سیره پیامبر

مراحل دعوت

مراحل دعوت

 

شامل سه مرحله است:

  • مرحله اول: دعوت پنهانی
  • مرحله دوم: دعوت آشکار
  • مرحله سوم: دعوت به اسلام در خارج از مکه

     

    مرحله اول: دعوت پنهانی

    پس از نزول آیات ابتدایی سوره­ی مدثر، رسول الله کار دعوت بسوی الله را شروع کرد؛ اما حکمت اقتضا می­کرد که کار دعوت در ابتدا به صورت پنهانی انجام شود، زیرا: قوم پیامبر جز عبادت بت­های بی جان، دین و مذهبی نداشتند؛ تنها دلیل آنان برای عبادت بت­ها پیروی از پدرانشان بود؛ انسان­های متعصب و با غیرتی بودند؛ راه حل مشکلات را شمشیر می­دیدند؛ مدعی رهبری دینی در جزیرةالعرب بودند؛ مرکز اصلی آن را اشغال نموده بودند و خود را ضامن حفظ کیان آن می­دانستند.

     

    طبیعی بود که رسول خدا ابتدا اسلام را به نزدیکترین افراد به خود، از جمله خانواده و دوستان صمیمی­اش عرضه نماید؛ از این میان عده­ای بدون اینکه تردیدی به دل راه دهند به نبوت پیامبر ج ایمان آوردند و بعدها با نام سابقین اولین معروف شدند؛ در رأس این گروه، افراد زیر قرار دارند:

  • ام المؤمنین خدیجه بنت خویلد ل همسر رسول الله
  • ابوبکر صدیق دوست و یار صمیمی رسول الله
  • زید بن حارثه غلام رسول الله
  • علی بن ابی طالب پسر عموی رسول الله

پس از تحقیق و بررسی روشن می­شود تعداد کسانی که موصوف به سابقین بودند صد و سی مرد و زن است، اما مشخص نیست که آیا همگی این­ها پیش از دعوت آشکار مسلمان شدند یا اسلام برخی از آنها به بعد از دعوت آشکارا باز می­گردد.

تشریع نماز

نماز از اولین احکامی است که بر پیامبر نازل شد؛ نماز عبادتی بود که خداوند مؤمنان را به برپایی آن فرمان داد؛ آنها در آن موقع به عبادت و امر و نهی دیگری غیر از آنچه مربوط به نماز است مکلف نبودند؛ در آن زمان وحی پروردگار جنبه­های گوناگون توحید را برای آنها تبیین می­نمود و آنان را به تزکیه نفس ترغیب می­کرد و به اخلاق والا و نیکو و چیزهایی همانند آن تشویق می­نمود.

چند وقتی دعوت تنها محدود به افراد خاصی بود و پیامبر ج دعوتش را علنی نکرد، اما کم کم قریش از این دعوت مطلع شده و نام اسلام در مکه پخش شد و مردم در مورد آن با یکدیگر سخن می­گفتند.

مرحله دوم: دعوت آشکار

اولین آیه­ای که در این رابطه نازل شد، این قول پروردگار متعال بود: (وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) [الشعراء: 214] «خويشاوندان نزديک خود را (از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار) بترسان (و آنان را به سوی توحيد و دادگری فرا خوان).»؛ این آیه در سیاق داستان موسی ÷ وارد شده است، داستانی که ابتدای نبوت موسی تا زمانی که با بنی اسرائیل هجرت کرد و داستان نجاتشان از چنگ فرعون و گروهش و غرق شدن فرعون و خاندان او را شامل می­شود.

گویا این داستان به همراه فرمان آشکار نمودن دعوت برای رسول الله ج آمده تا اینکه در برابر او و اصحابش مثال و نمونه­ای باشد برای آزارهایی که در این مسیر خواهند دید و تکذیب شدنشان توسط دیگران؛ تا از همان ابتدا متوجه راهی که در پیش گرفته­اند، باشند.

