تفسیر

داستان سیدنا موسی در قرآن/ قسمت3

 

 

 

 

دسته گُلی عِطرآگین و برگزیده

 از داستان سیّدنا موسی

 

ماموستا کریکار

 

ترجمه:

بنیاد حفظ و نشر آثار ماموستا کریکار

 

 

 

 

 

 

 

درس سوّم

 

آیات مورد بحث در درس امروز، چشم‌اندازی دیگر از دوران کودکی سیدنا موسی –علیه السلام- را به ما نشان می‌دهد. در درسهای پیش گفتیم وقتی موسی در اختیار دشمن قرار گرفت و به خانه فرعون رفت مادرش از خود بیخود شد؛ از این روست که آیه ابتدایی این درس این وضعیت را برای ما به‌خوبی تبیین می‌کند:

معنا و مفهوم کلّی آیات (10-13)

« ‏ وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ‏»؛ « ‏دل مادر موسی تهی ( از صبر و قرار ) شد ، و اگر دل او را ( با اعطای صبر و شكيبائی ) برجای و استوار نمی داشتيم تا از زمره باورمندان ( به وعده خدا ) باشد ، نزديك بود ( بر اثر ناراحتی و پريشانی ، راز ) او را آشكار سازد ( و فرياد بزند كه وای فرزندم ! ) ».

« وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»؛ « به خواهر موسی گفت : او را پيجوئی و پيگيری كن ( تا ببينيم حال و وضع او چه مي‌شود . خواهر موسی دستور مادر را انجام و دورادور موسی را زير نظر داشت ) و او را از جانبی مي‌ديد بدون اين كه آنان بدانند ».

« وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ»؛ «‏و ما دايگان را از او بازداشتيم ( و نگذاشتيم نوزاد پستان زنی را بمكد ) پيش از آن (خواهر موسی خود را بديشان رساند ) و گفت : آيا شما را به ساكنان خانواده‌ای رهنمود كنم كه برايتان سرپرستی او را بر عهده گيرند ( و وی را شير دهند و پرورش كنند ) و خيرخواه و دلسوز او باشند ؟‏».

« فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛ «( و بدين ترتيب ) ما موسی را به مادرش بازگردانديم تا چشمش ( از ديدار او ) روشن شود ( و غم و اندوهی در دل او نماند ) و غمگين نگردد و بداند كه وعده خدا راست است ، اگر چه بيشتر مردم ( چنين ) نمی‌دانند».

معنای تفصیلی آیات

آیه ١٠:

« ‏ وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ‏»

« وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً»:    وصف و ویژگی فعل «أَصْبَحَ»  را «صیرورة» می‌نامند؛ یعنی تغییر از حالتی به حالت دیگر. « فُؤَادُ» در هوش و خِرد قرار دارد و عمل آن، تفکّر و تدبّر در امور است پس از آنکه شخص چیزهایی را می‌شنود و می‌بیند؛ تو از طریق چشمانت کتابی را مطالعه کرده‌ای و مطالبی را یاد گرفته‌ای و از طریق دیدن تأمّلات و تدبّرات خودت را انجام داده‌ای، آنگاه  از طریق گوشهایت نیز مطالبی را شنیده‌ای و مجموعه‌‌ای اطلاعات دریافت کرده و آن را به مغز تحویل داده‌ای؛ در این شرایط در درون و هوشت، محلّی وجود دارد که قرآن آن را « فُؤَادُ» می‌نامد؛ وظیفه این محل، تحلیل و ترتيب مسائل برای شخص و آنگاه توجیه و رهنمود اوست؛ در حقیقت وظیفه اصلی آن، توجیه رفتاری است. بر اساس این آیه، مادر موسی شرایطی را تجربه کرد که در آن دیگر توجیه رفتاری برای او باقی نماند همانگونه که ما در ادبیات خودمان می‌گوییم عقل و خِردش را از دست داده است! بدین معنی که مغز و فکرش دیگر قدرت توجیه و رهنمود رفتاری ندارد و شخص را وادار نمی‌کند که تعادل رفتاری داشته باشد. یعنی در شرایطی قرار گرفت که وجودش مالامال از پریشانی و اضطراب بود، از خود بیخود شده بود، به چیزی جز سیدنا موسی فکر نمی‌کرد. این است حالتی که خداوند متعال در این آیه، ترسیم می‌کند.

« إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا »:    با وجود آنکه ما به او وعده‌های دلنشینی داده بودیم (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ) باز نزدیک بود در شرایطی قرار بگیرد که داد و فریاد سر دهد و بگوید: ای وای! با دست خودم فرزندم را نابود کردم، خودم او در صندوق انداختم و آن را در دریا رها کردم، چرا دریا باید دقیقا او را به سمت خانه فرعون ببرد؟ چرا آنان او را از آب گرفتند و اکنون در اختیارشان قرار گرفته است؟! تمام سعی من آن بود که فرزندم را از آنان پنهان کنم! این حالت درونی و روحی که آیات برای ما ترسیم می‌کند اینچنین است: زنی بچه‌اش را در آغوش دارد و در شرایط دشواری که در دروس پیش از آن بحث شد، قرار گرفته است اکنون او را در آب انداخته تا کشته نشود ولی فرزندش دقیقا زیر دست فرعونی رفته که خودِ او امر به قتل آن همه نوزاد داده است!!

مفسران درباره‌ی تفسیرِ « وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً» دو دیدگاه دارند:

گروهی از آنان می‌گویند یعنی کاملا هوش و حواسش را از دست داد و از خود بیخود شد و تمام فکر و ذکرش، وضعیت و حال کنونی موسی بود. اهل لغت نیز بیشتر این دیدگاه را پسندیده‌اند؛ کسانی چون کِسائی، ابو عبید، اخفش و ... .

گروهی دیگر از مفسّران همچون طبری، قرطبی و ... می‌فرمایند: قلبش مالامال از ایمان و یقین به وحیها و الهاماتی است که بر قلبش وارد شده، هوش و حواسش کاملا پایدار است و نسبت به مسأله موسی نیز بی‌باک و مطمئن است! امّا –واللّه أعلم- دیدگاه راجح آن است که هوش و حواسش را به‌خاطر موسی از دست داده است و این حالتی است که با روحیات یک زن، همخوانی بیشتری دارد؛ مادری که نوزاد عزیزش در آن وضعیت و در آن سن اندک در شرایطی بسیار خطرناک قرار گرفته و اکنون نیز هیچ قدرتی بر نجات دادن او ندارد. از این روست که دچار این انفعال و اندوه درونی شده و باید هم همین تفسیر، صحیح باشد.

« إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ »:    نزدیک بود ندا و فریاد سر دهد که من اینکار را کرده‌ام، بله این نوزاد، بچه من است او را به من برگردانید! امّا خداوند خود اجازه نمی‌دهد چنین شرایطی پیش بیاید:   

« لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا»:    ما بلافاصله قلبش را به خود متصل و پیوست کردیم! سبحان اللّه دقّت کنید خداوند می‌فرماید: « رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا » یعنی قلبش را به خود پیوند زدیم همانگونه که در سوره کهف می‌فرماید: « وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ»؛ « دلهایشان را استوار ساختیم و به خود پیوند زدیم»، « إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» [الکهف:14]؛ « آن گاه كه بپا خاستند و ( برای تجديد ميعاد با آفريدگار خود ، در ميان مردم فرياد برآوردند و ) گفتند : پروردگار ما ، پروردگار آسمانها و زمين است . ما هرگز غير از او معبودی را نمی‌پرستيم‌».

« لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»:    مادر موسی خود، مؤمن بود و خداوند الهام و وحی بر قلب او فرستاده بود پس مقصود از این بخش از آیه چیست؟! مقصود آن است که در ردیف مؤمنانی قرار بگیرد که قلبشان با خداوند متعال، اتصال و پیوند یافته و به رهنمودهای خداوند، یقین و اطمینان کامل دارند! بنگرید که خداوند متعال می‌فرماید: « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا» [الحجرات: 14]؛ « ‏عربهاي باديه‌نشين مي‌گويند : ايمان آورده‌ايم . بگو : شما ايمان نياورده‌ايد ، بلكه بگوئيد : تسليم ( ظاهري رسالت تو ) شده‌ايم» در اینجا ایمان آنان را نفی کرده است؛ همچنین می‌فرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ» [النساء:136]؛ «‏ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد ! به خدا و پيغمبرش ایمان بیاورید»، ابتدا می‌فرماید ایمان آورده‌اید امّا با این وجود از آنان می‌خواهد ایمان بیاورند! هدف و مقصد آن است که ایمان شناختی سطحی به سوی یقین کامل برود آنگاه شخص صاحب ایمان، خود نیز ارتقا بیابد و در زمره اهل یقین، قرار بگیرد. خداوند در داستان سیدنا ابراهیم می‌فرماید: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» [الأنعام:75]؛ « ‏و همان گونه مُلك عظيم آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم ، تا از زمره باورمندان راستين شود ( و بر راستای خداشناسی رود )». در اینجا نیز منظور آن است که در زمره صاحبانِ یقین استوار قرار بگیرد.

آیه ١١:

« وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»

« وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ »:    مادر موسی خواهرش  را مورد خطاب قرار می‌دهد که دختر اوست و در مرحله‌ای از عمر، قرار دارد که می‌تواند خوب و بد را از هم تمییز دهد و بی‌گمان او نیز همچون مادرش به‌خاطر وضعیت کنونی، شرایط مناسبی ندارد؛ او حریص است بر اینکه بسیار عاقلانه نقشه را پیش ببرد و به نحوی امور را تعقیب کند که باعث لو رفتن و در نتیجه کشتن برادرش نگردد از این رو باید بسیار با طمأنینه حرکت کند؛ آیات قرآن، طمأنینه و هوشیاری این دختر به هنگام رفتن به دنبال برادرش را برای ما ترسیم می‌کند. « قُصِّيهِ» از نظر لغوی یعنی اثر او را دنبال کن! «قَصَّ» یعنی اثر شخص یا چیزی را دنبال کردن و رد پای او را گرفتن. در اینجا مراد آن است که برو و نگاه کن ببین به کجا رسیده و چه وضعیتی دارد و حالت و شرایط کنونی‌اش چگونه است؟!

« فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ»:    «أبصَرِ» یعنی نگاه کرد و او را دید امّا «بَصُرَ» یعنی با دقّت و تمرکز بیشتری او را نگاه کرد! « عَن جُنُبٍ»: از دور! امّا با تمرکز و دقّتی ویژه تا ببیند کجاست آیا دقیقا بچه آنان است، اکنون در دست و آغوششان قرار دارد و بعد متوجّه می‌شود که آنان در کشمکش و مشغله‌ای قرار گرفته‌اند؛ قضیه آن است که نوزاد یافته‌شده پستان هیچ زنی را نمی‌مکد و شیر هیچ کدام از زنان را نمی‌خورد! در چنین مشغله و حالتی قرار گرفته‌اند. برخی گمان می‌کنند که « جُنُبٍ» يعنی نزدیک؛ امّا در حقیقت یعنی از کنار و آن سوی دیگر. در آیه «وَالْجَارِ الْجُنُبِ» [النساء:36]؛ یعنی همسایه‌ای که از خانه شخص، دورتر است. همچنین در دعای سیدنا ابراهیم آمده است: « وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ » [إبراهیم:35]؛ « و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار». همچنین می‌فرماید: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ» [المائدة: 90]؛ « ميخوارگی و قماربازی و بتان ( سنگی كه در كنار آنها قربانی مي‌كنيد ) و تيرها ( و سنگها و اوراقی كه برای بخت‌آزمائی و غيبگوئی به كار مي‌بريد ، همه و همه) پليدند و ( ناشی از تزيين و تلقين ) عمل شيطان می‌باشند . پس از ( اين كارهای ) پليد دوری كنيد». در این آیه « فَاجْتَنِبُوهُ » از همان مادّه است و معنای آن فراتر از دوری کردن است؛ معنای دقیق آن این است که حتّی به آن نزدیک هم نشوید: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ» [النحل: 36]؛ « ‏ما به ميان هر ملّتی پيغمبری را فرستاده‌ايم ( و محتوای دعوت همه پيغمبران اين بوده است ) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت  دوری كنيد».

« وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ »:    آنان به موقعیت او آگاهی نداشتند و نمی‌دانستد که این دختر آنان را زیر نظر دارد.

 

آیه ١٢:

« وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ »

« وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ»:    «حَرَّمْنَا» در اینجا به معنای «مَنعنا» است؛ تحریم موجود در این آیه، تحریم قدری است تا موسی، پستان هیچ زنی را نمکد! تا شیر هیچ دایه دیگری در دهانش قرار نگیرد و جسمش جز از شیر مادرش، تغذیه نکند تا نهایتا وعده‌ای که خداوند، مبنی بر بازگردان او به مادرش داده بود تحقّق بیابد؛ تمامی مراحل قدر خداوند، اینگونه ترسیم شده و دارای برنامه‌ای منظّم است. «الْمَرَاضِعَ » جمع «مُرضِع» است یعنی دایه‌ای که شیر می‌دهد امّا «مُرضعة» یعنی دایه‌ای که در زمان حال مشغول شیر دادن است! این بلاغت بینظیر قرآن است که باید مورد تأمّل و تدبّر، قرار بگیرد (در ادامه مثالی که لفظ «مُرضعة» در آن آمده باشد، ذکر می‌شود ). از خانه امپراتور، داد و فریاد بلند شد! از خانه فرعون، اعلان رسمی گردید که ای مردم چه کسی دایه‌ای دارد که بتواند این نوزادمان را شیر دهد؟ بدون تردید مردم با عجله و دستپاچه به سوی خانه فرعون به راه افتاده‌اند. از سیاق آیات، این نکته هم فهمیده می‌شود که فرعون علی رغم اینکه طاغوتی بسیار بزرگ بود امّا با طاغوتان عصر ما این تفاوت را داشت که هزاران نگهبان و نقطه کنترل شده و استحفاظی در اطراف محل سکونت او نبود مانند طاغوتان کنونی که شخص هرگز نمی‌تواند با طاغوت بزرگ دیدار کند! باید از طریق تشبث و توسل و اهدای فرش ایرانی به عنوان رشوه با مأموری ساده دیدار کنی!  آنگاه او تو را به سوی مقامات بالاتر ببرد که بسیار سخت بتوان با  طاغوت اصلی دیدار کرد! تنها خود خدا می‌داند این طاغوتان چه کنترلها و مراحلی در پیش روی خود قرار داده‌اند! امّا فرعون اینگونه نبود، نه خود او و نه خانواده و فرزندش چنین چیزهایی نداشتند. رو به مردم ندا سر دادند: به دایه نیازمندیم! زنان شیرده یعنی آنان که پیشه و کارشان شیر دادن بود حضور یافتند. تأمل کنید خداوند در بحث از قیامت چگونه از دایگان صحبت می‌کند: خداوند در سوره حج و در بحث از دشواری و سنگینی روز قیامت می‌فرماید: « يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ» [الحجّ:2]؛ «‏روزی كه زلزله رستاخيز را می‌بينيد ( آن‌چنان هول و هراس سرتا پای مردمان را فرا می‌گيرد كه حتی ) همه زنان شيردهی كه پستان به دهان طفل شيرخوار خود نهاده‌اند، كودك خود را رها و فراموش می‌كنند» همان روزی که مردم حالت مدهوشی به خود می‌گیرند و از ترس قیامت و عذاب و شکنجه و جزا و محاسبه، در شرایطی دشوار قرار می‌گیرند.

