیدا کرده بود و آنها توانسته بودند که بر او اثرگذار باشند.
علی آقامحمدی (در حال حاضر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است) در آن زمان که بسیار از ملأ علی متنفر بود خیلی بیشتر ماموستا علی باپیر را تأمین و از او حمایت میکرد. در سال 1988 خودم (ماموستا کریکار) نیز به این جنبش ملحق شدم.
قبل از آن و از سال 1982 که من وارد ایران شدم و مدت زمانی که در ایران بودم در مورد اختلاف شیعه مابین خودشان و با اهل سنت بسیار مطالعه و تحقیق کرده بودم و پس از آنکه از ایران به پاکستان رفتم در آنجا دروس بسیار زیادی آموختم و با برادرانمان در آنجا به خوبی میتوانستیم عملکرد جنبش اسلامی کردستان را زیر نظر بگیریم و آن را تحلیل کنیم.
بعدها در سال 1988 هدفمان این بود که جنبش اسلامی کردستان را به طور کامل از ایران جدا کنیم، چراکه اختلافات زیادی در بین طرفین (سلفیها و اخوانیها) وجود داشت و خود ایران نیز در ایجاد این اختلافات بسیار تأثیرگذار بود. در نهایت در سال 1989 به عنوان جامعهی اسلامی از جنبش جدا شدیم. پس از گذشت چند سال دوباره در اواخر سال 1992 به جنبش اسلامی پیوستیم. کم کم ما نیز به عنوان یه خط سلفی-جهادی در این بین فعالیت میکردیم.
از آن پس جنبش اسلامی به 3 قسمت تقسیم شد. یک قسمت آن مربوطه به ملأ عثمان بود به عنوان رهبر، قسمت دیگر آن ماموستا علی باپیر و پیروانش بودند و قسمت دیگر نیز سلفیها بودند. در این بین اگر اختلافی مابین این سه قسمت به وجود میآمد با گردهمایی که انجام میشد اختلافات پایان مییافت(خط اصلاح).
حزب اتحاد کردستان (ییکهتی) در منطقه کلار جنگی را به راه انداخت اما پیروزی با ما بود اما حزب اتحادی دست بردار نبود و سعی در تضعیف ما و کمتر کردن نفوذ اسلامیها داشت به همین خاطر در اواخر سال 1993 در 5 قسمت دیگر نیز جنگهایی را به راه انداخت (کلار، کفری، دربندیخان، باینجان، بازیان، چمچمال). ولی باز هم شکست خوردند.
پس از آن جلسهای میان سران حزب اتحادی و جنبش اسلامی کردستان برگزار شد که جنگ متوقف شود اما در اوایل سال 1994 دوباره جنگی دیگر راه افتاد. این بار جنبش اسلامی (که بسیار قدرتمند شده بود) شکست خورد و ماموستا ملأ عثمان نیز اسیر شد. بسیاری از سران جنبش اسلامی به ایران پناه آوردند و چون آن زمان حزب اتحادی کردستان با ایران دشمنی داشتند، ایران به جنبش اسلامی کمک کرد تا دوباره زنده شود و قوت بگیرد.
سرانجام مکانهای گرفته شده توسط حزب اتحادی مجدداً توسط جنبش اسلامی پس گرفته شد و جنبش اسلامی زنده شد. اما با این تفاوت که این بار ایران بیشتر در کار جنبش اسلامی دخالت میکرد. از آن پس ایران در تلاش بود تا ماموستا علی باپیر را روی کار بیاورد. پس از جنگ 1994 و گذشت یکسال از آن، اختلافات زیادی دامنگیر طرف ماموستا علی باپیر و طرف ماموستا ملاعثمان شده بود. در این بین ما به عنوان یک واسطه دائم در تلاش بودیم تا اختلافات میان آن دو رو پایان دهیم به همین خاطر در اوایل سال 1995 رسماً ما را به عنوان جماعت اصلاح شناختند.
ما نیز جلسهای که داشتیم تعهد کردیم که اختلافات میان آن دو را پایان دهیم و در صورت ناتوانی در این امر، خود را به عنوان یک حرکت مجزا، جدا کنیم. خیلی زود عهدنامهی ما تأثیر گذار بود نسبت به اینکه طرف ماموستا علی باپیر به دستور ایران، تمام سلاحهای سنگین مشترک را از دایرهی دسترسی ما خارج کردند.