بر بلندای کوه صفا

رسول خدا ج بالای کوه صفا رفته و ندا داد: «يَا صَبَاحَاهْ» (کلمه «يا صباحاه» در بين عرب فرياد معروف و مأنوسی بود. هر وقت کسی خطر دشمنی را درک می­کرد و می­خواست آن را از سر شهر و قبيله­ای که از آن دشمن غفلت دارند، دفع کند، فرياد می­زد: يا صباحاه!)

سپس تمامی تیره­های قریش را صدا زد: «ای بنی فهر، ای بنی عدی، ای بنی فلان و ای بنی فلان، ای بنی عبدمناف، ای بنی عبدالمطلب».

وقتی مردم این ندا را شنیدند گفتند: کیست که ندا می­دهد؟ گفتند: محمد است. پس مردم به سرعت به سمت ایشان شتافتند، حتی کسی که نمی­توانست به آنجا برود، فرستاده­ای را می­فرستاد تا ببیند چه خبر است.

وقتی همگی گرد آمدند، رسول خدا ج فرمود: «اگر به شما خبر دهم که لشکری از آن طرف دره قصد یورش به شما را دارد، سخن مرا باور می­کنید؟»

گفتند: می­پذیریم؛ چون از شما سخن دروغی نشنیده­ایم و هر چه شنیدیم راست بوده است. فرمود: (إني نذير لکم بين يدي عذاب شديد! إنما مَثَلي ومَثَلُکُم کَمَثلِ رجلٍ رأي العَدُوّ فانطلق يَربَأ أهله فخشي أن يسبقوه فجعل ينادي: يا صباحاه!) «من آمده­ام به شما هشدار بدهم که عذابی سخت در انتظار شما است! مثال من و شما همچون کسی است که ديده­بانی کرده و دشمن را ديده است، و به راه افتاده است تا قوم و قبيله­اش را با خبر سازد؛ اما ترسيده است که مبادا دشمن زودتر از وی برسد؛ و فرياد سر داده است: يا صباحاه!»

سپس آنان را بسوی حق فراخوانده و برخی را بطور خصوصی و برخی را بطور عمومی از عذاب الله بیم داد و فرمود: (يا معشر قريش، اشتروا أنفسکم من الله! أنقذوا أنفسکم من النار! فإني لا أملک لکم من الله ضراً ولا نفعاً!) (ولا أغني عنکم من الله شيئاً)

«ای جماعت قريش، خودتان را از خداوند باز خريد کنيد! خودتان را از آتش نجات دهيد! که من در پيشگاه خداوند مالک هيچ سود و زيانی برای شما نيستم و در برابر خداوند هيچ گونه حمايتی از شما نمی­توانم بکنم!»

(يا بني کعب بن لؤي، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فإني لا أملک لکم ضراً ولا نفعاً!)

«ای بنی کعب بن لؤی خودتان را از آتش نجات دهید، زیرا من مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستم»

(يا بني مرة بن کعب، أنقذوا أنفسکم من النار!)

«ای بنی مرة بن کعب! خودتان را از آتش نجات دهید».

(يا معشر بني قصي، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فإني لا أملک لکم ضراً ولا نفعاً!)

«ای بنی قصی! خودتان را از آتش نجات دهید؛ زیرا من مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستم»

(يا معشر بني عبدمناف، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فإني لا أملک لکم من الله ضراً ولا نفعاً، ولا أغني عنکم من الله شيئا!)

«ای بنی عبد مناف! خودتان را از آتش نجات دهید، زیرا من مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستم و نمی­توانم برای شما نزد خدا كاری انجام دهم»

(يا بني عبد شمس، أنقذوا أنفسکم من النار!)

«ای بنی عبد شمس! خودتان را از آتش نجات دهید»

(يا بني هاشم، أنقذوا أنفسکم من النار!)

«ای بنی هاشم! خودتان را از آتش نجات دهید»

(يا معشر بني عبدالمطلب، أنقذوا أنفسکم من النار؛ فاني لا أملک لکم ضراً ولا نفعا، ولا أغني عنکم من الله شيئا! سلوني من مالي ما شئتم؛ لا أملک لکم من الله شيئا!)