« مِن قَبْلُ »:    يعنی ما پیشتر این فرمان را داده بودیم؛ موافق با همان فرمان و قرار قبلی خداوند: « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا» این فرمان صادرشده و این خواست و اراده حتما و بدون تردید، تنفیذ خواهد شد؛ همچنین است فرمان دیگر خداوند متعال: « وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ»؛ « از قبل این دستور را صادر کردیم که مکیدن پستان تمامی زنان بر او ممنوع و حرام باشد».

« فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ»:    خواهر سىدنا موسی، این دختر عاقل و فهمیده و زیرک و هوشیار که ظاهرا سنّش از ده تا پانزده بوده وقتی نگاه می‌کند که پیوسته زنان و دایگان حضور می‌یابند و به او شیر می‌دهند امّا از مکیدن پستانشان امتناع می‌کند و جمعیت فراوانی گرد هم آمده و اعلانها پیوسته تکرار می‌شود و مردم از این سو و آن سو حضور می‌یابند و جارچیها و منادیان این سو و آن سوی شهر می‌روند و تقاضای حضور یافتن دایه‌های دیگر می‌کنند در این شرایط، فرصت برای او فراهم شد که نزد آنان برود و خطاب به آنان بگوید: « هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ »: خانواده‌ای را به شما معرّفی کنم که او را تحت سرپرستی و کفالت خود قرار دهند و مسئولیت پرورشش را برعهده بگیرند؟ به او شیر بدهند و پرورده‌اش کنند؟! و همزمان: « وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ»: جمله‌ اسمیه است و « نَاصِحُونَ» خود نیز اسم است و هر دو دلالت بر قطعیت و ثبوت دارند: یعنی آنان برای او نصیحتگر هم باشند؟ چه آنکه آنان انسانهای صالحی هستند، خانواده‌ای باوقارند و زنشان هم شیر می‌دهد و هم قطعا نصیحتگر او خواهد بود! آیا چنین خانواده‌ای را به شما معرّفی کنم و خانه‌یشان را نشانتان دهم؟ ابن‌عبّاس می‌فرماید: پس از این سخنان، آنان به او شک کردند و گفتند: حتما تو با این بچه نسبتی داری! والّا از کجا می‌دانی هم سرپرستیش را برعهده می‌گیرند و هم ناصحش خواهند بود؟! در روایتی از ابن عبّاس که برخی از اهل تفسیر آن را روایت کرده‌اند آمده است که گویا هامان این حرفها را خطاب به خواهر موسی زده است! ما نمی‌دانیم این شخص هامان بوده یا فرد دیگری! در ادامه روایت آمده: خواهر موسی بلافاصله پاسخ می‌دهد: علّت اینکه من از این بابت اطمینان دارم آن است که این نوزاد، متعلّق به خانه و خانواده پادشاه است، بچه فرعون است؛ بنابراین حتما و بدون شک آنان نیز دلسوز او خواهند بود زیرا می‌دانم بسیار دوست دارند به خانواده فرعون خدمتی بکنند. سپس خداوند متعال می‌فرماید:

آیه ١٣:

« فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»

« فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا»:    او را به سوی مادرش بازگرداندیم؛ کننده‌ی این کار کیست؟ خداوند متعال است؛ فاعل، ضمیر مستتری است که به خداوند متعال باز می‌گردد. « فَرَدَدْنَاهُ»: موسی را خواهرش  یا دایه‌ها یا فرعون و یا همسرش آسیه مزاحم به مادرش باز نگرداندند بلکه تقدیر تمامی این امور از سوی خداوند متعال بود؛ تقدیر اول در ولادتش، در جریانِ انداختن او در دریا، در گرفتنش توسط خدمتکاران فرعون و قبول او به فرزندی، عدم وجود دایه‌ای که پستانش را بمکد و نهایتا بازگشت او به سوی مادرش همه و همه از جانب خداوند متعال بود.

« كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا»:    آنقدر چشمانش را به این سو و آن سو دوخته و نگاهش را به این طرف و آن طرف انداخته و یا آنقدر اشک ریخته که دمای حرارت چشمانش به اوج رسیده است؛ گفتیم «قرّ» که در اینجا هم ذکر شده است جهت خنک شدن چشمهای اوست. همچنین گفتیم دمای چشمها نُه درجه است.

« وَلَا تَحْزَنَ»:    تا او غم و اندوهی به سبب مسائل گذشته نداشته باشد، و البته این مسأله، مژده و دلیل باشد برای او که مادام پسرش را به او بازگردانده‌ایم قطعا وعده دوّم را نیز محقّق خواهیم ساخت (وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ)؛ قطعا مژده پیامبر شدن او نیز به واقعیت خواهد پیوست و یکی از فرستادگان خداوند خواهد بود؛ بنابراین باید بیشتر او را مورد توجه و لطف خود قرار دهد. سپس خداوند متعال می‌فرماید:

« وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»:    تا بداند که وعده خداوند متعال، حقّ است. ما مسلمانان، دچار کم‌خِردی شده و گمان می‌کنیم وعده‌های خداوند حق نیستد؛ هرچند همه ما با زبان می‌گوییم: « وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» [هود:45] امّا با وعده‌های خداوند تعاملی صحیح نداریم! خداوند متعال در آیه 55 سوره نور می‌فرماید: « وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً» خداوند این تمکین را بالاخره عطا می‌کند و قدرت حکمرانی را به دینش خواهد بخشید. بنی‌ اسرائیلی که همه مستضعف بودند، خداوند اینگونه در موردشان صحبت کرد: «‏وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» به نسبت مؤمنان نیز چیزی مشابه آن فرمود؛ در مورد آنان، آیه سوره نور را نازل کرده که آن را ذکر کردیم؛ این وضعیت و تغییر و دگرگونی و تمکین یافتن تا روز قیامت پابرجاست؛ امّا برای چه کسانی؟ برای مؤمنانی که « وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ »؛ « عمل نیک انجام داده‌اند»: ايمان و عمل صالح! عمل صالح چیزی نیست که تو آن را عمل صالح نامیده‌ای! از این رو به قرآن برگرد و بنگر که خداوند متعال چه چیزی را عمل صالح نامیده است. بر اساس میل و خواست تو باشد تا روز قیامت درباره جِهاد، حرفی نخواهی زد زیرا گمان می‌کنی عمل نیک و پسندیده چیزی است که تو تعریف می‌کنی. « لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ » آنان جانشین و نماینده خداوند بر روزی زمین خواهند شد و او توانایی و قدرت و امکانات را بدیشان اعطا خواهد کرد « وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ » آنگاه دینی که برنامه اوست را به عنوان قانون و مقرّرات سرزمین، قرار می‌دهد و مردم در این دارالاسلام در سایه عدل و داد اجتماعی اسلامی خوانهد زیست، شریعت خداوند اجرا خواهد شد و نان و امان برای مردم، فراهم و میسّر خواهد گردید. اما شرط نیل به چنین مقصد بزرگی چیست؟ شرط این همه عزت و کرامت و سربلندی و اقتدار و اقتصاد و امکانات چیست؟ پروردگارا ما جهت این امر باید چه کاری را انجام بدهیم؟ خداوند می‌فرماید: « يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً»! امام بیضاوی –رحمه الله- در انوار التنزیل در تفسیر این بخش از آیه می‌فرماید: «یخافوني و لایخافون غیري» تنها از من می‌ترسند و از دیگران خوفی ندارند؛ « فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ» [المائدة:3]؛ «از آنان مترسید از من بترسید اگر راست می‌گویید» آنان چگونه می‌توانند قدر خداوند را دگرگون کنند، که نمونه قدرِ او چیزی است که می‌بینیم و درباره آن بحث می‌کنیم که نوزاد کوچکی را در آن وضعیت اینگونه پرورش می‌دهد!

صحابه کرام از این طریق به اطمینان خاطر می‌رسیدند که وعده‌های خداوند متعال، حق است؛ « إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ» [محمّد:7]؛ « اگر ( دين ) خدا را ياری كنيد ، خدا شما را ياری می‌كند »، پس شما نیز دین خدا را یاری دهید و پیروزش گردانید اگر می‌خواهید از این ذلالت و رسوایی و زیردستی و زبونی نجات یابید که هیچ کدام از شما مالک نفس و ناموس و کرامت خود نیستید. مردانی قوی‌هیکل و تنومند و ورزشکار هستند امّا وقتی از خانه بیرون می‌آیند هراسانند و وجودشان را رعب فرا می‌گیرد چه برسد به زنی بیچاره! چرا نان و امانی برای شما باقی نمانده است؟! حتی وضعیت شما از قریش هم بدتر است که نان و امان داشتند: « أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ » [قریش:4] علی‌رغم اینکه کعبه را پُر از بت کرده بودند. بنابراین لازم است که به این وعده‌های خداوند متعال، ایمان کامل داشته باشیم، این قرآن و آیات آن حقیقت مطلق هستند و نباید هیچ ظن و گمانی درباره هیچ بخشی از آن وجود داشته باشد حتی نباید در مورد فهم و معرفت خود هم گمان داشته باشیم چه برسد به گمان در آیات که موجب کفر است، باید یقین کامل داشته باشیم که آنچه در پیش روی ماست کلام خداوند بزرگ است و از تمامی حقایقی که ما بینیم روشنتر و آشکارتر است؛ از کوهی بزرگ که در آن سوی شهر، ظاهر است از دیوار و مداد و دوربین و هرچیز دیگری که در مقابل دیدگان ما قرار دارد روشنتر است و حقیقت آیات از تمامی این موارد، ظاهرتر است.؛ حقیقت این آیات ازلی و ابدی است و این برخواسته از آن است که کلام خداست.

« أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»:    امّا بیشتر آنان نمی‌دانند؛ چی چیزی را نمی‌دانند و دانستن عبارت از چیست؟ عبارتست از تصور حقيقت يک شيئ که در ذهن تو نقش بسته است. برای مثال اگر ما یک مربع داشته باشیم که اضلاع آن ده سانتیمتر باشد تصویر این مربع در ذهن تو نقش می‌بندد و یقین کامل داری که ده سانتیمتر است؛ یا خودت آن را اندازه گرفته‌ای یا شخصی موثق تو را مطلع کرده است؛ چنین چیزی را علم و دانستن می‌گویند. امّا اگر ابتدا به یک مربع بنگری و آن را در کنار مربعی دیگر قرار بدهی و بگویی این دو مربع دقیقا هم‌اندازه هستند امّا وقتی دقیق هر دور را اندازه می‌گیری می‌بینی اضلاع یکی از آنها به جای ده سانتیمتر، نُه و هفتاد و پنج میلیمتر است یعنی 25 میلیمتر کمتر از آن یکی و وقتی آنها را روی هم می‌گذاری به این اطمینان می‌رسی؛ در اینجا تصوّر تو صحیح نبوده و صرفا توهّم تساوی این دو مربع بوده و با حقیقت همخوانی ندارد؛ علم و دانستن برای تو فراهم نشده اگرچه عقیده و باورت بر آن بنا شده باشد! یعنی عقیده و باورت، اشتباه بوده و با واقعیت همسویی ندارد اگرچه خودت گمان می‌کردی یا می‌کنی عین واقعیت است! همچون عقیده اهل کفر و شرک و گمراهی که گمان می‌کنند به حقیقت مطلق رسیده‌اند در حالیکه اینگونه نیست، صرفا توهّمی است که آنان دچارش شده‌اند؛ حقایق مطلق را تنها می‌توان در این قرآن یافت؛ « وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ »: آنان به این مسأله، پی نمی‌برند و آن را درک و فهم نمی‌کنند! در برخی آیات دیگر آمده است: «لایَفْقَهُونَ» قواعد و اصول آن را نمی‌فهمند که چیست و چگونه است!

 

درسها و پندهای این آیات:

اوّلین درس آن است که هرچیزی خداوند آن را مقّدر کرده و فرمان آن را صادر کرده باشد، امری قطعی و وقوعش یقینی است. پروردگار در این سوره و داستان گوشه‌هایی از قدر خود را اینگونه به ما نشان می‌دهد:

الف- « وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ »:  ما می‌خواهیم منّت و نعمت و احترام و اکرام خود را بر مستضعفانی که اینگونه در سرزمین مصر، تحت شکنجه و ستم قرار دارند ارزانی بداریم.