در سال 1996 که تعداد ما به 1000 نفر میرسید رابطهی خود را با پیوند دانشجویان (اتحاد دانشجویان) به صورت پنهانی محکم کردیم. مدت یک سال با خط پیوندی فعالیتهایی صورت گرفت که کاملاً پنهانی بود. خط پیوند دانشجویان به دلیل آنکه بسیار قدرتمند بودند، افراد مناسب و تحصیل کردهای داشتند و نیز امکانات خوبی داشتند، موجبات ترس بسیاری را (حتی ایران) فراهم کرده بودند. به همین خاطر در سال 1997 ایران در پی ساقط کردن خط سلفیها برآمد. به همین خاطر طبق عهدنامهای که میان ایران، آمریکا و حزب اتحادی کردستان بود، ایران با حزب اتحادی رابطهی دوستی برقرار کرد.
مدتی بعد از اینکه نامه به دست طرفین رسیده بود جنگی درگرفت (میان حزب اتحادی و جنبش اسلامی)، در همان حال نیز ماموستا ملأ علی و ماموستا علی باپیر در ایران بودند و در نامهای (به صورت پنهانی) ماموستا علی باپیر از پیروانش درخواست کرد که در این جنگ دخالت نکنند چراکه جنگ ماموستا ملاعلی است. در آن زمان جلال طالبانی نیز در تهران بود و مشغول استراحت بود.
جنگی که درگرفت 3 روز به طول انجامید (در سال 1997). در روز اول خسارت زیادی متوجه حزب اتحادی شد. مردم حلبچه با جان و دل به جنگاوران و سربازان جنبش اسلامی کمک میکردند به خصوص زنانشان از هر سو برایشان مواد غذایی میفرستادند. پس از سه روز بالاخره جنگ تمام شد و شکست سختی متوجه حزب اتحادی شد و ایران و حزب اتحادی در رسیدن به اهداف خود شکست خوردند.
پس از بازگشت ماموستا علی باپیر از ایران، درخواست که رأی گیری شود و رهبر کنونی جنبش اسلامی تغییر یابد. چون زمانی که ایران و حزب اتحادی متوجه شدند که با جنگ نمیتوانند جنبش اسلامی را از هم بپاشند سعی در انتخابات برآمدند و اینکار را از طریق ماموستا علی باپیر انجام دادند. پس از تأخیرهای فراوان بلاخره در منطقهی خورمال و مسجد آنجا همگی جمع شدند تا انتخاباتی کامل صورت بگیرد. پس از شمارش آراء، اولین نفر ماموستا دکتر ابراهیم بود و دومین نفر بنده بودم، سومین نفر ماموستا احمد کاکه محمود، چهارمین نفر ماموستا ملاعلی، هفتمین نفر ماموستا علی باپیر بود. پس فتنهی ایران بی نتیجه ماند.
در سال 1999 نهضت کردستان که جوانانی تحصیل کرده بودند به ما پیوستند. ما انتظار داشتیم که با پیوستن آنان به ما قدرت فکری و نظامی ما بیشتر شود اما برخلاف انتظار آنان کسانی بودند که فقط در فکر خودشان بودند و تقوای الهی نداشتند و خداترس نبودند. آنها انتظار داشتند که بیش از حد به آنها توجه شود و اصلاً به فکر سربلندی دین و اسلام همراه با ما نبودند. زمانی که ایران متوجه شد که اینان تا این اندازه دنیا پرست و شکم پرست هستند بدون درنگ از طرف ماموستا علی باپیر مورد حمایت قرار گرفتند و امکانات لازم به آنها داده شد بنابراین از خط ما جدا شده و به آنها پیوستند.
قسمت دوم : اخوان المسلمین کوردستان عراق
در سال 1952 اولین نشانههای اخوان در حلبچه پدیدار شد. آن زمان رهبر اخوان شیخ محمود صواف بود که اخوان المسلمین را در سه قسمت و در شهرهای موصل، بغداد و حلبچه تشکیل داد. اولین کسانی که به اخوان المسلمین پیوستند، خانوادهی ملاعثمان بودند.