«ای بنی عبدالمطلب، خودتان را از آتش نجات دهید! زیرا من برای شما مالک هيچ سود و زيانی نيستم، و نمی­توانم برای شما نزد خدا، كاری انجام دهم! از دارایی شخصی من هرچه می­خواهيد درخواست کنيد؛ در پيشگاه خدا من برای شما مالک هيچ چيز نيستم!»

(يا عباس بن عبدالمطلب، لا أغني عنك من الله شيئا!)

«ای عباس بن عبدالمطلب، من نمی­توانم برای تو نزد خدا كاری انجام دهم!»

(يا صفية بنت عبدالمطلب، عمة رسول الله، لا أغني عنك من الله شيئاً!)

«ای صفيه بنت عبدالمطلب، عمه رسول خدا، من نمی­توانم برای تو نزد خدا كاری انجام دهم!»

(يا فاطمة بنت محمد رسول الله، سليني ماشئت من مالي؛ أنقذي نفسک من النار؛ فإني لا أملک لك ضراً ولا نفعاً، ولا أغني عنک من الله شيئاً!)

«ای فاطمه دختر محمد رسول خدا، هر آنچه از دارایی شخصی من می­خواهی از من درخواست کن؛ اما، تو خود بايد خودت را از آتش دوزخ رها سازی، زيرا که من برای تو مالک هيچ سود و زيانی نيستم و نمی­توانم برای تو نزد خدا، كاری انجام دهم»

(غَيْرَ أَنَّ لَكُمْ رَحِمًا سَأَبُلُّهَا بِبَلاَلِهَا)

«تنها کاری که انجام می­دهم، اين است که با آبِ صله­ی رحم، آتشِ قطع رابطه با شما را فرومی­نشانم». (يعنی حق خويشاوندی شما را به طرز شايسته­ای ادا می­کنم). [به روایت احمد، ترمذی، نسائی؛ و اصل آن در صحیح مسلم است].

وقتی این انذار به پایان رسید، مردم پراکنده و متفرق شدند و هیچ کس در برابر این انذار رفتار بدی از خود نشان نداد، بجز ابولهب که به پیامبر بی ادبی کرد و گفت: هلاک شوی، آیا بخاطر این ما را در اینجا گرد آورده­ای؟ پس این سوره نازل شد: (تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ) [مسد: 1] «بریده باد هر دو دست اَبولَهَب و هلاک باد».

این ندا پیوسته در جای جای مکه طنین انداز بود، تا اینکه خداوند متعال فرمود: (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ) [حجر: 94] «پس [ای پیامبر،] آنچه [را که از سوی الله] دستور یافته‌ای، آشکار کن و از مشرکان روی بگردان‌». پس رسول الله ج اقدام به دعوت آشکار اسلام در مجامع مشرکین نمود و کتاب الله را برای آنها تلاوت می­کرد و همان چیزهایی را به آنها می­گفت که پیامبران به اقوام خود می­گفتند: (يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ) [الأعراف: 59] «ای قوم من! خدا را بپرستيد، شما معبود بر حقی جز او نداريد». آنگاه در برابر دیدگان آنها شروع به عبادت پروردگار نمود؛ ایشان در طول روز، آشکارا و در میان دیدگان مردم در کنار کعبه به عبادت پروردگار می­پرداخت.

موضع­گیری مشرکین در برابر رسول خدا:

پس از اینکه رسول خدا دعوتش را آشکار نمود، شدت آزار و اذیت کافران نسبت به ایشان و اصحابشان افزایش یافت؛ در ذیل یکی از نمونه­های این آزار و اذیت­ها را که امام بخاری و مسلم روایت کرده­اند، ذکر می­کنیم: ابن مسعود ا می­گوید: «روزی رسول الله كنار كعبه مشغول نماز خواندن بود. ابوجهل و تنی چند از هوادارانش آنجا نشسته بودند. يكی از آنان گفت: چقدر خوب است اگر يكی از شما بچه دان شتر فلان قبيله را بياورد و هنگامی كه محمد به سجده می­رود، آن را بر پشت او بگذارد. بدبخت­ترين آنان (كه عقبه بود) رفت و آن بچه دان را آورد و منتظر ماند كه محمد به سجده برود. وقتی پيامبر به سجده رفت، آن را ميان شانه­های رسول الله گذاشت. راوی می­گويد: من كه شاهد آن صحنه بودم، نتوانستم كاری انجام دهم. اگر پشتيبانی می­داشتم، دفاع می­كردم. عبدالله بن مسعود ا می­گويد: بعد از آن، همه قهقهه سر دادند و يكديگر را تنه می­زدند. رسول الله كه در سجده بود سر خود را از سجده بر نداشت، تا اينكه فاطمه آمد و آن را از پشت ایشان برداشت و دور انداخت. پيامبر اكرم سر از سجده برداشت، (آنها را نفرين كرد) و سه مرتبه فرمود: (اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِقُرَيْشٍ) «پروردگارا! قريش را نابود كن».

رسول الله در مسیر دعوت دو گام بسیار مؤثر برداشت:

اول: انتخاب خانه أرقم بن أبی الأرقم مخزومی به عنوان مرکز دعوت؛ تا اینکه مسلمانان بصورت پنهانی و مخفیانه در آنجا گرد آیند و ایشان آیات پروردگار را برای آنها تلاوت نماید و مسلمانان در آن به عبادت پروردگار متعال بپردازند.

دوم: هجرت مسلمانان به حبشه در دو نوبت.

هجرت اول:

وقتی آزار و اذیت و مصیبت­ها نسبت به مسلمانان در مکه شدت گرفت، رسول الله خطاب به آنها فرمود: «در سرزمین حبشه پادشاهی هست که هیچ کس نزد او مورد ستم قرار نمی­گیرد؛ آنجا بروید تا اینکه خداوند شما را از وضعیتی که در آن قرار دارید نجات دهد».

مسلمانان به راه افتادند تا اینکه به حبشه رسیدند. نجاشی آنان را اکرام کرده و امان داد. اولین مسلمانانی که به حبشه مهاجرت نمودند، عثمان بن عفان و رقیه دختر رسول الله بودند و در پی آنها تعداد زیادی از صحابه نیز مهاجرت کردند.

هجرت اول در سال پنجم بعثت صورت گرفت و تعداد مسلمانان مهاجر یازده مرد و چهار زن بود.

هجرت دوم:

مسلمانان مهاجر در هجرت دوم هشتاد و دو مرد و هجده زن به همراه فرزندان خویش بودند؛ دلیل مهاجرت دوم از این قرار بود که: وقتی اولین مهاجران خبر اسلام قریش را شنیدند برخی از آنها به مکه بازگشتند، از جمله­ی این افراد عثمان بن عفان و همسر ایشان بودند، اما وقتی دیدند که نه تنها قریش مسلمان نشده­اند، بلکه بر آزار و اذیت خویش نسبت به مسلمانان افزوده­اند، دو مرتبه مهاجرت نمودند و همراه ایشان این تعداد زیاد از مسلمانان نیز همراه شدند.

قریش عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را به همراه هدایایی بسوی نجاشی فرستادند تا اینکه مسلمانان را بازگردانند، اما هیهات؛ نجاشی مسلمان گشته و حاضر به بازگرداندن مسلمانان نشد، بلکه در سرزمین خویش به آنان امان داد و آنان را بر دین­شان ثابت و مقرر نمود و فرستادگان قریش دست خالی بازگشتند.

اسلام حمزه و عمر بن خطاب

در چنین جو خفقان و مملو از تعصبی که بر مکه حاکم بود، دو ابر مرد وارد اسلام شدند؛ دو بزرگ مردی که هیبت آنها در سینه تک تک مردان قریش جای گرفته بود؛ آن دو حمزه بن عبدالمطلب و عمر بن خطاب ب می­باشند.