ب- « وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ »: این نیز قرار و فرمانی دیگر از جانب خداوند منزّه است؛ قطعا و بدون شک به وقوع خواهد پیوست. چندین سال طول می‌کشد تا تمامی مقاطع، طی می‌شود و مراحل پرورش و بلوغ و تکمله به پایان می‌رسد؛ تکمله یعنی کامل شدن؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:: « تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ »، « عَشَرَةٌ» عدد است امّا « كَامِلَةٌ» یعنی هیچ عیب و نقصی در جزئیات آن وجود ندارد. « أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» [المائدة:3]؛ « دین را مرحله به مرحله برای شما تکمیل کردم». مستضعفان مصر هم به تمکین می‌رسند اما تمامی مراحل مذکور در قرآن را طی می‌کنند؛ این اراده خداوند است و بدون شک قرار و فرمان و قدر خداوند هرگاه صادر شد بالاخره محقّق خواهد شد امّا مردم یا آن را درک و فهم نمی‌کنند و یا بر آن شکیبایی نمی‌ورزند و الّا امر قدر او مرحله به مرحله، پیش خوهد رفت. به یاری خداوند متعال در این دروس داستان سیّدنا موسی بسیاری از مسائل در این زمینه برای ما تبیین خواهد شد و اصلا هدف از نزول این داستانها و بازگویی آن نیز همین است؛ حدود یک هشتم قرآن کریم، داستان و قصص است، این داستانها داستان رستم و سهراب نیست که ما آن را نقل و بازگو کنیم! بلکه داستان پیامبرانی است که بر آنان وحی نازل شده و نشان می‌دهد که آنان چگونه  در جامعه خویش، حرکت و جنبشی را شکل داده و سپس از طریق آن، دگرگونی و تحوّلات را ایجاد کرده‌اند؛ تمامی این موارد برای ما درس و پند است. بنابراین اوّلین درسی که ما از این آیات می‌گیریم آن است که هرگاه پروردگار، فرمانی را صادر کرد تحقّق و وقوع آن قطعی و حتمی است: «اللّهم لا رادّ لفضلک»! «اللهم لا مانع لما أعطیت ولا معطی لما منعت»!

دوّمین درس آن است که این فرعون طاغوت و سایر فراعن و طواغیت دیگر، همگی در اوج تکبّر، گمان می‌کنند که علوّ، شایسته آنان است! این بزرگی، خاص آنان است! درحالیکه علوّ، مختص و ویژه خداوند است همچنانکه امام ذهبی –رحمه اللّه- درباره اثبات این امر کتابی را به رشته تحریر درآورده و آن را «العلوّ للغفّار» نامیده است؛ او کردگار و صاحب قدرت و دانا و علیم و زنده‌کننده و میراننده و ولیّ و خبیر و آگاه بر تمامی لحظات است؛ علوّ و بزرگی، تنها لایق اوست! این وصف، مختص اوست چگونه رواست فرعونی آن را به وصف خود بدل کند؟!  و بگوید: «مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي » [القصص:38]؛ «من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم»! یا «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» [النّازعات:24]؛ «من والاترين معبود و خدای شما هستم» !‏ سروری و سیادت برای من است و تمامی امور در اختیار من قرار دارد، من سرور شما هستم و باید مرا اطاعت کنید!! من خدای شما هستم!! بنابراین برایمان روشن و آشکار شد که علوّ تنها ویژه خداوند است پس باید صادقانه تسلیم او گردیم و خوفی از طاغوتان نداشته باشیم، این مرحله را با شکیبایی و طمأنینه طی کنیم چه آنکه به‌خدا قسم بالاخره این مرحله هم به پایان خواهد رسید! به‌خدا قسم این مقطع ذلالت و استضعاف که دو طاغوت بزرگ، کوردها را در جنوب کوردستان به آن دچار کرده‌اند بالاخره به انتها می‌رسد و آنان ذلیل و رسوا و بی‌ارزش خواهند شد و در زباله‌دان تاریخ خواهند افتاد و مسلمانان بالاخره قد علَم می‌کنند و با عزّت و کرامت نشان سجده بر پیشانیشان ظاهر خواهد گشت. پروردگار تمامی کره زمین را غرق در طوفان کرد برای دفاع از مجموعه مسلمانی که همراه با نوح بودند! چه فراوانند کسانی که اکنون زیردست و مستضعفند و به سوی خدا دست یاریجویی بلند می‌کنند و پروردگار در پاسخشان می‌فرماید: «لأنصُرَنَّک ولو بعد حین»؛ « تو را سربلند و پیروز می‌گردانم اگرچه پس از مدّتی هم باشد»! امّا باید بدانیم همه ما مورد امتحان، قرار می‌گیریم؛ امتحان شخصی از این راه است که خداوند ثروت و سامانی به او می‌دهد تا نشان دهد چه‌قدر اهل انفاق و زکات است، به دیگری مسئولیتی بخشیده در اداراره پلیس یا اطلاعات یا نیروهای ضدّ ترور کافر اما ذره‌ای ایمان در قلبش وجود دارد؛ این یک امتحان است برای او تا بداند و نشان دهد چقدر به دیگری رحم خواهد کرد که زیر فشار و شکنجه، قرار داده شده است؟! همه ما از طریق این وقایع، مورد امتحان قرار خواهیم گرفت، کسانی که پیوسته در شبکه‌های اینترنتی مشغول به زدن سخنان گُنده هستند و دروغهای شاخدار سر می‌کنند اکنون این میدان عمل است؛ آیا آماده‌ای آیا مرد عملی؟ از کوچه‌ای گذر می‌کنی پلیسی را می‌بینی بدنت لرزان می‌شود! با شخصی مواجه می‌شوی که می‌دانی در اداره آگاهی کار می‌کند ده بار کارت شناساییت را چِک می‌کنی!! ما چگونه رستگار می‌شویم اگر چنین ترس و اندوهی در وجودمان خیمه زده باشد؟ بزرگی و عظمت تنها لایق خداوند است و تمامی وعده‌هایش حق است.

سپس یکی از اسباب نابودی و هلاکت طاغوتان، بطلان و فسادی است که آنان در وجود خود، حمل می‌کنند؛ باطل، نقطه ضعف آنان است! این چند سال که حکام کوردستان و در رأس آنان دو طاغوت بزرگ، مقدّسات و مقدّرات مردم را به بازی گرفته‌اند و حقوق و رزق و روزی مردم ملعبه دست آنان شده، آن همه بیماری‌ای که اجازه شیوع و انتشار آن را دادند و جهت مبارزه با آن هیچ اقدامی نکردند، بیمارستانهای بی‌رحم و زالوصفتی که دکتورها، داروخانه‌ها و کادر بهداشت و درمانش خون مردم را می‌مکند مردم بیچاره‌ای که خونی در آنان نمانده است! آنان که تاجرند و شرکتهای عظیم را بنا ساخته و هر کدام پلّه‌پلّه چاکر و بنده شخص و فرد بالاتر است تا اینکه نهایتا به طاغوت بزرگ می‌رسند اینان خود همگی حامل ویروسِ ایدز فکری و جسمی خود هستند! به‌خدا قسم نقاط ضعف خودشان سببی خواهد شد برای نابودی و از بین رفتنشان اگرچه ما هیچ اقدامی هم نکنیم بالاخره خداوند آنان را از بین می‌برد؛ چه آنکه هرگز امکان ندارد خداوند فرعنتی که آنان اعلان و اظهار داشته‌اند را بپذیرد! قطعا آن را بالاخره نابود و نیست می‌کند  امّا خداوند می‌خواهد نابودی آنان توسط ما صورت بگیرد، باید ما شایسته و لایق شویم تا بتوانیم حکم و قدرت طواغیت را از میان برداریم و سرزمینان را به دارالاسلام تبدیل کنیم؛ به نحوی که مردم به نان و امان دست بیابند. خداوند تمکین مردم و قدرتیابی مستضعفان را اسباب انتقام از طاغوتان قرار می‌‌دهد؛ البته او هرگز به كسانی رحم نمی‌کند که خود را مستضعف کرده‌اند امّا مستضعفان دیگری که ناله و فریاد سر می‌دهند، نمیدانند مسیر صحیح کدام است و چگونه رهایی می‌یابند را یاری می‌دهد.