آن زمان اقداماتی که بر پایه اخوان انجام میدادند بسیار ساده بود و به معرفی اسلام و زیباییهای آن و نیز ایجاد فکری سالم در جامعه میپرداخت. آن زمان بیشتر مناطق کردستان تحت سیطرهی افرادی با افکار کمونیستی بود و طبعاً حلبچه به مانند جزیرهای دور افتاده و کوچک ولی درخشان در میان آنها بود.
نتایج تلاشهای اخوان که در دههی 50 شروع شده بود در دههی 70 مشخص و پدیدار بود و دایرهی مناطقی که به زیر سلطهی فکری اسلامی درآمده بودند افزایش چشمگیری پیدا کرده بود. جنبش اخوان که توسط دکتر عبدالکریم زیدان رهبری میشد، در سال 1971 به صور رسمی منحل شد. در سال 1979 پس از انقلاب ایران و مهاجرت مصرهای فراوان به عراق و نیز منتشر شدن کتب دینی بسیار در عراق، در کردستان حرکات مناسبی در حال شکل گرفتن بود. اولین کسی که برای تنظیم مجدد اخوان قدم برداشت، ماموستا صدیق عبدالعزیز بود. در این راه او ماموستا ناظم را به سلیمانیه فرستاد تا مقدمات تشکیل تنظیم را فراهم کند. در ابتدای این راه افراد زیادی وجود داشتند که مخالفتهای متفاوتی را در مورد رهبریت ماموستا صدیق عبدالعزیز و نیز تنظیم مجدد این جنبش اعلام کردند. ما نیز در آن زمان زیر نظر جنبش اخوان بودیم ولی از همان ابتدا با سلفیها نیز ارتباطهایی داشتیم و با یکدیگر کتابهای زیادی را رد و بدل میکردیم. این حرکتها ادامه داشت و در سال 1981 قوت گرفت.
افراد زیادی در آن زمان بودند که تواناییهای بسیاری داشتند تا دوباره امت اسلامی را زنده کنند اما متأسفانه از ابتدا نیز کسانی که در پی تنظیم مجدد اخوان المسلمین برآمده بودند تنها میخواستند آن را تشکیل دهند و اهداف بلند مدت دیگری را در نظر نداشتند.
در سال 1982 من و ماموستا صلاح الدین محمد بهاءالدین همدیگر را ملاقات کردیم و در هتل اروندرود تهران ملاقاتی با حضور 14 نفر انجام شد که 9 نفر از آنان اخوانی بودند. پس از این جلسه به کردستان عراق بازگشتیم و در پی راه اندازی جنبش برآمدیم. اما مشکلی که در اینجا وجود داشت تقسیم شدن جنبش اخوان به دو بخش بود که هر کدام توسط کسی اداره میشد. رهبر یک خط ماموستا صدیق بود که خود را شایستهتر و مشروعتر میدانست. خط دیگری نیز در دست ماموستا صلاح الدین بود.
تفاوت این دو خط در هبران آنها بود چراکه ماموستا صلاح الدین در ایران نیز نفوذ بیشتر و بهتری داشت و میتوانست به جاهای مختلفی از ایران نامه بفرستد ولی خط ماموستا صدیق فقط در داخل عراق میتوانست کارهای خود را انجام دهد. تمامی این مسائل موجب شده بود تا میان آن دو اختلافاتی ایجاد شود. البته هنوز اخوان را اسماً به نام خط یک و دو نمیگفتند بلکه در میان خودشان این اختلافات وجود داشت. در سالهای 1983 و 1984 جنبشها در شهرهای اطراف نیز (از جمله اربیل) بیشتر شد و ریشهی اخوان در آن شهرها بسیار قویتر از دیگر شهرها شده بود
. در ایران نیز ماموستا صلاح که فعالیتهای اخوانی خود را انجام میداد من نیز به عنوان خطیب اهل سنت در کرج مشغول فعالیت بودم. ماموستا صدیق نیز در آن سو و کردستان عراق مشغول به فعالیت بود. هدف ما در ایران این بود که کم کم تنظیمی جهادی تشکیل دهیم چراکه قبلاً در سال 1982 در جلسهای که برگزار کردیم، در صدد ایجاد حزبی به نام انصارالاسلام بودیم. در مدت زمان بسیار اندکی و با کمک برادران عرب، کرد و ترکمن توانستیم قدرت بیشتری پیدا کنیم. در سال 1986 رسماً به عنوان اخوان دولت شناخته شدیم. همین مسئله موجب تضعیف شدید خط ماموستا صدیق شد. خط ماموستا صلاح در ایران حقوق جداگانهای از دولت دریافت میکردند و خود ایشان نیز از طرف دولت به شدت مورد حمایت قرار میگرفتند و کم کم به دلیل آنکه دلبستگی و فریب دنیا نام دارد تعهدات و اهداف خود در این خط را فراموش کرد و به امارات رفت و موجبات تضعیف و ایجاد اختلافات در جنبش شد. در سال 1987 که ماموستا ملاعثمان و ماموستا صدیق از نهضت بیرون رفتند اختلافات شدت یافت. به گونهای که زمانی که برای حل اختلافات میان خودشان به مذاکره مینشستند بیشترشان در صدد این بودند که بر طبق هوای نفس خویش با طرف مقابل ضدیت کرده و او را از میدان خارج کنند و هیچگونه اثری از اسلام و نگرانی و دلسوزی برای آن در دلها نمیماند و بیشتر افراد آن زمان جنبش نیز با این فکر رشد کردند از جمله ماموستا علی باپیر که او نیز چنین فکری داشت.