اینجا بود که قریش راه گفتگو با رسول خدا را در پیش گرفتند.

پیمان ظالمانه و شعب ابوطالب

این اوضاع و احوال بر مشرکان گران آمد، در نتیجه گرد یکدیگر جمع شدند و با یکدیگر پیمان بستند که دیگر با بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ازدواج نکنند و با آنها خرید و فروش نکنند، با آنان مجالست و نشست و برخاست نکنند، به خانه­های آنها رفت و آمد نکرده و با آنان صحبت نکنند تا اینکه رسول خدا را تسلیم ایشان نمایند که او را بکشند؛ آنان بر این بندها با یکدیگر پیمان بستند. این پیمان نامه را در درون کعبه آویزان نمودند و مسلمانان در شعب ابوطالب حبس شدند و این حصار بسیار بر آنان سخت و دشوار بود و جلوی رسیدن آذوقه و غذا را به آنان گرفتند.

هر گونه مواد غذایی و کالایی که به مکه می­آمد، مشرکان سریعا اقدام به خریدش می­کردند؛ این حالت آنقدر ادامه پیدا کرد که کار بر مسلمانان بسیار دشوار شد و مجبور به خوردن برگ­های درختان و پوست­ها شدند. تا جایی که صدای زنان و کودکان از فرط گرسنگی، از بیرون شعب به گوش می­رسید.

نقض پیمان

سه سال گذشت و مسلمانان همچنان در همین وضعیت سخت بسر می­بردند؛ در محرم سال ده بعثت، این پیمان ظالمانه نقض شده و حصار شکست، زیرا برخی از قریشیان به این پیمان راضی بوده و برخی ناراض بودند و آنان که ناراضی بودند برای نقض این پیمان تلاش کرده و در نهایت آن را نقض نمودند.

سال حزن و اندوه:

مشهور است که به سال وفات خدیجه ل و ابوطالب نام «عام الحزن» اطلاق می­شود، این در حالی است که نه از پیامبر و نه از هیچ یک از اصحاب و تابعین اطلاق چنین نامی بر این سال ثابت نشده است.

سال دهم بعثت

وفات ابوطالب عموی رسول خدا

بیماری ابوطالب شدید و شدیدتر شد، تا اینکه در رجب سال ده بعثت، شش ماه پس از خروج از شعب، دار فانی را وداع گفت.

در برخی از اخبار آمده که: ایشان در ماه رمضان، سه روز قبل از وفات خدیجه از دنیا رفت.

وفات خدیجه

دو ماه و یا سه روز پس از وفات ابوطالب، ام المؤمنین خدیجه نیز از دنیا رفت؛ در آن وقت رسول خدا پنجاه سال داشت.

 

 

 

مرحله سوم: دعوت به اسلام در خارج مکه

سفر به طائف (شوال سال ده بعثت)

در شوال دهمین سال از بعثت پیامبر ، ایشان راه طائف را در پیش گرفت. طائف در شصت مایلی مکه قرار داشت و رسول خدا همراه با زید بن حارثه ا این مسیر طولانی را پیاده طی کردند.

رسول خدا ابتدا نزد بزرگان طائف رفته و در مورد اسلام با آنان صحبت کرده و آنان را بسوی الله فراخواندند، اما آنها با سنگدلی و بد رفتاری دعوت ایشان را رد کرده و گفتند: از سرزمین ما خارج شو؛ آنها به همین مقدار کفایت نکرده بلکه افراد دیوانه و بی عقل و نیز بردگان خود را علیه ایشان شوراندند؛ آنها به دنبال پیامبر ، به ایشان دشنام داده و فریاد می­زدند و ایشان را به سنگ گرفته بودند. سنگ­ها به پاهای پیامبر اصابت کرده و آن را خون آلود کرد. پیامبر اکرم ج از شدت ناراحتی و اندوه و خستگی بر صورت مبارک خویش به زمین افتادند و چون بیدار شدند جبرئیل بالای سر ایشان بوده و ایشان را از سخن فرشته کوه­ها با خبر نمود؛ فرشته کوه­ها گفت: ای محمد! اگر می­خواهی دو کوه اطراف مکه را بر سرشان فرو آورم. اما پاسخ رسول مهربانی، عفو و گذشت بود؛ ایشان فرمود: (أَرْجُو أَنْ يُخْرِجَ اللَّه مِنْ أَصْلابِهِم منْ يَعْبُدُ اللَّه وَحْدَهُ لا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً) «اميدوارم الله از نسلِ اين­ها کسانی پديد آورَد که فقط الله يکتا را عبادت کنند و چيزی را شريکش نسازند». [متفق علیه]