سومین درس آن است که دگرگونی باید بالاخره صورت بگیرد اگرچه برای ما سخت و دشوار هم باشد: « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ..» [البقرة216]؛ « ‏جنگ بر شما واجب گشته است ، و حال آن كه ( بنابه سرشت انسانی ) از آن بيزاريد ، ليكن چه بسا چيزی را دوست نمیداريد و آن چيز برای شما نيك باشد». طبیعی است که همه از جنگ، بیزار و متنفّر باشند به‌ویژه در عصر حاضر که مانند قدیم نیست که تو و دشمنت هر دو شمشیری در دست داشته باشید، اگر او شمشیرش سنگینتر باشد تو در عوض سپر داری، وقتی تیری را پرتاب می‌کند تو از لحظه پرتاب آن را می‌بینی و ... اکنون از طریق سلاح بی کَی سی تو را به رگبار می‌بندد اصلا گلوله‌ها را هم نمی‌بینی، به سوی تو بمبی پرتاب می‌کند، از طریق موشک و هلیکوپتر بر تو بمب می‌افکند؛ به هر صورت شیوه‌های کشتن در عصر حاضر بسیار فراوان است امّا چنین نیست که چون ما مرگ را دوست نداریم جِهاد تعطیل شود! الان وضعیت به نحوی است که هر کس از جانب خود مجتهدی شده و به صدور فتوا می‌پردازد! دین خدا را رها کرده و به دلسوزی و تملّق برای این و آن مشغول شده است! در حالی که تو حامل دین خدا هستی، اولین شعاری که تو به‌وسیله آن در دایره اسلام، قرار گرفته‌ای و آن را سر می‌دهی «لا اله الا اللّه» است؛ از این طریق، «آلهة» و «أنداد» و «طاغوت» و «أرباب» را نفی می‌کنی؛ آیا تو نیز این چهار مورد را نفی کرده‌ای؟ چه کسی از شما اینان را نفی کرده است؟! در عالم واقعیت، چنین کرده‌ای!؟ پس ما چگونه به اسلام برگردیم اگر اینان را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم و چگونگی پایبند بودن به دین را درک نکرده‌ایم؟!  ما نیازمند حرکتی جهت ایجاد دگرگونی هستیم؛ حرکت دگرگونی سیدنا موسی اینگونه آغاز شده است: « وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ »؛ این حرکت اینگونه از سیدنا موسی آغاز می‌شود یا از سیدنا محمّدعلیهما الصلاة والسلام- و سایر پیامبران گرامی دیگر.

درسی دیگر که از این آیات می‌گیریم و باید مورد توجّه قرار بگیرد این است که خداوند سیدنا موسی را در خانه فرعون، پرورده می‌کند؛ وقتی آسیه دختر مزاحم اولین بار به این نوزاد می‌نگرد بنابر « وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي» بلافاصله مهرش به دلش می‌نشیند و او را به فرزندی قبول می‌کند و می‌گوید نور چشم ماست، او را نکشید، او را به عنوان پسر خود برمی‌گزینیم؛ سپس وقتی موسی به عنوان پیامبر برگزیده می‌شود همین آُسیه به او ایمان می‌آورد و پیرو او می‌شود! آیا در این امر تأمّل کرده‌اید که خداوند چگونه این بانوی عزیز را نگه داشته تا اینکه او بزرگ شده و بر او وحی، نازل می‌شود! زمانی که موسی چهل سالگی را طی کرده است! سپس آسیه به او ایمان می‌آورد. نکته دیگر پرورش یافتن موسی در قلب و درون دشمنان است ؛ دشمن اصلی خود حافظ و نگهبان اوست! « فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ » صحیح است که او را به سوی مادرش بازگرداند امّا فرعون، هزینه و مخارج آنان را بر عهده گرفته و حق شیر دادنش را می‌دهد! بچه تحت امان فرعون است و هیچ کس جرأت ندارد به آنان نزدیک شود؛ این امنیت کجا و ترس ابتدایی مادرش کجا که نمی‌دانست او را چه‌کار کند؟! خداوند چگونه این ترس را به امان تبدیل کرد؟ با یک دگرگونیِ «کُن فَیَکُون»! صندوقی که یک نوزاد در آن است بر روی آب حرکت می‌کند و پس از مدّتی به خانه اصلیش باز می‌گردد پس از صدور این فرمان که او در خانه فرعون، بزرگ شود! چه فراوانند مسلمانی که در خانه فرعونان پارت دموکرات و اتحادیه میهنی و پلیس ضد ترور و آگاهی و اطلاعات و ... بزرگ می‌‌شوند! فراوانند افراد مؤمن و مسلمانی که در میان آنان حضور دارند! هستند و بسیار فراوانند! وقتی که ما همیشه ندای ضدّیت با این دستگاه را سر می‌دهیم در حقیقت دشمن رهبران و مجریان و برنامه‌ریزان هستیم که نزد ما کافرند امّا با این وجود افرادی از خویشاوندان و نزدیکان و قرابتشان وجود دارند که مؤمنند، حافظ قرآنند، مسلمانان صالحی در میان آنان حضور دارند؛ آنان نیز بالاخره روزی از روزها در سایه قدَر خداوند مبنی بر سربلندکردن و پیروز گرداندن اسلام، دوره سربلندی خود را خواهند دید.

نکته‌ای دیگر، موضوع حکم طاغوتیان است؛ حکم آنان چیست؟ حکم طاغوتان در دو امر خلاصه می‌شود که هر دو جرم و جنایتند: اوّل آنکه بیگناهان زندانی و اسیر می‌شوند دوّم- مجرمان آزاد و مختارند! یعنی به طور کامل مسأله برعکس شده است! اینکه ما می‌خواهیم به وسیله این دین و ایمان و دعوت برای مردم نان و امان را فراهم بیاوریم از این طریق است که هرکس مرتکب جرمی شود دقیقا حکمش را بر او تطبیق می‌کنیم؛ اگر دزدی کرده است دستش را قطع می‌کنیم؛ اگر دست چهار نفر در کوردستان، بریده می‌شد هرگز شخصی چون آقای آشتی هورامی نمی‌توانست آن همه نفت پالایش شده را بدزدد، افراد دور و برش هم اینگونه هستند؛ (در نهایت بی‌شرمی) می‌گوید:یک میلیون از فلان شخص گرفتم و دو میلیون از دیگری و ...!! انگار برای خرید تخمه و کنجد و ... پول خورد گرفته است!! پروردگار پیش از جزای قیامتت در دنیا سزای عملت را بدهد! یک میلیون و دو میلیون از این و آن گرفتم!! شخصی که دو میلیون به او داده باید چند میلیارد داشته باشد که اینگونه بخشندگی می‌کند! حقیقت این طاغوتان، این است؛ می‌بینید که چگونه روزی مردم را برای خود غصب کرده‌اند.  حکم طاغوت همین است و این مسأله باید در ذهن و روحتان نهادینه گردد؛ مسلمان پاک و امین و صادق و معتدل، زندانی می‌شود انسانهای مجرم و درنده و قاتل و فاسد و خبیث و ساحر و عمیل و خیانتکار و مسبّبان انفال همگی قد علم کرده و خود را به عنوان ریش‌سفید نشان داده و عضو مجلس شده‌اند! در وزارت، مشغول به عمل است و سپس مستشار مسعود بارزانی و جلال طالبانی شده است؛ ماشاء اللّه! شخصی چون موفق سامرائی با چهل هزار نیروی بعثی آمده و مستشار جلال طالبانی شده‌ است! چهل هزار نفر دیگر هم در زندان هستند چون نمی‌خواهند استعمار بر آنان حکم براند. حکم طاغوت اینگونه است و نباید بر ما مشتبه شود. این دقیقا وصف و ویژگی خودشان است که ما ذکر کرده‌ایم؛ از این روست که می‌خواهیم آن را تغییر دهیم و این حرکت تغییر و تحول تنها از طریق وحی خدایی میسّر است؛ از این رو باید اطمینان و یقین کامل به این امر داشته باشیم؛ مادام که طاغوتیان در رأس کارند و حکمشان این است که مردمان بی‌گناه را زندانی کنند و مجرمان و جنایتکاران را رها سازند و هرکدام هر روز دسته‌گل جدیدی به آب دهد!