نهضتهایی که در آن زمان وجود داشت میخواستند با قدرت بخشیدن با ماموستا علی باپیر موجبات قوت گرفتن جنبش شوند و آن را زنده نگه دارند ولی در همان حال ماموستا علی باپیر میخواست نقص و کمبودی که در میان افراد خود میبیند را با این نهضتها رفع کند تا در نهایت ماموستا ملاعلی را از ادامه راه باز دارد.
اولین کسی از سخن از جنبش اسلامی (بزوتنهوه) به میان آورد ماموستا محمد ملأ عمر بود که رهبری آن را بر عهده گرفت. اما همچنان از سوی جنبش اخوان و نهضتهای آن، مورد مخالفت قرار میگرفت. از سویی دیگر خط ماموستا صدیق (خط نهضتها) در پی آن برآمدند تا مشروعیت (در نزد مصطفی مشهور) را تضعیف کنند اما دیگر دیر شده بود چراکه ماموستا صلاح و خط وی مدت 3 سال بود که با تنظیم دوله مصطفی مشهور همکاری میکرد. ماموستا صدیق نیز هرچقدر تلاش کرد تا چهرهی ماموستا صلاح و خط وی را در عراق تضعیف کند اما نتوانست. چراکه ماموستا صلاح بسیار پرنفوذ و پرقدرت بود و ایران را حامی خود میدید. به هر حال اختلافات این دو پایانی نداشت و هر دوی آنها نیز نسبت به جنبش اسلامی رفتار بسیار بی رحمانه ای داشتند و هواهای نفسانی و نبود دلسوزی برای اسلام در قلوب دو خط اخوانی، ضربهای محکم به جنبش اسلامی زد. حتی گاهی اوقات جنبش اسلامی از سوی آنان مورد تمسخر قرار میگرفت.
خط ماموستا صدیق به شدت در حال تضعیف شدن بود تا اینکه از رهبریت آن کناره گیری کرد و به ایران رفت و به جای او آرام قادر نشست که جوانی فعال و باهوش بود که توانست جای خالی ماموستا صدیق را به خوبی پر کند و از عهدهی کارها برآید. خط آرام قادر قبل از وقوع انقلاب در کردستان، به خوبی وظایف خود را انجام داده بود و افراد لایقی را پرورده کرده بود. در سال 1993 و 1994 اخوان و اتحادیه اسلامی (یهکگرتوو) تشکیل شدند. پس از رسمیت پیدا کردن اتحادیه اسلامی ، ماموستا علی قره داغی که در خلیج درآمد مناسبی داشت، با پیشوازی کردن جلال طالبانی از ایشان و تحویل گرفتن ایشان، به منطقهی قلاچوالان رفته بود و خرج دو ماه کامل حزب میهنی (ییکهتی) را او پرداخت کرد در حالیکه زنان و بچههای مسلمان در گرسنگی و فقر به سر میبردند.
زمانی که خودم به کردستان بازگشتم جنگ و اختلافات در میان نهضت و متحده به اوج خود رسیده بود. سپس جلسهای را ترتیب دادیم که در آن دکتر محمد (مسئول یهکگرتو) و کاک دارا (مسئول نهضتها) و بنده نیز بودم و قرار بر آتش بس و برقرار صلح و آشتی شد (در سال 1999). پس از آن چهار ماه به طول نینجامید که دوباره اختلافات شروع شد.