 

پیش کردن اسلام به قبایل و اشخاص

 

در ذوالقعده همان سال رسول الله به مکه بازگشت تا عرضه اسلام به قبایل و اشخاص را از سر گیرد؛ چون موسم حج هم نزدیک بود، مردم برای ادای فریضه­ی حج به مکه می­آمدند. رسول الله این فرصت را غنیمت شمرد و نزد تک تک قبایل رفت و اسلام را به آنها عرضه کرده و آنها را به این دین مبین فراخواند؛ ایشان از سال چهارم بعثت این کار را انجام می­داد و از سال دهم در کنار دعوت به اسلام، از آنان درخواست می­کرد که ایشان را پناه داده و یاری نمایند تا اینکه بتواند پیام پروردگار را به مردم برساند و دینش را تبلیغ کند.

شش تن از مردان مدینه

اهل یثرب این سعادت را داشتند که از یهودیان همپیمان خود در مدینه بشنوند که: در این زمان پیامبری از پیامبران مبعوث خواهد شد و ما از او پیروی می­کنیم و اگر میان ما اختلافی درگیرد، همراه با او به نبرد شما آمده و شما را مانند عاد و ارم تار و مار می­کنیم.

وقتی رسول خدا با آنان دیدار کرد، از ایشان پرسید: «شما کیستید؟» گفتند: مردمانی از قبیله­ی خزرج. فرمود: «از همپیمانان یهود؟» گفتند: بله. فرمود: «می­نشینید تا با شما سخن بگویم؟». گفتند: بله. این عده با پیامبر نشستند و پیامبر حقیقت اسلام و دعوت خویش را برای آنها بیان کرد و آنها را بسوی الله فراخواند و تعدادی از آیات قرآن را بر آنان تلاوت کرد. آنها به یکدیگر گفتند: به خدا این همان پیامبری است که یهود از آمدنش خبر داده و شما را تهدید می­کرد؛ نگذارید تا آنان در ایمان آوردن به این پیامبر از شما پیشی بگیرند؛ آنها به سرعت دعوت پیامبر را اجابت کرده و اسلام آوردند و چون به مدینه بازگشتند، رسالت اسلام را نیز با خود به آنجا بردند و هیچ خانه­ای از خانه­های انصار نبود، مگر اینکه ذکر و یاد رسول خدا در آن جاری بود.

 

ازدواج رسول خدا ج با عایشه

در شوال سال 11 بعثت رسول الله با عایشه صدیقه ازدواج کرد؛ عایشه در آن زمان تنها شش سال داشت و پیامبر ج در سال اول هجرت، در حالی که عایشه ل نه سال داشت او را به خانه خود برد.

اسراء و معراج

ابن قیم / می­گوید: «رسول الله با جسم خود سوار بر براق شده و همراه با جبرئیل از مسجد الحرام به بیت المقدس رفت و در همان شب از بیت المقدس به آسمان رفت و بسوی پروردگار جبار عروج نمود و فاصله او با محمد به اندازه­ی دو كمان يا كمتر از آن گرديد. پس خداوند، وحی كرد به بنده­اش آنچه می­خواست وحی كند. و پنجاه نماز را بر ایشان فرض نمود؛ ایشان بعد از راهنمایی موسی ، از خداوند متعال تقاضای تخفیف نمود، تا اینکه خداوند متعال این پنجاه نماز را به پنج نماز کاهش داد، آنگاه هاتفی ندا داد: «فريضه­ام را قطعی نمودم و به بندگانم تخفيف دادم». [متفق علیه].