درسی دیگر آن است که « إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ » [الطلاق:3]؛ پروردگار بالاخره فرمان و امرش را محقّق می‌سازد، هیچ چیزی نمی‌تواند مانع آن شود لکن او برای این تحقق، اسبابی را معیّن کرده است. مگر خداوند نمی‌توانست فرعون را نیست و نابود کند؟! خداوند وقتی در مورد مرگ صحبت می‌کند می‌فرماید: « فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ » [الأعراف:34]؛ « و هنگامی كه زمان ( محدود ) آنان به سر رسيد ، نه لحظه‌ای ( از آن ) تأخير خواهند كرد و نه لحظه‌ايی ( بر آن ) پيشی می‌گيرند »؛ اجل، معیّن و محدّد است. بله خداوند می‌توانست فرعون را نابود کند امّا تقدیر او آن است که حرکتی ایجاد شود و او را از سر راه بردارد؛ خود و سربازان و هامان و سایر طاغوتان و خدمتکاران اطرافش. باید مؤمنان با هم همکاری و کار گروهی داشته باشند و به قدرتی خوب دست بیابند تا در مقابل واقعیت موجود، قدرتی برابر داشته باشند و بر اساس آن بتوانند با آنان بجنگند و در نهایت کنارشان بزنند. فرعون دیگر نیز چنین بود؛ خداوند می‌توانست از همان ابتدا هلاکش کند امّا موعد هلاکش را لحظه‌ای قرار داد که داخل دریا افتاد و جلوی چشم مردم غرق و نیست و نابود شد؛ « لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً » [یونس:92]؛ «تا برای كسانی كه اينجا نيستند و برای آيندگان درس عبرتی باشی».

درس دیگر آنکه صالحان و نیکان زمانی وجود خواهند داشت که قبل از آنان فاسدان و بدکاران وجود داشته‌اند؛ شما باید میدان مبارزه را درک کرده و آن را به خوبی فهم کنید؛ فیلسوفان عصر هرکدام به نحوی این مبارزه و کشمکش را شرح و تفسیر می‌کند، همگی می‌دانند زندگی، کشمکش است اما دیدگاهشان در تفسیر آن متفاوت است؛ مارکس می‌گوید کشمکشِ طبقاتی است به سبب اقتصاد چه آنکه طبقه بورژوازی، حق طبقه پلوریتاریا را خورده و پایمال کرده و لازم است آنان قیامی انجام دهند و حزب پلوریتاریا را تشکیل دهند و سرمایه و امکانات را از بورژواها باز بستانند؛ در این میان کهنه‌پرستان در خدمت طبقه بورژوازی قرار دارند و در حقیقت هر دو در یک ردیف واحدند؛ کشمکش بوروژوازی و پلوریتاریا همچنان تداوم خواهد داشت. داروینیسمها و معتقدان به نظریه داروین نیز دیدگاه خاص خود را دارند: اصل نظریه داروین، بیولوژیک بود؛ می‌گوید در یک جنگل، حیواناتی که قوی هستند باقی می‌مانند و ضعیفها از بین می‌روند سپس به مرحله داروینیسم اجتماعی وارد شد؛ نمونه آن شصت و سه فردی بود که در اطراف جورج بوش قرار داشتند و فرمان حمله به عراق و تصرف آن را صادر کردند؛ آنان خوب می‌دانستند که صدّام حسین و رژیمش هیچ ارتباطی با القاعده ندارند امّا آن را حجّتی قرار دادند تا به این کشور، حمله کنند و آن را تصرف نمایند؛ زیرا آنان به داروینیسم اجتماعی، باور دارند. وضعیت کنونی اروپا نیز چنین است؛ می‌گویند  گروهها و افرادی که در جامعه، خوب و مناسب نیستند امّا در عوض از خدمات بهره‌مند هستند لازم است پایمال شوند؛ از این روست که نازیها معتقدند باید افراد کمتوان جسمی و معلول، کشته شوند زیرا بخشی از حقوق جامعه را می‌خورند و صرفا مصرف‌کننده هستند! بنگرید بینش و تصورات آنان چگونه است! شخصی چون فروید می‌گوید: کشمکش غریزه و انرژی است؛ یک غریزه و انرژی در درون انسان، سرکوب شده از این رو ناگهان سربلند می‌کند و کشمکش روی می‌دهد. اشخاص چون اسپنسر، دورکیم و سارتر نیز هرکدام نظریه خاص خود را دارد؛ شخصی بر آن است که کشمکش ارزشهاست، دیگر می‌گوید کشمکش خانوادگی و ضوابط و قواعد آن است؛ سارتر می‌گوید: کشمکش ارزشهای اجتماعی و آداب و رسوم اجتماعی است؛ می‌گوید شما می‌توانی –با عرض پوزش- در یک محل عمومی مثل خیابان و... قضای حاجت کنی! می‌گوییم: این کار زشت نیست؟ می‌گوید: خیر، این کلمه زشت را از پدرانتان گرفته‌اید؛ تو چرا عرف آنان را حمل می‌کنی؟ تو تنهایی حرکت کن هر آنچه از دستت برآمد را انجام بده و عواقبش را هم بپذیر! یعنی آنطور که می‌گویند زندگی، عبث و بیهوده است و هرطور خواستی آن را سر کن! در جریان این کشمکشها و مبارزات باید این نکته را به خوبی بدانیم که وجود کفار و دشمنان دین همواره پیش از وجود اهل اسلام بوده و این رویه تا قیامت، ادامه خواهد داشت: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِّنَ الْمُجْرِمِينَ » [الفرقان:31]؛ « ‏اين گونه ( كه تو ای پيغمبر ! با موضعگيری و عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده‌ای ، همه پيغمبران در چنين شرايطی قرار داشته‌اند ، و ) برای هر پيغمبری گروهی از بزهكاران را دشمن ساخته‌ايم ». این دشمن بزهکار را چه کسی گماشته است؟ قطعا خداوند؛ زیرا لازم است هردو در جریان این مبارزه قرار بگیرند و در مقابل هم قد علم کنند.