از سویی آرام قادر به علی باپیر پیوسته بود و هردوی آنان در پی آن بودند تا ماموستا ملأ علی را از کار برکنار کنند. اما آنها جرأت نزدیک شدن به خط من و دکتر ابراهیم را نداشتند چراکه هم حزب اصلاح در دست ما بود و هم جنبش پیوندی همراه ما بود.
در سال 2000 از سوی ایران دعوت شدیم اما نام بنده در بین دعوت شدگان نبود چون در پی آن بود تا من و دکتر ابراهیم را از تمام معادلات حذف کند. اما ماموستا ملاعلی به بنده گفت که با نام یکی از همراهان من بیا. ایرانیها زمانی که من را دیدند بسیار خشمگین شدند. من و ماموستا ملاعلی در یک اتاق بودیم و ماموستا شیخ محمد برزنجی و یکی از پسرانش در اتاقی دیگر بودند، ماموستا علی باپیر نیز در اتاقی بودند. نهضتها نیز در اتاقی جداگانه بودند. مشغول مذاکرات بودیم که از سوی نهضتها (18 نفر از آنان با برگهای امضا شده) از کردستان عراق، فاکسی به ایران آمد که در آن آمده بود: ما به رهبریت ماموستا علی باپیر در اینجا رضایت داریم و ماموستا صدیق را به رهبری قبول نداریم. بدین شکل آنان خنجر بی وفایی را در پشت ماموستا صدیق فرو بردند. تمامی این اتفاقات فتنه و نقشه آرام قادر بود. نهضتی که در آن زمان ماموستا علی باپیر را به رهبریت قبول کردند اکنون خودشان از زیردستان و ذلیلترین افراد در جامعهی اسلامی عراقاند و اگر راهی بیابند تا از شر ماموستا علی باپیر خلاص شوند یک لحظه هم درنگ نخواهند کرد.
قسمت سوم: جماعت اسلامی کوردستان عراق و ماموستا علی باپیر
انقلابیگری مانند عبدالحمید که اکنون عضو جامعهی اسلامی (کومهل) در کردستان عراق است، بیسواد است و یکی از کسانی بود که زمانی که من میخواستم انصار الاسلام را تشکیل دهم (یک ماه قبل از آن) با هفتاد نفر از همراهانش که همگی مسلح هم بودند جلوی ما را گرفتند تا از منطقهی خورمال خارج نشویم.
آنها از کسانی بودند که با دشمنان اسلام دست دوست برقرار کردند و با مسلمانان دشمنی میکردند. چنین کسی که هیچگونه صلاحیت دینی و اسلامی و نیز تحصیلی ندارد چگونه به عضو مهمی از جامعهی اسلام کردستان عراق درآمده است؟ و اینگونه در کنار ماموستا علی باپیر درجهای والا یافته است. مقصود ما در اینجا این نیست که او بیسواد بوده است بلکه مقصود ما این است که چگونه فردی بیسواد و ناآگاه در امور دین، هدایت و رهبری یک جامعهی اسلامی را برعهدهگرفته است.
ماموستا علی باپیر متولد 1963 یکی از روستاهای توابع سلیمانیه (منطقه پشت در) در کردستان عراق است. مردمی که در این مناطق زندگی میکردهاند زندگی عشایری داشتهاند و از خصوصیات مناطق عشایری این است که مردمشان حجب و حیای خاص خود را دارند و بچههایشان در مجلس مردانه صحبت نمیکنند بلکه فقط به مهمانان و دیگر افراد خانواده خدمت میکنند. عشایری که در کنار هم زندگی میکنند ممکن است با یکدیگر اختلافاتی داشته باشند. ماموستا علی باپیر نیز در اینچنین محیطی بزرگ شدهاند. در میان عشایر بزرگی یک فرد را در بزرگی مراسمات (عروسی و تعزیه) میدانند. اما قضیه در شهرها کاملاً متفاوت است چراکه شهر محل تفکر و تدبیر و یادگیری است.