بیعت عقبه اول

 

قبلا گفتیم که شش نفر از اهالی یثرب در موسم حج اسلام آوردند و به رسول الله وعده دادند که رسالت ایشان را به قومشان ابلاغ نمایند.

در موسم حج سال دوازده بعثت، دوازده مرد از اهالی یثرب با رسول خدا دیدار کردند. در میان آنها، پنج نفر از شش نفری که سال پیش از آن به دیدار پیامبر آمده بودند، قرار داشتند. نفر ششم که در این جمع حاضر نبود، جابر بن عبدالله بود.

بخاری و مسلم از عباده بن صامت روایت کرده­اند که رسول الله  فرمود: (بَايِعُونِي عَلَى أَنْ لا تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئًا، وَلا تَسْرِقُوا، وَلا تَزْنُوا، وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ، وَلا تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَأَرْجُلِكُمْ، وَلا تَعْصُوا فِي مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَّى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا فَعُوقِبَ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا ثُمَّ سَتَرَهُ اللَّهُ فَهُوَ إِلَى اللَّهِ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ وَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ) «با من بيعت كنيد بر اينكه غير از الله كسی ديگر را عبادت نكنيد. و در عبادت، كسی را با او شريک نگردانيد. دزدی نكنيد، زنا نكنيد، فرزندان­تان را نكشيد، به كسی تهمت و بهتان نزنيد و در كارهای خير از الله و رسول او نافرمانی نكنيد. هركس از شما به اين وعده­ها وفا كند، خداوند پاداش اعمالش را خواهد داد. و هر كس مرتكب عملی از اعمال فوق بشود و در دنيا مجازات گردد، اين مجازات، باعث كفاره گناهانش خواهد شد. و اگر مرتكب اعمال بد، در دنيا مجازات نشود و خداوند گناهانش را پنهان كند، پس او موكول به الله است، يعنی اگر خدا بخواهد او را می­بخشد و اگر نخواهد مجازات می­كند» آنها نیز بیعت کردند.

مصعب بن عمیر ، اولین سفیر در اسلام

پس از آنکه بیعت انجام شد و موسم حج به پایان رسید، رسول خدا اولین سفیرش را به همراه ایشان به یثرب فرستاد تا احکام اسلام را به مسلمانان آنجا آموخته و دین و آیین­شان را به آنان یاد بدهد و اقدام به نشر اسلام در میان کسانی نماید که همچنان مشرک بودند.

ایشان برای این پست مهم یکی از جوانان مسلمان و یکی از سابقین اولین، موسوم به مصعب بن عمیر ا را انتخاب کرد.

مصعب بن عمیر نزد أسعد بن زراره رفت و آن دو با جدیت و تلاش شروع به پخش و نشر اسلام در میان اهالی یثرب نمودند. مصعب در آنجا معروف بود به قاری؛ وی در خانه اسعد بن زراره اقامت گزید و مردم را به اسلام دعوت می­کرد، تا اینکه اسلام به خانه­های تمام انصار تفوذ کرده و در هر خانه­ای مسلمان وجود داشت.

بیعت عقبه دوم

در موسوم حج سال سیزده بعثت هفتاد و چند تن از مردم یثرب برای ادای مناسک حج حاضر شدند؛ این­ها همراه با سایر حاجیان قوم خویش که مشرک بودند به مکه آمدند. این عده از مسلمانان که هنوز در یثرب و یا در مسیر راه بودند به یکدیگر می­گفتند: تا کی باید از پیامبر اکرم حمایت ننماییم که او به درهای مکه رانده شود و در ترس و هراس زندگی به سر کند؟ وقتی به مکه رسیدند میان آنها و پیامبر اکرم تماسی پنهانی صورت گرفت و تصمیم گرفتند که در یکی از شبهای میانی تشریق در عقبه، در کنار جمره اول از منی گرد هم آییم و این گردهمایی کاملا پنهانی و در تاریکی شب صورت گیرد.