خداوند وقتی آدم را خلق کرد ابلیس وجود داشت، وقتی ابراهیم –علی نبینا وعلیه الصلاة والسلام- را مبعوث کرد نمرود در سرزمینش بود، وقتی سیدنا موسی به دنیا آمد، عصر سلطنت فرعون بود،زمانی كه سیدنا محمّد -علیه الصلاة والسلام- به پیامبری برگزیده شد ابوجهل حضور داشت! وقتی تو در قالب شخصی مؤمن خود را نشان دادی اهل کفر وجود داشتند؛ از این روست که زندگی سراسر کشمکش است. در بدایت امر قابیل چرا هابیل را به قتل رساند؟ یک سرزمین واحد بود، نه کوردستان و نه کوردیت و نه عربیت و نه طایفه‌گرایی و نه کشمکشهای دیگر؛ نه جنگ زبان است و نه جنگ پیشرفت و موفقیت و نه تصرف کشورهای دیگر! دو نفرند و در این سرزمین حضور دارند و اسمشان قابیل و هابیل است؛ اما یکی از آنان دیگری را کشت؛ چرا؟ تنها به دلیل حسادت درونی خودش! او نمی‌خواهد دیگری وجودی این چنینی داشته باشد. بسیاری از افراد وجود دارند که بدون هیچ دلیلی از دیگری متنفرند، بسیاری از اهل جاهلیت که از ما مسلمانان تنفر دارند هیچ دلیلی برای این تنفر نمی‌یابند؛ ما علیه آنان کاری نکرده‌ایم امّا درونشان فاسد و چرکین و خبیث است؛ نمی‌تواند پاکیزگی تو را تحمل کند؛ از این روست که خطاب به سیدنا لوط گفتند: « أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ» [الأعراف:82]؛ « اينان را از شهر و ديار خود بيرون كنيد . آخر اينان مردمان پاك و پرهيزگاری هستند »! پاکیزگی ارزشها، پاکدامنی، امانتداری، پاکی زبان و ... . این کشمکش، پیوسته و همیشگی است، نباید مانند شخص اخوانی گمان کنی کشمکی وجود ندارد و نباید وجود داشته باشد! می‌گوید امام بنّا –رحمه اللّه- گفته است: «عدم تجریح الهیئات والشخصیات» هیچ جانبی را جریحه‌دار و علیه آنان سخن درشتی را بر زبان نیاورید؛ مدل کنونیشان اینگونه است: برادر سخن درشت، فایده‌ای ندارد و چیزی را درست نمی‌کند! سخن درشت!! اما بنگرید سیدنا موسی به فرعون چه می‌گوید: « وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَونُ مَثْبُوراً» [الإسراء:102] یعنی «ناقصَ العقل هالکاً» گمان می‌کنم بسیار بی‌خرد و احمقی فرعون! یا سیدنا ابرهیم تبَری برمی‌دارد و بتها را تکه تکه می‌کند با وجود اینکه تنهاست؛ نمی‌توانید رفتار ایشان را هم قبول کنید؟! طبیعتا خیر!

درسی دیگر آن است که سربلندی و پیروزی نهایی ازآن مسلمانان است؛ آنان که به این دین و عقاید، ایمان آورده‌اند؛ اطمینان داشته باشید که وعده پروردگار، حق است امّا باید با آن تعامل داشته باشید و درستکارانه در مسیر دین حرکت کنید و تسلیم آن شوید؛ نیتت را برای خداوند خالص کن، جوانمردانه و دلیرانه راه دین را در پیش بگیر و پرچمش را بلند کن و با نهایت شجاعت از آن دفاع کن! و بدان که اجل نه مقّدم می‌شود و نه به تأخیر می‌افتد وگرنه بر اساس قاعده، سیدنا موسی باید کشته می‌شد، یا باید در آب، غرق می‌گشت يا آن صندوق! نوزادی است در یک صندوق تا زمانی که به مکان موعود می‌رسد نیازمند آب و خوراک و ... است! این امان را از کجا یافته است؟ تنها خداوند است که تمامی این امور را مقدّر کرده است.

سپس خداوند متعال می‌فرماید: « أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ » یعنی قواعد و ضوابط وجود و چرخش هستی را نمی‌دانند و درک نمی‌کنند. تنها کسانی این امر را می‌دانند که مؤمنند. پروردگار ما را در زمره کسانی قرار دهد که این قوانین و اصول را یادگرفته و آن را می‌دانند! آمین.

 

1402 جار خوێندراوه‌ته‌وه‌
24/01/2019
احزاب اسلامی کردستان عراق اخوان المسلمین انواع آبها اهمیت جایگاه امام جماعت اهمیت طهارت بابەتەکانی ماڵپەڕ بانگ بانگ و قامەت بانگەواز باوەڕ باوەڕ هێنان به‌ فریشته‌كان بنەما عەقائیدییەکان پارێزكاری په‌یوه‌ندی فریشته‌كان به‌ مرۆڤه‌وه‌ پیسی پێناسەی دوعا پەرستن تاریخ تاقیكردنه‌وه‌ تاقیکردنەوە تفسیر سوره الممتحنه ته‌سبیحات تۆبەکردن تەقوا جاهیلییه‌ت جۆر و یاساکانی ئاو جۆره‌كانی هاوبه‌ش دانان جۆرەکانی ئاو چەند توێژینەوەیەک حیكمه‌ت و سووده‌كانی دوعا حیكمه‌ته‌كانی ڕۆژوو حەج و عومرە خانواده خشتەی تاقیکردنەوەکان خودا خولع دموکراسی دنیاخواهی ده‌وڵه‌تی عوسمانی ره‌مه‌زان ڕۆژوو زادی زادی فارسی زانستی شه‌رعی زانكۆی زادی زیکر زەکات سلفیت سنتهای فطری سه‌یید قوتب سوره‌تی (المجادلة) سوننه‌ت سیفات و ئاکارەکانی فریشتە شارستانییه‌ت شەرمکردن شەوی قەدر طاغوت طهارت عبدالقادری ته‌وحیدی غه‌یب فریشته‌ فقه فکر اسلامی فورات قضای حاجت قورئان كتێبه‌كانی خوا کاتی دوعا گیرابوون کردەوەی چاک گومان لەسەر دوعا لە خۆپرسینەوە مامۆستا كرێكار محمد عبدالله دراز مقدسات اسلام مه‌بده‌ء مه‌تنی جه‌زه‌ری مه‌رجه‌كانی گیرا بوونی دوعا مەعازەی کچی عبدالله ناسین ناوه‌ جوانه‌كانی خوای گه‌وره‌ ناوەكانی خوای گەورە ناوەکانی خودا نجاست نووری ڕێ نوێژ هاوبه‌ش دانان هجرت وضو یاد ئادابی دوعا كردن ئادابی قورئان خوێندن یادی خوا ئاسمان ئامادەیی ئامەد ئامادەیی ئامەدی ئیسلامی ئامەد یه‌كتاپه‌رستی ئیسلام یەکتاپەرستی
نشر مطالب با ذکر منبع بلا مانع می‌ّباشد.