ماموستا علی باپیر نیز که در اینچنین محیطی بزرگ شده است، بزرگی را به این شکل یاد گرفته است به این صورت که در آن منطقه، همه به احترامت بلند شوند، زمانی که بهجایی رفتی مردم به دنبالت راه بیافتند، زمانی که صحبت کردی مردم ساکت شوند و ... . این صفات در میان تمامی پیشمرگها و نیز افراد دیگر احزاب به همین شکل بوده است و ماموستا علی باپیر نیز این شیوه را یاد گرفته است و از خصوصیات بارز اوست که آن را دوست میدارد. زمانی که کسی به مهمانی او برود خودش در اتاقی مینشیند و مهمانها نیز در اتاقی دیگر منتظر وارد شدن وی هستند تا او بر آنها وارد شود و آنها به احترام او بلند شوند درحالیکه خود پیامبر نیز چنین خصلتی نداشتهاند. ماموستا علی باپیر نیز از سنت پیامبر تبعیت نمیکند بلکه از سنت خانهای روستای پشت در پیروی میکند.
زمانی که به ایران رفت و شکوه و عظمت دینی پیرامون امام خمینی را مشاهده کرد در تلاش و تکاپوی آن برآمد تا علم شرعی بیشتری را بیاموزد تا به آن جایگاه و مقام برسد. اطرافیان او مانند نهضت و کومهل که او را استاد و عالم در فقه میدانند باید بدانند که فقه را نجف و زیر نظر اهل تشیع خوانده است (آن هم به صورت کامل) که البته فارغالتحصیل هم نشده است و حتی یکترم را هم تمام نکرده است. در زمان مدرسه نیز در یکی از مدارس شهر سلیمانیه درس خوانده است که معلمان آنجا افراد بی دینی بودهاند.
کتابهایی که او تألیف کرده با دید روشنفکری اسلامی بودهاند مانند کتابهایی که یوسف قرضاوی نوشته است. در کتابهایش هیچ اساس فکری از جانب خودش موجود نیست و درک و فهم خودش از دین را بحث میکند.
وقتی که از وی ایرادی گرفته میشود دوست دارد آن را پاسخ دهد ولی نفسش و غرورش این اجازه را به او نمیدهد و به کسی دیگر واگذار میکند. خیلی از اوقات ایرادات و سؤالاتی که از بیانات و صحبتهای ما گرفته میشود گفتههای ماموستا علی باپیر هستند که آنها را بهوسیلهی فردی دیگر از ما میپرسد.
ماموستا علی باپیر تا به اینجا خود را خان پنداشته است و البته خان هم بوده است چراکه تمام رکنهای خان بودن در او وجود دارند و خودش نیز آنها را تبعیت میکند. کسی که خان بودن را دوست داشته باشد طبیعتاً نمیخواهد به این راحتی کرسی خان بودنش را از دست بدهد و برای این کار حاضر است تا هرکاری را انجام دهد ولو اینکه فروختن دین و ایمان و پا گذاشتن بر آنها و نیز پایمال کردن حق دیگران باشد و یا اینکه در خدمت کشوری بیگانه و خونخوار ملت و دینش باشد. ایرانیها نیز همین صفات را در ماموستا علی باپیر دیدهاند به همین خاطر او را رها نمیکنند بلکه هر روز بیشتر او را تقویت میکنند.
او راضی شد که پیشمرگهای اسلامی حزبش به بارزانی ها بدهد و عمامهی قرمز بر سر آنها بگذارد و همراه آنها در جنگ شرکت کنند. پیشمرگهایی که خودشان را برای مبارزه و جهاد در راه خدا آماده کردهاند، باید تحت فرماندهی بارزانی ها به مناطقی بیگناه از روستاهای اطراف در کردستان حمله کنند. مدتی بعد ماموستا علی باپیر با واسطهگری یاسین عزیز به یکیتی ملحق شد (به معنای دوستی و ایجاد ارتباط).