بندهای بیعت

جابر می­گوید: گفتیم: ای رسول خدا! بر چه چیزی با شما بیعت کنیم؟ فرمود: (على السمع والطاعة في النشاط والکسل؛ وعلى النفقة في العسر واليسر؛ وعلى الأمر بالمعروف والنهي عن المنکر؛ وعلى أن تقوموا لله، لا تأخذکم في الله لومة لائم؛ وعلى أن تنصروني إذا قدمت إليکم، و تمنعوني مما تمنعون منه أنفسکم وأزواجکم وأبناءکم؛ ولکم الجنة)

ترجمه: «بر گوش کردن و فرمان بردن به هنگام شادمانی و افسردگی؛ و هزينه کردن به هنگام تنگدستی و فراخی؛ و امر به معرف و نهی از منکر؛ و بر اينکه به خاطر خدا قيام کنيد و سرزنش سرزنش­گران به هيچ روی شما را تحت تأثير قرار ندهد؛ و آنگاه که به نزد شما آمدم مرا ياری کنيد؛ و همانند خود و همسران و فرزندان­تان از من حمايت کنيد؛ و پاداش شما بهشت باشد».

1173 جار خوێندراوه‌ته‌وه‌
16/02/2020
احزاب اسلامی کردستان عراق اخوان المسلمین انواع آبها اهمیت جایگاه امام جماعت اهمیت طهارت بابەتەکانی ماڵپەڕ بانگ بانگ و قامەت بانگەواز باوەڕ باوەڕ هێنان به‌ فریشته‌كان بنەما عەقائیدییەکان پارێزكاری په‌یوه‌ندی فریشته‌كان به‌ مرۆڤه‌وه‌ پیسی پێناسەی دوعا پەرستن تاریخ تاقیكردنه‌وه‌ تاقیکردنەوە تفسیر سوره الممتحنه ته‌سبیحات تۆبەکردن تەقوا جاهیلییه‌ت جۆر و یاساکانی ئاو جۆره‌كانی هاوبه‌ش دانان جۆرەکانی ئاو چەند توێژینەوەیەک حیكمه‌ت و سووده‌كانی دوعا حیكمه‌ته‌كانی ڕۆژوو حەج و عومرە خانواده خشتەی تاقیکردنەوەکان خودا خولع دموکراسی دنیاخواهی ده‌وڵه‌تی عوسمانی ره‌مه‌زان ڕۆژوو زادی زادی فارسی زانستی شه‌رعی زانكۆی زادی زیکر زەکات سلفیت سنتهای فطری سه‌یید قوتب سوره‌تی (المجادلة) سوننه‌ت سیفات و ئاکارەکانی فریشتە شارستانییه‌ت شەرمکردن شەوی قەدر طاغوت طهارت عبدالقادری ته‌وحیدی غه‌یب فریشته‌ فقه فکر اسلامی فورات قضای حاجت قورئان كتێبه‌كانی خوا کاتی دوعا گیرابوون کردەوەی چاک گومان لەسەر دوعا لە خۆپرسینەوە مامۆستا كرێكار محمد عبدالله دراز مقدسات اسلام مه‌بده‌ء مه‌تنی جه‌زه‌ری مه‌رجه‌كانی گیرا بوونی دوعا مەعازەی کچی عبدالله ناسین ناوه‌ جوانه‌كانی خوای گه‌وره‌ ناوەكانی خوای گەورە ناوەکانی خودا نجاست نووری ڕێ نوێژ هاوبه‌ش دانان هجرت وضو یاد ئادابی دوعا كردن ئادابی قورئان خوێندن یادی خوا ئاسمان ئامادەیی ئامەد ئامادەیی ئامەدی ئیسلامی ئامەد یه‌كتاپه‌رستی ئیسلام یەکتاپەرستی
نشر مطالب با ذکر منبع بلا مانع می‌ّباشد.