یاسین عزیز یکی از کسانی است که در دایرهی اسلامی بزرگ شده است و از آنجا حقوق گرفته است، یکی از کسانی بود که جزء پیوند دانشجویان بود و زمانی که به جنبش اسلامی پیوست به پیوند دانشجویان پشت کرد. در یکی از سفرهایش به قم چیزی نمانده بود که مذهب تشیع را بپذیرد. سپس یاسین عزیز ماموستا علی باپیر را به سمت کوسره ت رسول کشاند تا با آنها ارتباط برقرار کند. اما پس از مدتی ماموستا علی باپیر از حزب میهنی (پارتی) روی گردان شد و به آنها پشت کرد چراکه ایران میخواست پارتی را به کاری دیگر مجبور کند و این کار را نیز بهوسیلهی ماموستا علی باپیر و جلسه او با جلال طالبانی انجام داد و بابت اینکار نیز هزینهی زیادی از ایران دریافت کرد. اینها در حالی است که حزب میهنی به اندازهی حزب اتحادی (ییکهتی) دشمن مسلمانان نبوده است و میل به کشتار مسلمانان نداشته است و نسبت به حزب دیگر با مسلمانان بسیار سازگارترند. درحالیکه حزب ییکهتی افرادشان را به مانند یک مدرسه چپی پرورده کردهاند که به خون مسلمانان تشنه هستند.
ماموستا علی باپیر کسی است که به خاطر حفظ جایگاه و مقامش رفتارش را با انواع و اقسام عقاید (درست و غلط) هماهنگ میکند. با سلفیها سلفی و با صوفیها صوفی میشود و نیز با موسیقی همنوا میشود. با ایران راه و اهداف آنها را دنبال میکند. با حزب احتلال رابطه برقرار کرده و به آنها سلاح میدهد، با پارتی و ییکهتی نیز رابطه برقرار میکند. هیچ وقت دیده نشده است که در زمانی که ماموستا علی باپیر با پیشمرگهایش بوده باشد، شبی را با آنها و در کنارشان بوده باشد بلکه همیشه جایگاهی ویژه برایش ترتیب داده شده است. زمانی که میخواست بهجایی برود باید چند ماشین جمع میکردند تا او را به مانند یک پادشاه همراهی کنند.
وقتی به نچیروان بارزانی و مصطفی سید قادر نگاه میکنید در میانشان تفاوتهایی وجود دارد به این صورت که مصطفی سیدقادر در زمانی که میخواهد جایی برود دقیقاً مانند ماموستا علی باپیر رفتوآمد میکند ولی نچیروان بارزانی به صورت بسیار متواضعانه و ساده رفتوآمد میکند. و این دقیقاً همان تفاوت بزرگی است که میان من و ماموستا علی باپیر وجود دارد. در زمانی که پیشمرگ بودم کسانی در اطرافمان بودند که با وجود اینکه مدتها با هم بودیم ولی نامشان را نمیدانستم و در زمان نگهبانی آنها حتی یک بار هم به ذهنم خطور نکرده است که یکی از آنها خیانت کند.
ماموستا علی باپیر اگر در اطرافیان خود کسانی را بیابد که از خودش روشنفکرتر باشند و یا همردهی او باشند بههیچوجه نمیتواند تحمل کند. برای مثال در حال حاضر کسانی مانند کاک توفیق، کاک آرام و کاک دارا رنج بسیاری را متحمل میشوند چراکه به لحاظ شأن و منزلت و سطح فکری به ماموستا علی باپیر نزدیکاند ولی از طرف او با بیاهمیتی و کوچک دیده میشوند.
چراکه میبینند او کسی است که فکر و ایدهی هیچ کس را قبول نمیکند و تنها روش و کار خود را قبول دارد. از همان سنین 25 سالگی که اوایل و ابتدای راهش در جنبش اسلامی بود، در زمانی که ماموستا عثمان و ماموستا برزنجی رهبر بودند بعضی اوقات در رفتن بهجایی از آنها جلو میزد. در زمانی که ما وابسته به جماعت اسلامی بودیم (قبل از پیوستن به جنبش اسلامی) با بسیاری از آنها و ماموستا ملاعلی و دیگران اختلاف نظر داشتیم ولی هیچگاه دین را فدای نظرات و عقاید شخصی خود نکردهایم و به خاطر دین خداوند رابطهی دوستیمان همچنان پابرجا بوده است علیرغم تمام اختلاف نظراتی که باهم داشتیم. ولی ماموستا علی باپیر و خط او که میتوانست با برادران خودمان رابطهی دوستی برقرار کند و اسلام را در منطقه مجدداً زنده نگه دارد و دست دشمنان این دین را قطع کند، بهجای آن با دشمنان این دین و مسلمانان کرد دست دوستی نهاده و به خدمت ایران و دیگر احزاب ضد اسلامی درآمد. در حال حاضر نیز تمامی اعمالشان تحت نظر و با دستور ایران است.